پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۸ - ۱۵:۰۹
۰ نفر

گفت وگو با صادق تبریزی نقاشی که کودکی‌اش را در دل محله سید نصرالدین گذراند

هنوز ذهن صادق تبریزی مثل ساعت‌های کوکی سوئیسی دقیق و منظم کار می‌کند. کافی است همنشین کلمات شیرینش شوی تا چهره سال‌های دور محله کودکی‌اش را با روایتی بدیع تصویر کند و تو را با خود به آن سال‌ها ببرد. صادق تبریزی همچنین گنجینه‌ای از خاطرات سال‌های دور نقاشی ایران است.

 آنجا که صحبت از نقاشی نوگرای ایران به میان می‌آید نام تبریزی به عنوان یکی از بنیانگذاران مکتب سقاخانه‌ای و مبدع «نقاشیخط» همیشه مطرح است. او کار خود را از خط نگاری بر روی سفال آغاز کرد و بعدها تمامی امکانات نقاشی‌های سنتی و عامیانه را با بیانی نو به روی بوم آورد.

تبریزی تاکنون نمایشگاه‌های متعددی در داخل و خارج از ایران برگزار کرده که از جمله آنها می‌توان به نمایشگاه‌های انفرادی در گالری ایشتار و هیلتون لس‌آنجلس، دانشگاه کلمبیا نیویورک، گالری بنگستون استکهلم، گالری سیروس پاریس، رستیگوش گالری کانادا، ایست اندوست آرت استرالیا و نمایشگاه‌های جهانی «آرت فی یرا» بولونیا، موزه معاصر «ماسالا» در ایتالیا، بازل سوئیس، هیل گالری لندن، نمایشگاه جهانی پراگ و اخذ گواهینامه، آرت اکسپوملبورن2000، آرت اکسپو سنگاپور2001، آرت اکسپوپکن در سال‌های 97 و 99 و ... اشاره کرد.

تبریزی اخیراً 37 اثر خود مشتمل بر آثار فیگوراتیو و نقاشی خط را در گالری شمس به نمایش گذاشت. این نمایشگاه بهانه‌ای شد که پای صحبت‌های یکی از مشهورترین نقاشان معاصر ایران بنشینیم و با او به دل محله کودکی‌اش برویم و درباره آثارش و وضعیت هنرهای تجسمی در دوران کنونی گپ بزنیم. 

  • می‌خواهیم شما را به سال‌ها پیش و به محله‌ای ببریم که کودکی‌هایتان با آن گره خورده. از خودتان و محله‌ای که از آن خاطره دارید بگویید؟

من بزرگ شده محله سید نصرالدین هستم. محله‌ای که بین میدان خیام یا محمدیه اعدام سابق و چهارراه گلوبندک قرار دارد. اولین بار که چشم هایم را باز کردم خودم را در خانه‌ای یک طبقه با بام‌های گلی در کوچه پشت امامزاده دیدم. از آن خانه‌ها که 4 طرفش پر از اتاق‌های تو در توست و وسط حیاط هم یک حوض نقلی دارد.

یادم هست آن سال‌ها زمستان‌ها خیلی برف می‌آمد، طوری که وقتی برف‌ها را از پشت بام پارو می‌کردیم و تو کوچه می‌ریختیم تا لب بام بالا می‌آمد. ما هم شیطنتمان گل می‌کرد و از همان لب بام سر می‌خوردیم تو کوچه. از خانه که بیرون می‌آمدی گنبد سبز امامزاده دیده می‌شد.

وجود ده‌ها مسجد و سقاخانه و مردمی که مذهب بر تمامی زندگی آنها سایه افکنده بود، چشمنواز بود. در واقع همه جا نمادها و نشانه‌هایی از این دست دیده می‌شد؛ مثلاً شمایل‌ها و آیات قرآنی بر در و دیوار نقش بسته بود.

  • چطور شد که بچه محله سیدنصرالدین سر از کارگاه نقاشی درآورد و هنوز که هنوز است سر و کارش با رنگ و قلم مو است؟

پدرم نقاشی می‌کرد و درآن زمان کارش تزئینات ساختمان یا به اصطلاح نقاش‌ها ریزه‌کاری بود. این نقاش‌ها معمولاً «لندنی ساز» بودند و دورتادور بنا را به ارتفاع یک متر چوب‌سازی یا سنگ‌سازی یا اطلسی می‌کردند. پدرم به واسطه کارش با قوللر آقاسی، مدبر و بلوکی فر که به نقاشان قهوه‌خانه‌ای مشهور بودند، دوست بود. یادم است 6سالی بیشتر نداشتم که روزی پدرم دستم را گرفت و برد به آتلیه قوللر. من ساعت‌ها محو تماشای دست‌های قوللر می‌شدم که با رنگ روی بوم جادو می‌کرد. 

  • انگار کارگاه قوللر هم در حوالی بازار بود... 

بله، کارگاه‌اش در سبزه میدان در بالاخانه‌ای حوالی بازار توتون فروش‌ها بود. قوللر را مردم کوچه و بازار آدم سفره‌داری می‌دانستند.به همین دلیل هم شاگردان زیادی داشت که معمولاً دور و برش جمع می‌شدند، تمام مخارج روزانه‌شان با قوللر بود. اینطور نبود که از او بابت کارشان مزد بگیرند. من آن روزها در ساختن بوم و چارچوب و آستر تابلو و زمینه‌ها به قوللر کمک می‌کردم.

  • گفتید پدرتان به جز قوللر با مدبر و بلوکی‌فر هم حشر و نشر داشت. وردست آنها هم زیر و بم نقاشی را یاد گرفتید؟

بله، یکسال تابستان هم با بلوکی فر که برای پدرم کار می‌کرد همراه شدم و رنگ و قلم مو به دستش می‌دادم. آن زمان11سالم بود. می‌توانم بگویم شروع نقاشی‌ام تقلیدی از کارهایی بود که بلوکی فر انجام می‌داد.   

  • می‌گویند قهوه‌خانه‌های مرکز تهران خاستگاه این نقاشان بوده و بیشتر دیوارنگاره‌های قهوه‌خانه‌ها و تکیه‌ها هم کار آنهاست؟

هنوز هم از این قهوه‌خانه‌ها در چهارراه شاپور و آن حوالی هست...  معمولاً قهوه‌چی‌های معروف تهران که قهوه‌خانه‌شان پاتوق کارگرها محسوب می‌شد می‌آمدند سراغ این نقاش‌ها تا دیوارهای قهوه‌خانه‌شان را نقاشی کنند. در این بین وقتی نقاشان قهوه‌خانه‌ای دست به کار می‌شدند صدها بازدیدکننده داشتند.

قهوه‌چی هم سعی می‌کرد که تمام امکانات رفاهی نقاش‌ها را فراهم کند و حتی بعضی وقت‌ها می‌شد که یک نقاش تا 6ماه در یک قهوه‌خانه کار می‌کرد و همان جا هم می‌خوابید.  آن زمان نقاشان قهوه‌خانه‌ای مهجور بودند. فقط قوللر و مدبر مستثنا بودند، چون کارشان از همه بهتر بود و مشتری‌های خاص خودشان را داشتند.

مثلاً دیوارهای باشگاه شعبان جعفری را قوللر نقاشی کرد. یا نقاشی‌های کاخ مرمر را مدبر انجام داد. زمان رضاخان اینها نقاش‌های درجه یکی بودند که به این مکان‌ها راه پیدا کردند. اما چون عقل معاش نداشتند در روزهای اوج موفقیت به فکر عاقبت کارشان نبودند و پول پس انداز نکردند، بنابراین روزهای سختی را در دوران پیری گذراندند.   

  • پول‌هایی که آن زمان از راه‌کارگری به دست می‌آوردید را چطور خرج می‌کردید؟

آن وقت‌ها به جلوخان مسجد بازار می‌رفتم و در بساط خرده فروش‌ها به دنبال مهره‌های اسم می‌گشتم. قیمت این مهره‌ها بین 3 تا10ریال بود. این اختلاف قیمت نسبت به زیبایی و هنری بود که در آنها به کار برده بودند. مهر برنجی که به دسته‌ای ختم می‌شد گاه دارای قابی نقره‌ای بود که با یک نگین فیروزه تزئین می‌شد و گاه تمامی مهر از نقره ساخته می‌شد.

بعد از مهره‌های برنجی به مهره‌های عقیق می‌رسیم که ارزش آنها تا50 ریال هم می‌رسید. اما به دلیل ارزانی بیشتر به جمع‌آوری مهره‌های برنجی می‌پرداختم. بعد از جمع کردن تعدادی از آنها متوجه شدم اساتید برجسته این حرفه 4­ 5 نفر بیشتر نیستند و هر کدام به شیوه خود کار می‌کنند و سبک و سیاق آنها از یکدیگر مجزا است.

بعد از گذشت مدتی، وقتی من به جلوی مسجد می‌رفتم، فروشندگان به استقبالم می‌آمدند و مهره‌های خودشان را نشانم می‌دادند. تقریباً مشتری پر و پا قرصی برایشان شده بودم. بعدها هم از این مهره‌ها و نقش و نگار آنها در نقاشی‌هایم استفاده کردم. 

  • آن وقت‌ها با حقوقی که می‌گرفتید چند مهره می‌شد خرید؟

حالا باید تعداد این مهره‌ها خیلی زیاد شده باشد، اینطور نیست؟ بله، آن وقت‌ها یک تومان حقوق می‌گرفتم و با آن می‌توانستم 3 تا مهر بخرم. این مهره‌ها امضای آدم‌ها بود. هنوز هم وقتی به بساط این خرده فروش‌ها می‌رسم صبر می‌کنم. گاهی می‌بینم یکی 2 ساعت شده که ایستاده‌ام و خرده ریزه‌ها را نگاه می‌کنم.

انگار این کار برایم عادت شده است. الان هزار و 700 مهره دارم. از10سالگی جمع کردم و گرانترین آنها را در سال 1348یعنی در سن 30سالگی 5تومان خریدم. آن وقت‌ها یک معلم ماهی 300تومان حقوق می‌گرفت و 5تومان مزد نصف روز یک معلم بود.

  • ردپای همین مهر‌ه‌ها را هم بعدها در آثار شما می‌شود دید. یا همین طور برداشت شما از نقاشی قهوه‌خانه‌ای که بعدها به کمکتان در نقاشی سقاخانه‌ای آمد. از خاطرات کودکی شما فاصله بگیریم و به صادق تبریزی خالق نقاشیخط و یکی از بنیانگذاران مکتب سقاخانه برسیم. استفاده از خط به جای موتیف‌های بصری در آثار شما به چه زمانی باز می‌گردد؟

وقتی در سال 1338 به اداره هنرهای زیبا رفتم، از میان کارگاه‌هایی که در آنجا بود کارگاه سفال و سرامیک را انتخاب کردم. دلیلش هم علاقه‌ام به کار با لعاب و کوره بود. در آن سال‌ها در کارگاه سفال و سرامیک استخدام شده بودم و کار می‌کردم. آن موقع مسجدی در خیابان فردوسی ساخته می‌شد که کاشی‌هایش را در کارگاه ما تولید می‌کردند.

خطوط روی کاشی‌های مسجد را هم خوشنویسی به نام سنایی می‌نوشت. وقتی در این کاشی‌ها دقیق شدم دیدم می‌توان از لابه‌لای این خطوط، موتیف‌هاو کمپوزیسیون‌های تازه‌ای به وجود آورد. بنابراین یک پانل سرامیک ساختم که وقتی نگاهش می‌کردی فقط کمپوزیسیون حروف و کلمات را می‌دیدی،

منتها کلماتی که معنای خاصی را به ذهن متبادر نمی‌کرد و اصولاً پیامی به بیننده نمی‌داد. یعنی به عبارت ساده تنها همنشینی حروف را می‌دیدی و بس. چون از این تجربه احساس رضایت کردم، کارهایی از این قبیل را ادامه دادم. 

  • مکتب نقاشی سقاخانه‌ای که شما هم یکی از بنیانگذاران آن بودید چگونه شکل گرفت؟اصلاً چطور شد که نام مکتب سقاخانه‌ای بر آثار شما گذاشته شد؟

وقتی یکسال بعد وارد دانشکده هنرهای تزئینی شدیم¨دانشگاه هنر فعلی© اساتید ما فرانسوی و ایتالیایی و فارغ‌التحصیلان ایرانی بوزار پاریس بودند. یکی از دروس ما نقاشی تزئینی بود که شامل نقاشی پارچه، پشت جلد کتاب، پوستر، گرافیک و... می‌شد. تلفیق موتیف‌های مذهبی با تکنیک نوین نقاشی غربی که از این دروس آموخته بودیم سبب به وجود آمدن نوعی نقاشی شد که در عین مدرن بودن حال و هوایی ایرانی هم داشت.

 کریم امامی هم که منتقد هنری کیهان انگلیسی بود، برای بازدید به نمایشگاه ما آمد و به گفته خودش شباهت‌هایی میان فرم و سوژه‌ها دید و در مقاله‌ای تحت عنوان «ظهور نقاشی سقاخانه» این نقاشی‌ها را به این نام در روزنامه کیهان معرفی کرد. 

  • مردم از آثار نقاشان نوپرداز در آن زمان استقبال می‌کردند؟

مردم اصلاً به نمایشگاه نمی‌آمدند و اگر نمایشگاهی 40 بیننده داشت موفق قلمداد می‌شد. عملاً کسی تابلو نمی‌خرید و تنها یکبار در سال 1338ابراهیم گلستان تمام کارهای سهراب سپهری را که در موزه رضا عباسی به نمایش درآمده بود به مبلغ4 هزار تومان خریداری کرد. از محل فروش همین آثار سهراب سپهری توانست برای یک سفر مطالعاتی، یکسالی به ژاپن برود و حکاکی روی چوب را آموزش ببیند.

از آن به بعد بود که نقاشان سعی می‌کردند در نمایشگاه حفظ آبرو کرده و یکی 2 ستاره پای آثارشان الصاق کرده که به بیننده القا  کنند که اثرشان به فروش رفته است. اما وقتی در نمایشگاه‌های بعدی همان آثار به روی دیوار می‌آمد متوجه می‌شدیم که اصلاً فروشی در کار نبوده است.

اما هنوز معتقدم با وجود نامرادی‌ها و ناکامی‌ها بهترین هنرمندان ما در همان دوران پرورش یافتند و بعدها نام‌آورانی چون سعیدی، سپهری، عصار، اردشیر و بهمن محصص و... شدند. به جرئت می‌توانم بگویم در 3 دهه گذشته یک هنرمند راستین به این جمع اضافه نشده است. همه هنرمندان فعلی یا آثار متقدمین را تقلید می‌کنند یا از طریق اینترنت و مجلات و امکاناتی که تکنولوژی در اختیار آنها قرار داده آثار ابداع هنرمندان غربی را تقلید و کپی‌برداری می‌کنند. 

  • در اینکه دهه40 و30 درخشان‌ترین دوران نقاشی ماست شکی نیست. اما به عنوان سؤال آخر شما به عنوان نقاشی که آن دوران و شرایط کنونی را از نزدیک لمس کرده‌اید می‌توانید دلایل افت کیفی آثار و تمایل به کپی‌برداری از آثار هنرمندان غربی را توضیح دهید. 

یکی از دلایلش این است که رسانه‌ها حاضر به انتشار هیچ نوع انتقادی نیستند‌. این مسئله موجب شده فضای کنونی جولانگاهی برای مقلدان شود. یادم هست زمانی که ما کار می‌کردیم تمام هم و غم‌مان این بود که اثرمان شبیه هنرمند کشور دیگری نشود. اگر این اشتباه انجام می‌شد به مثابه داغ رسوایی بر پیشانی آن هنرمند بود. اما امروز قبح این عمل به کلی از بین رفته و علنا تقلید و کپی‌برداری متداول شده.

برخی هنرمندان امروز به وضوح تقلید می‌کنند و متأسفانه و با کمال تعجب در بی ینال‌ها هم برنده می‌شوند. البته در نهایت دوغ و دوشاب از هم جدا می‌شود. یعنی بالاخره مشخص می‌شود که این آثار تقلیدی هستند. به بیان ساده‌تر اگر هنوز می‌بینیم که مکتب سقاخانه‌ای جایگاه خودش را حفظ کرده یکی از دلایلش پرهیز ازتقلید است.    

همشهری محله - 12

کد خبر 94473

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز