چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۸:۳۷
۰ نفر

داستانک> زهرا فردشاد: آقا‌محمدخان قاجار وسط تاریکی خودش را زیر کلاه الفش جمع کرده بود و فریاد می‌زد: «دیگه نزن.»

تخته‌سیاه

کریم‌خان زند هم آکولاد به‌جای مانده از زنگ ریاضی را بیش‌تر می‌کشید و می‌گفت: «مگه تو به مردم کرمان رحم کردی؟»

و یکی دیگر از تیرهایی را برداشت که شاگردان موقع خروج از کلاس دور تا دور تخته‌سیاه کشیده بودند. تیر را برداشت و در آکولاد گذاشت. آقا‌محمد که دو تیر از وسط خانش گذشته و خط خورده بود، فریاد زد: «نه، یکی بیاد من‌ رو از دست این، پاک کنه.»

تخته‌سیاه که از سر و صدای آن‌ها کلافه شده بود گفت: «بیست‌ساله که روزا از دست شاگردا آروم و قرار ندارم، شبا از دست دعوای تاریخی‌. من دیگه استعفا می‌دم.»

درست از فردای آن‌روز بود که تخته‌ی وایت‌برد رو‌به‌روی میز و نیمکت‌های کلاس نشست.

کد خبر 248210
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز