سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۶:۰۴
۰ نفر

آن‌روزها چشم‌هایم را می‌بستم؛ سرم را زیر پتو پنهان می‌کردم و از ته دل آرزو می‌کردم، برف ببارد! گوش‌هایم را تیز می‌کردم... باید صداها را می‌شنیدم.

برف، باز هم غافلگیرمان کن

حتماً می‌گویی: «برف که صدا ندارد.» در سکوت شب، همه‌جا که آرام بود، برف اگر می‌بارید روی کانال‌ کولر، کمی که آب می‌شد، چکه می‌کرد. صدای چکیدن برف‌های آب‌شده را می‌شد شنید...

به‌قول فروغ:

«...آن‌روزهای برفی خاموش

کز پشت شیشه در اتاق گرم

هردم به بیرون خیره می‌گشتم

پاکیزه برف من چو کرکی نرم

آرام می‌بارید

بر نردبام کهنه‌‌ی چوبی

بر رشته‌ی سست طناب رخت

بر گیسوان کاج‌های پیر...»

نیمه‌های شب پاورچین، طوری که کسی بیدار نشود، خودم را کنار پنجره‌ی رو به حیاط می‌رساندم. اگر همه‌جا سفید بود، اگر سرو همیشه‌سبز خانه، سنگین شده ‌بود از برف... اگر نسترن‌ها زیر برف خوابیده بودند... شادی به دلم چنگ می‌زد. تا صبح نمی‌خوابیدم. دوست داشتم برف غافلگیرم کند و بیاید.

برف هفته‌ی گذشته، تهران و شهرهای بسیاری را غافلگیر کرد. کاش باز هم غافلگیرمان کند!

کد خبر 248976
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز