3 دقیقه بعد آتشنشانها در محل حریق حاضر شده بودند اما آتش با ولع تمام، خانه را طعمه حریق کرده بود و حتی تیرآهنهای سقف خانه هم از شدت حرارت تغییر شکل داده بودند. باز هم کسی باور نمیکرد جوانان آتشنشان به محلی وارد شوند که سقف آن در حال فرو ریختن بود...
پیرمرد شال و کلاه کرده بود که به دیدار دختر تازه عروس شدهاش برود. یک آپارتمان نقلی داشت در طبقه چهارم یکی از ساختمانهای همین تهرانسر خودمان. کلید آسانسور را زد و منتظر باز شدن در ماند...
استخوانهای در هم شکسته پیرمرد بدجوری نفس کشیدن را برایش سخت کرده بودند. چهرهاش غرق خون بود و تصور میکرد تا چند دقیقه دیگر خواهد مرد با خودش میگفت کاش دقت میکردم، کاش تا باز شدن کامل در آسانسور صبر میکردم. چرا از در نیمه باز وارد شدم. اگر این آسانسور همیشه خراب را تعمیر میکردیم چه میشد؟،
اگر در طبقه پنجم گیر نکرده بود حالا من در انتهای این چاهک انتظار مرگ را نمیکشیدم... نفسهایش به شماره افتاده بود... حریق منزل که حالا سقف هم نداشت پس از یک ساعت تلاش نفسگیر آتشنشانان فروکش کرده بود و تعدادی از افراد تیم عملیات با سررسیدن نیروهای تازهنفس به دستور فرمانده شیفت در حال بازگشت به ایستگاه بودند که ستاد فرماندهی سازمان آتشنشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران دستور اعزام گروه به حادثه دیگری را از طریق بیسیم اعلام کرد؛
سقوط فرد در چاهک آسانسور... آتشنشان جوان که با پرس و جو از همسایهها متوجه شده بود فرد حادثه دیده، پیرمردی فرتوت است در حال پایین رفتن در تاریکی چاهک آسانسور دعا میکرد که پیرمرد زنده باشد. آنقدر در طول مسیر با او حرف زد تا سرانجام نالههای پیرمرد را شنید.
خیلی خسته بود اما خستگی اطفای حریقی با آن وسعت با شنیدن صدای ضجه مانند پیرمرد رنگ باخت، انرژی گرفت و با سرعت بیشتری پایین رفت تا به پیرمرد برسد. با احتیاط تمام بدن درهم شکسته پیرمرد را با یکی ـ 2 تخته چوبی آتلبندی اولیه کرد و او را با گرههای کارآمدی به طناب بست تا همکارانش او را بالا بکشند.
به پیرمرد دلداری داد و در انتهای چاهک ماند تا با طناب بعدی بالا کشیده شود. پیرمرد اما همچنان که به طرف نور میرفت و امید زنده ماندن در دلش قوت میگرفت، سرش را برگرداند و در تاریکی انتهای چاهک به آتشنشان جوان نگاه کرد که با نگاهی خسته او را بدرقه میکرد.
همانجا انسانهایی که برای نجات دیگران تلاش میکنند را از صمیم قلب دعا کرد و تصمیم گرفت به جای نام آتشنشان نام دیگری برای آنها انتخاب کند؛ فرشتههای نجات. این پرونده که به مناسبت هفتم مهر، روز آتشنشان تهیه شده و به دلایلی با چند روز تأخیر تقدیم شما میشود تلاشی است هر چند اندک در قدردانی از این قشر فداکار. قدردانی از زحمتکشانی که در منطقه صنعتی ـ مسکونی ما که تکه بیست و یکم از پازل پرهیاهوی تهران است دست به هر کاری میزنند تا آرامش از ما سلب نشود،
از خاموش کردن حریقهای بزرگ کارخانههای صنعتی تا نجات گربهای که روی درخت گرفتار شده و صدای بیامانش راحتی همسایهها را سلب کرده است. این پرونده گپ و گفتی است با یکی از قدیمیترین آتشنشانهای تهران که همسایه ماست و جامعهای که باید ایمن باشد.
همشهری محله - 21