چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۸۵ - ۱۴:۱۲
۰ نفر

ترجمه قاسم افضلی: معناو مفهوم محافظه کاری از پایان جنگ سرد به این سو ‌، ‌در کانون مشاجرات و مباحثات قرار گرفته است‌.

این مباحث‌، دراندیشه‌های لئواشتراوس- کسی که فلسفه سیاسی او بر محافظه کاری آمریکایی تأثیر بسزایی گذاشت- باشوری دوباره مورد توجه واقع شد‌.

با این وجود‌، مواضع محافظه کارانه اشتراوس در پرتو برداشت او از انکار تاریخ و تمجیدآشکارش از لیبرال دموکراسی و شکاکیت در باره ارزش سیاسیِ حقیقتّ وحیانی‌، به شدّت مورد مناقشه قرار گرفته است.

در حالی‌که اشتراوس در مورد تاریخ و دموکراسی قطعاً محافظه‌کار است. با مقایسه بین اندیشه‌های اشتراوس و محافظه‌کار پوپولیست آمریکایی، ویلیام مور کندال، آشکار می‌شود که اشتراوس به دلیل کاربرد آموزه‌های کتاب مقدس در حوزه سیاست‌، هیچ اشتیاقی به محافظه کاری ندارد.

گرنت‌هاورس: محافظه‌کاری چیست‌؟ آیا محافظه‌کاری صرفاً روایت قدیمی‌تری از لیبرالیسم است‌؟ کدامیک از سنت‌هایی که محافظه‌کاران راحفظ می‌کنند‌، در دوره مدرن محفوظ مانده‌اند‌؟ آیا محافظه‌کار‌، پوپولیست است یا نخبه‌گرا‌؟ دموکراتیک است یا آریستوکرات‌؟ آیا محافظه‌کاری از امپریالیسم حمایت می‌کند یا از انزواگرایی‌؟ کدام دین با محافظه‌کاری سازگارتر است‌؟ پس از پایان جنگ سرد‌، این سؤالات معمولاًآکادمیک، به حوزه سیاست کشانیده شد و غالب محافظه‌کاران به ویژه در ایالات متحده‌ باهم به نزاع پرداختند‌.

در همان دوره زمانی بود که اندیشه‌های فیلسوف سیاسی، لئواشتراوس، به طور فزاینده‌ای بخشی از مباحث اساسی در محافظه‌کاری آمریکایی شد‌. رهبری روند نهضت محافظه‌کاری، پس از فروپاشی کمونیسم، ‌به لئواشتراوس و بسیاری از شاگردانش نسبت داده شد‌.

بعضی از منتقدان جناح چپ او را یک محافظه‌کار بزرگ پنداشتند که تأثیر بسزایی بر روشنفکران جناح راست آمریکا نهاده است‌. حتی یکی از مخالفانش‌، لقب «پدر خوانده نومحافظه‌کاری» آمریکایی را به او داد‌؛ یعنی قرائتی از محافظه‌کاری که تا سال 1970برسیاست آمریکا تسلط داشت‌.

در واقع این تأثیر آن‌قدر عظیم تلقی شد که اندیشه‌های اشتراوس را به عنوان راهنمای سیاست خارجی آمریکا‌در زمان ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش تلقی کردند. احتمالاً طرح جنگ دوم خلیج فارس بدون اصحاب شیطانی اشتراوس در کاخ سفید هرگز نمی‌توانست مطرح شود.

با این وجود منتقدان جناح راست‌ چنین استدلال می‌کردند که تأثیر اشتراوس درکفه توازن سیاسی، به سود محافظه‌کاری چرخانده نشد‌. در واقع اندیشمندانی که خود را حامیان واقعی محافظه‌کاری درآمریکا می‌پندارند‌، این آموزه را از اندیشه‌های اشتراوس و پیروان او متمایز می‌کنند‌.

چگونه دقیقاً اندیشه‌های اشتراوس با محافظه‌کاری آمریکایی حتی محافظه‌کاری به طور عام قابل قیاس است؟

برخلاف این واقعیت که اشتراوس به طور کلی جناح راست سیاسی را تحسین می‌کرد‌، آیا می‌توان اشتراوس را یک محافظه‌کار چه در معنای آمریکایی و چه در معنایی دیگر نامید؟ من معتقدم که با مقایسه بین اندیشه‌های اشتراوس و عناصر محوری محافظه‌کاری‌، می‌توان پیوند اشتراوس را با محافظه‌کاری روشن کرد‌.

با این وجود‌، این مقایسه می‌تواند هراس آور باشد‌؛ زیرا اشتراوس هرگز نکوشید که خود را یک محافظه‌کار توصیف کند‌، بلکه اغلب این واژه را به عنوان اصطلاحی مدرن برای یک فیلسوف سیاسی، که درصدد بود تا با بازگشت به تفکر سیاسی کلاسیک از مدرنیته فراتر رود، مورد انتقاد قرار می‌داد.

او در کتاب«لیبرالیسم: قدیم و جدید» محافظه‌کاری را به عنوان «از جهت سیاسی نه بسیار مهم» توصیف می‌کند‌؛ زیرا محافظه‌کاری درواقع با لیبرالیسم یکسان است‌. در واقع همراهی و دوستی بلند مدت اشتراوس با فیلسوف سیاسی، اریک وگلین، او را معتقد گردانید که برای آرامش محافظه‌کاران‌، اعمال او را انجام ندهد‌.

پس‌، اگر اشتراوس مدعی باشد که هیچ ارتباطی با محافظه‌کاری ندارد‌، چگونه مقایسه فلسفه سیاسی او با محافظه‌کاری می‌تواند مفید واقع شود‌؟

منتقدان جناح راست معتقدند تأثیراتی که اشتراوس از دیدگاه‌های غیر محافظه‌کارانه‌، پیرامون سه بحث مهم (‌معنای دموکراسی‌، تاریخ و حقیقت آشکار‌) پذیرفت‌، هرگونه مقایسه‌ای را پیچیده‌تر می‌کند‌.

همواره اشتراوس به دلیل خوشبینی ساده‌لوحانه (و بدینسان غیر محافظه‌کار‌)درباره چشم اندازهای لیبرال دموکراسی در جهان‌، مورد انتقاد قرار گرفته است‌. به علاوه، ستیزه اشتراوس با اصالت تاریخ به عنوان انکار خود تاریخ (‌و بنابراین انکار تلاش‌های محافظه‌کارانه برای حفظ سنت‌) به معرض نمایش گذاشته شد‌.

نهایتاً‌، اشتراوس دریافت که آتن یا فلسفه سیاسی افلاطون بر «اورشلیم» یا کتاب مقدس برتری دارد و این تلقی‌، وی را در مقابل محافظه‌کارهایی که آرزوی حفظ میراث غربی مسیحیت را در سر می‌پروراندند‌، با مشکلاتی مواجه کرد‌.

من معتقدم که پیوند اشتراوس با محافظه‌کاری (‌شاید علی‌رغم میل خود او‌) استحقاق بحث کردن را دارد‌. به ویژه باید در برابر مخالفان محافظه‌کار بودن اشتراوس‌، دلیل آورد که نظریات او درباره دموکراسی و تاریخ کاملا با محافظه‌کاری سازگار است‌.

اتهام آخری مربوط به برداشت اشتراوس ازنسبت بین آتن و اورشلیم است‌؛ چرا که این نسبت‌، گوهر اندیشه اشتراوس را تشکیل می‌دهد‌. برای ارزیابی محتوای اندیشه‌های اشتراوس‌، باید اندیشه‌های او با ویلمور کندال‌، فیلسوف سیاسی محافظه‌کار، مقایسه شود.

آثار کندال با محافظه‌کاری آمریکایی بعد از جنگ رابطه بسیاری دارد‌؛ رابطه‌ای که به شدت مورد توجه اشتراوس قرار گرفت‌. کندال زندگی خود را مصروف این کرد که معنای محافظه‌کاری را در ایالات متحده روشن کند‌.

او اصرار داشت که این معنا به نحو تفکیک‌ناپذیری بامسیحیت پیوند دارد‌. در نتیجه مقایسه بین اندیشه‌های کندال و نظریه‌های اشتراوس درباره حقیقت وحیانی برداشت ما از اشتراوس را - به عنوان یک محافظه‌کار- تکمیل می‌کند‌.

اشتراوس و لیبرال دموکراسی

غالباً اشتراوس را به خاطرمخالفت با لیبرال دموکراسی - به عنوان رژیم خطرناکی که تنها امیال پست طبیعت انسانی را ارضا می‌کند - مورد انتقاد قرار می‌دهند‌. (‌این نمونه ویرانگر آن چیزی است که اشتراوس به عنوان تراژدی جمهوری وایمار شاهد می‌آورد‌).

یقیناً اشتراوس معتقد است که یک جنتلمن اشرافی ِتربیت یافته درون «جامعه توده‌ای دموکراتیک» نیاز به انصراف ازچنین امیالی دارد. بدتر آن‌که ریچارد رورتی‌، اشتراوس و پیروان او را به تلاش هدفدار و غیر دموکراتیک جهت ریشه‌کن کردن بورژوازی متهم می‌کند. این اتهام که اشتراوس دشمن لیبرال دموکراسی است‌، عادتی مألوف است.

با این وجود، در چند سال اخیر، این دلایل با نقدی به شدّت متضاد مورد مخالفت قرا گرفت. ‌پس از این‌که اشتراوس با علاقه واشتیاق (‌وبه اشتباه‌)به حمایت از بنیاد لیبرال دموکراسی در سرتاسر دنیا پرداخت‌، منتقدان محافظه‌کاری اشتراوس به تخریب آثارو افکار او پرداختند و چنین استدلال کردند که

- صرف نظر از محتوای بنیادی لیبرال دموکراسی- اشتراوس و دانشجویانش، این سیاست را به عنوان بهترین رژیم برای همه بشریت توسعه دادند‌. نهایتاً ًاین تلقی به عنوان ابزاری در دست لیبرال دموکراسی در آمد تا با محافظه‌کاری – به خاطر عدم رعایت اعتدال – منازعه کند.

پل گوتفرید‌، اشتراوس و دانشجویانش را به خاطر این ادعا که لیبرال دموکراسی مدرن‌، فراخ بوده و همه مردم را دربر می‌گیرد (قرائتی از لیبرالیسم که تردیدهایی را درباره محافظه‌کاری برانگیخته است) گناهکار جلوه داده است‌.

گوتفرید در تقابل با این رویکرد محافظه‌کارانه انحصارگرای سنتی می‌نویسد:«اندیشه دیگری که آشکارا توسط پیروان لئواشتراوس بیان گردید‌، این است که ایالات متحده یک جمهوری دموکراتیک مدرن – و تقریباً از هرجهت متمایز از رژیم‌های محبوب سابق -است‌. جمهوری‌های سابق‌، همسو و انداموار بودند‌؛‌یعنی شهروندهای متکی به وراثت و دارای تاریخ طولانی مشترک داشتند.

در مقابل، ‌مقصود جمهوری‌های مدرن‌، ‌مبتنی بر حفظ علایق فردی است‌. هرکسی می‌تواند و باید بتواند شهروندی در دموکراسی مدرن بشود. لیبرال دموکراسی برخلاف جمهوری‌های سابق پیشا‌مدرن‌، به عنوان ظرفی نمایان می‌شود که پذیرای هر تغییر اجتماعی و محتویات فرهنگی است‌».

انتقادگوتفرید از اشتراوس عمدتاً مبتنی بر نوشته‌های دانشجویان اوست‌. با این وجود اشتراوس هرگز خشنود نشد که یک لیبرال دموکرات شمول‌گرا باشد‌.

کلس راین‌، اشتراوس را به یک نو ژاکوبن افراطی (یا نومحافظه کار)تشبیه می‌کند که ایالات متحده را واداشت تا همه بشریت را به پذیرش لیبرال دموکراسی مجبور کند‌. نتیجه مرتبط با موضوع این است که هیچ محافظه‌کار مسئولی نمی‌تواند چنین دیدگاهی داشته باشد‌؛ بنابراین اشتراوس یک محافظه‌کار واقعی نیست‌.

گوتفرید و راین عقیده دارند که از نظر اشتراوس‌، رژیمی که لیبرال و دموکراتیک است‌، به طور کلی مورد پذیرش همه بوده و برای انسان بهترین است‌. ‌راین معتقد است که‌، احتمالاً اشتراوس الهام بخش این آموزه است که مدیریت سیاسی بوش در این رژیم باید بر بسیاری از نقاط جهان تحمیل گردد‌.

اگر چه راین به هیچ متنی از خوداشتراوس اشاره نمی‌کند که این دیدگاه را تأیید کند (گرچه به طور ضمنی چنین ادعایی را به دانشجویانش نسبت می‌دهد‌) اما یک دلیل اساسی وجود دارد تا شک کنیم که او هرگز به چنین نظریه‌ای اعتقاد نداشته باشد.

یقیناً خردمندانه است که فرض کنیم اشتراوس برای آن‌که پناهگاهی در برابر آلمان نازی ایجاد کند‌، لیبرال دموکراسی را برحکومت استبدادی ترجیح داد. با‌این‌وجود، این نویسندگان هیچ شاهدی فراهم نکردند که نشان بدهد اشتراوس همواره عقاید ساده لوحانه‌ای درباره کارآیی دموکراسی داشته است‌.

‌آن‌ها معمولاً به اظهار نظرهای شاگردان اشتراوس که دلبستگی‌شان به دموکراسی نسبت به استاد بیشتر بود‌، ‌استناد می‌کنند، اما حتی نگاهی شتابزده به نوشته‌های او آشکار می‌کند که اشتراوس در دل بستن به دموکراسی فوق‌العاده محتاطانه رفتار می‌کرد‌؛ ویقیناً هرگز تداوم آن را نپذیرفته بود‌.

اشتراوس در پیشگفتارِ کتاب «انتقاد اسپینوزا از مذهب» (1962)بر لیبرال دموکراسی وایمار- به خاطرعوام فریبی‌های نژادپرستانه‌اش - می‌تازد؛ زیراتساهل و آزادی فردی تحت لوای لیبرال دموکراسی به نحو طعنه‌انگیز و غم انگیزی بقای اقلیت‌های آسیب‌پذیر را تهدید می‌کند.

اشتراوس به نحو خردمندانه‌ای در باره لیبرالیسمی که وایمار نمایان کرده، اظهار نظر می‌کند‌. درست همان‌طور که دولت لیبرال بین شهروندان یهودی فرق نمی‌نهد‌، قطعاً رضایت نخواهد داد که آنان در برابر سایر گروه‌ها مورد تبعیض واقع شوند.

ضعف ذاتی لیبرال دموکراسی در مقابل پست‌ترین امیال انسانی‌، اشتراوس را به این باور کشاند که این رژیم در مقابله با نیرنگ‌هاو توطئه‌ها نظیر ناسیونالیسم هیتلری بسیار ناتوان است. همواره آزادی عمومی و شمول‌گرای لیبرال دموکراسی‌، راه را برای فاجعه هموار می‌کند‌.

به این دلیل است که اشتراوس به کاربردن اندیشه‌های طبقاتی را (اندیشه‌هایی که از مقومات لیبرالیسم مدرن به حساب می‌آید‌) در پرتو تقویت این رژیم ضعیف و شکننده‌، مورد تأیید قرار می‌دهد‌، هرچند هرگز رهنمود جامعی برای حل گرفتاری‌های لیبرال دموکراسی پیشنهاد نمی‌کند.

اشتراوس معتقد است تعلیم و تربیت لیبرال، که مبتنی بر شناخت علمی سیاست کلاسیک است، دست کم می‌تواند باعث تشویق و ترغیب یک تلقی علمی شود که دقیقاً با فرهنگ عامّه و گرایش‌های عوام فریبانه سازگار است.

آموزش‌های لیبرال باعث می‌شود تا ما از یک دموکراسی عامیانه به یک دموکراسی اصیل و بنیادین ارتقاء یابیم و این آموزش‌ها می‌تواند به تلاش برای استقرار یک آریستوکراسی عالی در درون جامعه دموکراتیک توده باور منجرشود. اشتراوس همواره در تمام آثارش تأکید می‌کند که شمول‌گرایی و کلی‌گرایی لیبرالیسم، برای شهروندان یک جامعه، تهدیدی بسیار عظیم است‌.

پیروزی یک دولت تمامیت‌طلب و منسجم شمول‌گرا همان خطری است که اشتراوس در گفت‌وگو با فیلسوف هگلی فرانسوی، الکساندر کوژو، گوشزد می‌کند‌. بنابراین‌، برخلاف انتقاد‌های محافظه‌کاری از اشتراوس به عنوان مدافع ساده لوح کلیت‌گرایی لیبرال دموکراسی او بی رحمانه هشدار می‌دهد که تداوم این رژیم هرگز مورد پذیرش نیست‌.

فیلسوف سیاسی، در عین تصدیق آسیب پذیری این رژیم، باید به آزادی آن نیز اهمیت دهد‌. ما صرفاً به این دلیل که از دوستان وهم پیمانان دموکراسی هستیم، حق نداریم آن را تبلیغ کنیم‌. بی‌میلی اشتراوس به حمایت از لیبرال دموکراسی بدون ارتباط با دیدگاه‌های راین و گوتفرید نیست‌.

اشتراوس‌، اصالت تاریخ و تاریخ

عمده شهرت اشتراوس به خاطر حمله بی‌امان او بر اصالت تاریخ در علوم اجتماعی است‌. خوانندگان آشنا با این مقوله بخوبی آگاه هستند که اشتراوس در اصالت تاریخ‌، تلاش مذبوحانه و مدرنی را دید که حقیقت ازلی را در زیر جریان فریبکارانه و متناقض پیشرفت مدفون کرد‌.

غلبه اصالت تاریخ برای بازیابی علم سیاست کلاسیک امری اساسی بود‌. نظرگاه کلاسیک حق طبیعی، ازلیت حقیقت(‌براساس درک افلاطونی‌) را بر مبنای جریان سنت‌گرایی مورد حمایت قرارداد. اصالت تاریخ به نحو جزم انگارانه‌ای هر نوع تغییر را ستایش می‌کند.

اصالت تاریخ حتی نمی‌تواند وجود خودش را توجیه کند‌؛ زیرا از حیث تاریخی، آینه ناپایدار خود است‌. بنابراین‌، برحسب این ادراک، فلسفه سیاسی نمی‌تواند یک روش تاریخی باشد‌.

پس‌ آیا فلسفه حق طبیعی در پرتو محافظه‌کاری تاریخی - غیرمحافظه‌کارانه است‌؟ منتقدان محافظه‌کاری استدلال می‌کنند که نفرت اشتراوس از اصالت تاریخ به معنای انتقاد از خود تاریخ است‌.

راین معتقد است که اشتراوس انتساب هرگونه ادعای مرجعیت به تاریخ را انکار می‌کند‌؛ زیرا موجب نقض حقیقت ازلی یا تاریخی نظریه حق طبیعی است‌. ‌در واقع راین این رد تاریخ توسط اشتراوس را به پذیرش دموکراسی به عنوان رژیمی که برتری آن برای همه بشریت دائمی است، مرتبط می‌سازد‌.

گوتفرید، اشتراوس و پیروانش را متهم می‌کند که به رسوم ابتدایی و فضیلت پارسایی هیچ‌گونه توجهی نشان نداده‌اند‌. اشتراوس مانند محافظه‌کاری همچون ادموندبرک‌ نه فقط اصالت تاریخ و محافظه‌کاری سنتی را، بلکه احتمالاً فقدان کامل علاقه خود را در همدلی با تاریخ به طور کلی‌، نشان می‌دهد‌.

‌آرای اشتراوس در برقراری «آگاهی‌های تاریخی » علیه محافظه‌کاری سنتی راهگشا است‌؛‌ زیرا به حمایت از ضعف‌ رژیم‌هایی نظیر لیبرال دموکراسی بر زمینه‌ ای غیر تاریخی منجرمی‌شود‌.

یقیناً درست است که اشتراوس اصالت تاریخ را با محافظه‌کاری برکی پیوند داده و به طور کامل حقیقت ازلی مدرن را رد می‌کند و در عین حال عاشق آداب و رسوم سنتی است‌.
 حتی بعضی از خوانندگان همدل با اشتراوس، نتیجه گرفتند که او تاریخ راکاملاً رد کرده است‌.

‌هانس گئورگ گادامر پیشنهاد می‌کند که تجسم طبیعی اشتراوس بی تکلفی و قانون طبیعی به نقدی جزم انگارانه وناتوان تاریخ منتهی شد‌. «تدمک آلیستر» ادعا می‌کند که از نظر اشتراوس‌، تاریخ اغلب در مقابل اصالت تاریخ می‌ایستد‌. با این وجود هیچ مدرکی وجود ندارد که اشتراوس اهمیت تاریخ را انکار می‌کند‌. اشتراوس به طرز بسیار تأسف باری آگاه بود که موضوعات تاریخی اززمانی پر از محنت و رنج برخاسته است‌.

«دیوید می‌یرز» استدلال کرد که‌ اشتراوس اصالت تاریخ را به عنوان تهدیدی برای هر چیز سنتی که محافظه‌کارها می‌توانند تحسینش کنند، تلقی می‌کند‌؛ زیرا اصالت تاریخ ممکن است ارزش پرستش یک اشرافی سنتی را وارونه کند‌.

درواقع اساسی‌ترین مبنای«مرموز گرایی» اشتراوس این است که فیلسوفان باید همواره به فکر زمینه وبستر تاریخی خود باشند و به هنگام نوشتن محتاط باشند‌. از دیدگاه اشتراوس‌، سقراط که بی پروا آتنی‌ها را زیر سؤال می‌برد‌، فاقد این احتیاط بود. حفظ سنت برای بقای فلسفه سیاسی امری اساسی است‌.

اشتراوس تأکید داشت که فیلسوفان باید نسبت به زمانه و عصر خود آگاه باشند بی آن‌که آشکارا توان خود را بروز دهند‌. همچنین فیلسوفان باید براساس عقاید زمانه، به برقراری ارتباط و گفت‌وگو با کسانی که تمایلات فلسفی ندارند، مبادرت ورزند.

اشتراوس دائماً تأکید می‌کند که افلاطون به خاطر سرنوشت آموزگار خود تعلیم می‌دهد که فیلسوف حقیقی باید با سنت‌های حکومت همراه باشد. اشتراوس می‌نویسد: «تفاوت بین شیوه سقراط و شیوه افلاطون به تفاوت نگرش آن‌ها به مدینه آرمانی بر می‌گردد.

در دولتشهر‌های زمان افلاطون‌، برای تعلیم و تحقیق، آزادی وجود نداشت‌. بنابراین سقراط با دو گزینه متفاوت مواجه شد‌: یا باید امنیت و زندگی را انتخاب می‌کرد و بدین سان مواجه با عقاید خطا و شیوه‌های نادرست زندگی دوستان شهروند خود می‌شد و یا تن به مرگ می‌داد. سقراط مرگ را برگزید‌. افلاطون راه حلی را برای مسئله‌ای که منجر به چنین سرنوشتی برای سقراط شد‌، طرح کردکه همانا مطرح کردن مدینه‌ای فاضله بود که انسان بتواند در آن‌جا به کمال برسد‌. افلاطون (‌به شیوه سقراطی‌) یک شیوه عملیِ محافظانه‌کارتر- پذیرش عقاید توسط حقیقت یا نزدیکی به حقیقت – ‌را جانشین کرد». 

در واقع دیدگاه اشتراوس در باره نطق جسورانه سقراط با دیدگاه ریچارد ویور - چهره برجسته محافظه‌کاری در آمریکای پس از جنگ جهانی دوم- متفاوت نیست‌. ویور استدلال می‌کند که سقراط به اشتباه در جست‌وجوی بنیادی برای سیاست در «دیالکتیک» یا برهان فلسفی بود و نتیجه می‌گیرد که اغلب سنت‌های غیرعقلانی یک رژیم، می‌تواند در برابر چنین موشکافی و انتقادی مقاومت کند‌.

دیالکتیک -چه عقلانی و چه غیرعقلانی - تنهاً به دستورالعمل‌های زندگی، که کمکی است برای تعیین مسیر تفکر انسان خردمند، توجه نمی‌کند‌. فردی که رویکرد به حیات را درون دیالکتیک معنا می‌بخشد‌، تنها به زندگی دردرون جریان‌های انتزاعی آن آسیب می‌رساند. براساس این تحلیل‌ها، دیالکتیسین‌، تنها انسانی نیمه خردمند است و از این‌رو چیزی کمتر از پادشاه فیلسوف.

تمجید ویور از خطابه، با دفاع اشتراوس از شیوه محافظه‌کارانه افلاطون مطابقت دارد. در تقابل با تصویری که منتقدان جناح راست از اشتراوس ارائه دادند‌، او نیازمند است تا به رسم ورسوم و فضیلت‌های اجدادی توجه کند‌. اگر خوانندگان اشتراوس‌، سنت را با قرارداد یکی بگیرند‌، در آن صورت تأکید اشتراوس برحفظ قرارداد بر محافظه‌کاری مبتنی است‌.

اشتراوس در اشاره به این مطلب از تاریخ فاصله گرفت. با این وجود، اصالت تاریخ چیزی بیشتر از این نوع آگاهی طلب می‌کند‌. اصالت تاریخ، نیازمند پذیرش تمام عیار حرکت تاریخ و اعتقاد به قدرت‌های مرجع آن است‌.

بر اساس نظر اشتراوس‌، خطر این نظریه در این است که حقیقت صرف، تصویرگری می‌شود‌. در این صورت، اخلاق به قرارداد صرف بدل می‌شود و سیاست فقط قدرت خواهد بود. براساس نظر اشتراوس فیلسوفان راستین در برابر زمانه (گویی با احتیاط‌) و بدین‌سان فراتر از آن مقاومت می‌کنند‌.

اشتراوس‌، کندال و حقیقت وحیانی در سنت آمریکایی

ظهور توجه مجدد به محافظه‌کاری در اندیشه‌های اشتراوس را می‌توان با آرای ویلمور کندال مقایسه نمود. در حالی‌که رویکرد محافظه‌کارانه در ایالت متحده منجر به بحث‌های داغی درون جنبش محافظه‌کاری در دوره زندگی کندال (‌1967-1909) شد، اما اندیشه‌های او تا زمان مرگ مورد اقبال واقع نشد.

اکنون نشانه‌هایی وجود دارد که محققان به ارزیابی رابطه بین کندال و الگوی فلسفی اشتراوس پرداختند. کندال در ابتدا‌، با اشتراوس به مثابه یک شخصیت همتراز و نه دانشجوی او، رفتار می‌کرد‌. با توجه به مقایسه اخیری که بین اشتراوس و کندال صورت گرفته است‌، انسان می‌تواند تأثیر شگرف اشتراوس بر کندال را مشاهده کند‌.

اشتراوس در درس‌گفتارهای خود افکار بسیاری رابه کندال منتقل کرد‌. در اندیشه اشتراوس‌، کندال بهترین نظریه پرداز بومی نسل خود بود‌. تمجید کندال از اشتراوس بلند نظرانه بود، به نحوی که کندال‌، اشتراوس را بزرگ‌ترین معلم از زمان ماکیاولی تاکنون می‌خواند و آثارش را در باره محافظه‌کاری با «کتاب مقدس» مقایسه می‌کند‌.

آن بحث فلسفی که کندال را وامدار اشتراوس کرده است‌، مشوقی شد برای بعضی از خوانندگان تا افکاراو را به عنوان روایتی مردم باور از اندیشه‌های اشتراوسی بپندارند‌.
 محافظه‌کاری کندال‌، اغلب شرایط لازم را به عنوان یک مبحث پرشور، مانند اشتراوس، دارا است‌.

در واقع، کندال اغلب به عنوان شخصی جلوه داده می‌شود که مردم باوری حداکثری دارد. به این دلیل، کندال برچسب محافظه‌کار را خورد که همچون یک پیامبر عوام فریب در جناح راست فعالیت می‌کرد‌.

یکی از دانشجویان پس از مرگ کندال، در جایی نوشت که قرائت او از محافظه‌کاری آمریکایی به صورت بالفعل تجلی نوعی فاشیسم آشکار و یا یک سوسیالیسم عقلانی بود‌. دانشجوی دیگر اشتراوس، جورج آناستا پلو، حمله کندال به لیبرالیسم را به نحو شدیدی زیر سؤال برد‌.

یقیناً سبک جسورانه کندال و عشق فلسفی وی به روسو علت آشفتگی و انتقاد محافظه کاران سنتی نظیر راسل کرک شد‌. حتی بعضی از همدل‌ترین حامیان محافظه‌کاری‌، نظیر ساموئل فرانسیس‌ خرسندند که کندال بیشتر یک آرمان‌گرا است تایک محافظه کار‌؛ زیرا او در گرایش ضدانقلابی که توده مردم آمریکایی در سر داشتند‌، بسیار افراطی عمل کرد‌.

اشتراوس و کندال در عقاید محافظه‌کارانه پیرامون معنای برابری‌، یقیناً با هم اشتراک دارند‌. مقایسه بین آن‌ها آشکار خواهد کرد که هردو‌، از مردانی هستند که فقط از یک روایت سنتی درباره برابری، طبق رأی ارسطو، حمایت کردند‌، و درعوض هر نوع همترازی مساوات‌طلبانه را رد کردند‌.

آن‌ها همچنین معتقد بودند که محافظه‌کاری سنتی برکی در مواجهه با مدرنیته نا‌‌کارآمد است‌.

با این وجود‌، پوپولیسم کندال چگونه با نخبه‌گرایی سازگار است‌؟ کندال مطمئن بود که برداشت اواز محافظه‌کاری آمریکایی، به عنوان پوپولیست، تنها امکان برای ملت او بود‌. با‌این وجود‌ از نوشته‌های اشتراوس روشن می‌شود که او فاقد عشق و علاقه نسبت به پوپولیست است‌.

دانشجویان در ارزیابی عقاید مرتبط با اشتراوس و کندال دچار تفرقه و چند دستگی شدند. بعضی استدلال کردند که کندال بعد از تبلیغ اندیشه‌های اشتراوس، پوپولیسم را به طور کامل رها کرد و به دیدگاه اشتراوس مبنی بر محدود کردن تمایلات مردم به آزادی روی آورد‌.

کدامیک از این دیدگاه‌ها درست است‌؟ آیا کندال بر اساس اندیشه اشتراوس‌، پوپولیسم خود را به حالت تعلیق در آورد‌؟برداشت من از اندیشه‌های کندال بر مبنایی که این فیلسوف پوپولیست می‌اندیشید حمایت از گروه اندک و نخبه‌ای است که همواره آزادی اکثریت مردم را تهدید می‌کنند.

بنابراین، متأثر از اندیشه‌های اشتراوس‌، پوپولیسم کندال بسیار تعدیل شد‌. پوپولیسم کندال ریشه در ایمان به کتاب مقدس دارد‌. کندال در میراث آمریکایی مسیحیت‌، عقلانیت را در جهت منافع سیاسی در نظر داشت‌. مردم تا زمانی که ایمانشان به خدا محفوظ بماند‌، می‌توانند به مرجعیت اعتماد داشته باشند. در واقع بی‌نظیر بودن محافظه کاری آمریکایی به آموزه‌های کتاب مقدس بر می‌گردد‌.

کندال درسراسر نوشته‌هایش اطمینان می‌دهد که مباحث بسیار مهم بین محافظه‌کاری آمریکایی و لیبرال‌ها تنها به ارتباط بین عقل و وحی برمی‌گردد‌. هرچند این اعتقاد، کندال را متعهد نکرد که بگوید محافظه‌کاری باید یک حکومت مذهبی را ترجیح دهد (اتهامی که لیبرال‌ها آن را به محافظه‌کارها نسبت می‌دهند‌)به نظر وی، دولتمردان آمریکا طبق حق طبیعی وحیانی خود اورشلیم جدیدی خواهند ساخت که در آن یک ملت آزاد و برابر بسر برند‌.

تا زمانی که مردم آمریکا از تأکیدبر نقش خدا جهت خواست مساوات همگان اجتناب کنند، هرگز حکومت آمریکا نمی‌تواند چنین خیالاتی را درسر بپروراند و مردم تنها زمانی به سعادت واقعی دست می‌یازند که به روایت دینی و مسیحی از جهان و انسان وفادار بمانند‌.
 اشتراوس درباره ارتباط بین آتن و اورشلیم، مطالب بسیاری نوشت و البته هردو مدینه را به طور یکسان مورد توجه قرار داد‌.

در واقع اشتراوس تا آن‌جا پیش رفت که ادعا کند عقل نمی تواند وحی را رد کند‌. نظریات اشتراوس در باره فلسفه و حقیقت وحیانی‌، الهام بخش جنبه‌های محوری واساسی اندیشه وی شد‌. من در این مقاله صرفاً علاقه‌مند به محتوای سیاسی وبه‌ویژه محافظه‌کاری رویکرد او هستم‌.

آیا اشتراوس معتقد بود که حقیقت وحیانی مبتنی بر یک بنیاد نااستوار سیاسی است‌؟ در مقاله بسیار مهم «اورشلیم و آتنی‌ها» ‌که یکی از آثاری است که او درباره محتوای سیاسی کتاب مقدس بحث می‌کند اشتراوس تأکید می‌کند که امیدی که از کتاب مقدس برمی خیزد، هرگز از علم سیاسی کلاسیک برنمی‌خیزد‌.

اشتراوس با کندال در این مورد موافق بود که اعتقاد به خدای مسیحیت، که انسان را به عنوان کارگزار خود مطرح می‌کند، حکومت آمریکا را از اضمحلال مصون می‌دارد. کندال به‌تدریج با نخبه‌گرایی به عنوان ضامن رواج فضایل در بین مردم موافقت کرد‌، ‌ اما مهم این است که او در آخرین اثرش تأکید می‌کند که مردم تنها با سلاح ایمان به خدا می‌توانند انضباط را در جمهوری برقرار کنند‌.

نظریات اشتراوس در باره تعهد پیامبرگونه به صلح پایدار‌، انسان را به تردید درباره نقش ایمان در سیاست و به‌ویژه مسئله عینی جنگ وا می‌دارد‌.

نتیجه

طبق رأی اشتراوس، سرنوشت تراژیک سقراط به فیلسوفان آموخت تا هنجارها و ارزش‌های حکومت خود را محترم بشمارند‌. منتتقدین جناح راست، که او را به طرفداری از دموکراسی و تاریخ متهم می‌کنند، این تعلیم مهم را فراموش کردند‌. اشتراوس همواره در ارائه جنبه‌های گوناگون سنت‌های مورد علاقه مردم، بسیار محتاط بود‌.

با این وجود سیاست ایالات متحده مبتنی برسنتی است که در اصطلاح شناسی فلسفه سیاسی، پوپولیسم نام دارد‌. این پوپولیسم همواره در عقل جمعی مردم آمریکا با ایمان آنان به آموزه‌های وحیانی ارتباطی مستقیم دارد‌. کندال تردید نداشت که مردم آمریکا در حال تمرین ایفای نقش خود برای آزادی هرچند محافظه‌کارانه هستند‌.

اشتراوس شخصاً از پوپولیسم آلمانی تجربه بسیار تلخی داشت‌ وبه همین دلیل هرگز نمی‌توانست دیدگاه کندال را در باره ایده‌ئال مردم پرهیزکار بپذیرد؛ زیرا کندال معتقداست که مردم تا زمانی که به خدای پیامبران باور دارند‌، عاقل و فروتن باقی می‌مانند؛ اما اشتراوس تردید می‌کند که آیا حقیقت وحیانی می‌تواند بنیاد مستحکمی برای سیاست باشد.

اشتراوس گاهی در این‌که محافظه‌کاری حرکتی افراطی باشد، تردید روا می‌دارد‌. او هرگز این عقیده را که محافظه‌کاری تنها قرائتی کهنه از لیبرالیسم است نظری که کندال به شدّت با آن مخالف بود نپذیرفت. از منظر اشتراوس‌، محافظه کاری یک نظریه پارادوکسیکال است که ادعای سنتی بودن دارد‌، در حالی‌که درعمل مبتنی بر آموزه‌های وحیانی است‌.

 منبع:

Humanitas, Vol. XVIII, Nos. 1-2, 2005, Leo strauss, Willmoore Kendall. and Themeaning of conservatism. By:Grant Havers

کد خبر 9722

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز