یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۸ - ۰۶:۱۲
۰ نفر

مهدی تهرانی: حالا که میشائیل هانکه 67ساله، فیلمساز مردمی و متواضع باواریایی (هانکه‌ زاده ایالت باواریا و بزرگ شده مونیخ در محله شرقی‌اش است، حالا هی بگویید فیلمساز اتریشی نخل طلا برد) در کن 62 بعد از 12سال انتظار رفت آن بالای قله و نخل طلا را تصاحب کرد.

شاید باید این واقعه را بهترین اتفاق برای کن نحیف امسال بدانیم؛ فستیوالی که با هزار امید و آرزو شروع شد و با افسردگی کامل علاقه‌مندانش به پایان رسید. اگر علاقه‌مند به کن باشید حتما سایت‌های اینترنتی را زیرورو کرده‌اید و مهم‌ترین خبری که دستگیرتان شده این است که امسال نقطه‌نظرات و مواضع تماشاگران و منتقدان حداقل در 2 مورد بسیار شبیه به هم بوده‌ است. جدای از این یک اتفاق عملی هم روی داد؛

اینکه خلق‌الله اعم از تماشاچی و منتقد ریختند روی سر فون تریه؛ کسی که خودش از 28سالگی به کن آمد و دست بر قضا از آنجا که کن خاک دامنگیر دارد، همانجا بساط را پهن کرده تا حالا که با «ضدمسیح» آمد و حتی بازیگر نقش اول فیلم افتضاحش هم جایزه برد (شارلوت گاینسبورگ را با فیلم 21گرم به یاد بیاورید) خود را بهترین کارگردان دنیا نامید. فون‌تریه با نخل طلای سال 2000 برای فیلم «رقصنده در تاریکی» به‌ظاهر دیگر احساس خدایی دارد. فیلمش را می‌توانید روی اینترنت ببینید (38 دقیقه از فیلمش را روی یوتیوب و سایت گاردین به همراه اظهارنظر تماشاگران و منتقدین می‌توانید ببینید، البته «ضدمسیح» 104 دقیقه زمان دارد) و قضاوت کنید. طولانی‌بودن فیلم‌ها هم داد همه را درآورده؛ حتی صدای بعضی از فیلمسازان شرکت‌کننده در بخش جنبی‌ را.

یک نکته  مهم و البته کمی تاقسمتی با مزه کن 62 مربوط به هیئت ژوری است و اتفاقات 2روز پایانی. در حالی که فیلم‌ هانکه واقعا توسط مردم و منتقدان موردپسند واقع شده بود اما ژاک آدیارد هم با فیلم‌اش « فرستاده» حسابی ترکانده بود. حتی« ستاره درخشان» جین کمپیون هم شانس بسیاری داشت و صحبت‌ها و گمانه‌زنی‌ها بیشتر حول و حوش همین 2 فیلم « فرستاده» و «ستاره درخشان» بود که البته باز جای شکرش باقی است که« روبان سفید» میشائیل هانکه از قوطی بیرون آمد.

 سفره دراز، دست‌های درازتر

غیر از یک نفر، از 20 نفری که در کن حضور داشتند و در بخش رقابتی، فیلم‌هایشان نمایش داده شد همگی نه‌تنها سابقه حضور در کن را داشتند که نیمی از آنها یا نخل طلا را در سال‌های پیش برده بودند یا شانس آن را داشته‌اند.و‌ یا اینکه جایزه جنبی از کن با خود به خانه برده بودند. از این گذشته تعدادی از آنها جزو «دردانه‌های» کن هم محسوب می‌شوند؛ دردانه‌هایی که در سنین 27 یا 28 به کن آمدند، نخل طلا بردند ‌ یا جایزه دیگر و حالا که از 50سالگی هم گذشته‌اند هنوز سر سفره این فستیوال نشسته‌اند و دست‌هایشان هم دراز شده.

کن‌لوچ 73ساله، آلن‌رنه 87ساله  و همین میشائیل هانکه 67ساله و یا مارکو بلوچیو 70ساله را که کنار بگذارید، به امثال تارانتینوی 47ساله و فون‌تریه 53‌ساله می‌رسیم. هنوز آنها انتظار دارند که هرچه می‌سازند، مورد توجه قرار بگیرد، در حالی که این‌گونه نیست؛ دردانه‌هایی که بعد از گرفتن نخل طلا، چند سال بعد رئیس هیئت داوران کن می‌شوند و یکی دو سال بعدش باز هم با یک کار سهل و ممتنع ‌یا یک فیلم عجیب و غریب دوباره سر سفره برمی‌گردند. اصلا این یک پروسه نگران‌کننده شده است. در مورد لعتنی‌های بی‌آبرو واقعا بازی برادپیت با آن لهجه‌ دهاتی اهل تنسی‌ ویران‌کننده است و دیالوگ‌های عجیب و غریبی که به زبان می‌راند. البته از تارانتینو، فیلم با این دیالوگ کم ندیده‌ایم اما به نظر می‌رسد هر که به کن 62 آمده- از این دردانه‌ها – به سیم آخر زده! مثل فون‌تریه با آن فیلم سرشار از ارتباطات مهوع‌اش!

بقیه چرت جایی دیگر

کن 62 به لحاظ برنامه‌ریزی یکی از بی‌نظیرترین دوره‌‌های برگزاری این فستیوال بوده است. مصاحبه‌‌های گردشگران، نمایندگان کمپانی‌های فیلمسازی، کارگردانان، منتقدان میهمان و... موید این مهم است. با این حال یکی از ضعف‌‌هایش که به نام برنامه‌ریزان تمام شد، فاصله ساعت‌های نمایش فیلم‌ها از هم بود؛ فاصله‌هایی بسیار زیاد! می‌دانید چرا؟ چون امسال به‌طور استاندارد باید منتظر می‌ماندید تا فیلمی 140دقیقه‌ای ببینید و تازه فیلمی که ارزش آنچنانی هم ندارد. 3 فیلم 150 دقیقه‌ای، یک فیلم 160 دقیقه‌ای، 3‌یا‌4 فیلم بالای 120 دقیقه نشان می‌دهد که چرا 140 دقیقه میانگین استاندارد این دوره از کن بوده، برای همین اگر تماشاگران حرفه‌ای در سالن حضور داشتند چرت اساسی هم می‌توانستند بزنند.

روبان سفید

فیلم «میشائیل هانکه» احتمالا تنها اثری است (بعد از ساخته تارانتینو) که می‌توانید فیلم و کلیپ اساسی و به درد بخور از آن در سایت‌های مربوط به کن و دیگر سایت‌ها پیدا کنید. اگر حوصله کنید چیزی حدود 21دقیقه از فیلمش را می‌توانید ببینید، کاری که هانکه انجام داده چیزی خاص است. نه شعارزدگی در روبان سفید هست، نه نمادگرایی و نه هیچ چیزی که بوی تعلق خاطر به سمت و سویی بدهد و یا به جانبداری تمایل پیدا کند.

«روبان سفید» یک فیلم درباره زندگی است؛ فقط همین اما این قصه با هدایت هانکه واقعا تبدیل به یک قصه تصویری می‌شود و آنچه تماشاگر می‌بیند برای پذیرش‌اش به چالش دچار نمی‌شود. در واقع همذات‌پنداری با قصه سنگین هانکه عالی آغاز می‌شود و به اوج می‌رسد.

هانکه قصه‌اش اگرچه تقریبا متعلق به یکصدسال پیش است (داستان مربوط به سال 1913 است) اما اوضاع و احوال جنگ جهانی اول هنوز آنقدر از حافظه تاریخی ملت‌های دنیا پاک نشده است. مکان ماجرا یک مدرسه در شمالی‌ترین نقطه آلمان آن روزگار است؛ جایی در وسط دشت‌ها و مرتع‌ها و یک جنگل بزرگ؛ یعنی محلی که می‌تواند هم بهشت باشد برای کسی که می‌خواهد منزوی و تنها مدتی را بگذراند و هم می‌تواند جهنم باشد، برای کسی که می‌خواهد از آنجا فرار کند یا کمکی بخواهد؛ چون کسی به کسی نیست. حالا در آن مدرسه روستایی با این ظاهر آرام و فریبنده، دنیا جور دیگری است. بچه‌های محصل اگر چه نام دانش‌آموز و کودک روی خود دارند اما کافی است ذره‌ای به چپ و راست بپیچند، آن وقت است که از طرف گردانندگان مدرسه به مجازات‌هایی محکوم می‌شوند که باورکردنی نیست.

در واقع نوع رفتار فاشیستی و خلق و خوی استثمارگرانه مدیران و گردانندگان مدرسه باعث می‌شود تا بچه‌ها واقعا در تنگنا قرار بگیرند و وقتی این‌گونه باشد؛ اقدامات ضدخود را به کار می‌گیرند. یعنی یا دمار از روزگار ناظم و مدیر و... درمی‌آورند و یا اینکه خود را قربانی می‌کنند. اوج هوشمندی‌ هانکه در روایت، مورد دوم است؛ جایی که بچه‌های 6 یا 7 ساله به صلیب و انجیل اتاق خود پناه می‌برند و در خلوت خود با خدا راز و نیاز می‌کنند که این چه بلایی است که سرشان دارد می‌آید، در حالی که اصلا استحقاق چنین رفتاری را ندارند.

از آن‌سو خلق و خوی فاشیستی مدرسه‌ای‌ها انگار در خون‌شان است و اگر چنین نباشند گویی ایراد دارند. هانکه بیش از 70 نوجوان و کودک بین 6تا14 ساله را در صحنه‌ای داخلی و خارجی داشته که حدود 30نفر از آنها دیالوگ دارند و با همه اینها او عالی در هدایت این گروه کار کرده؛ چرا که او اصلا بازیگر حرفه‌ای نداشته است. همچنین فیلمبردار او یعنی «کریستین برگر» بسیار هوشمندانه دکوپاژ هانکه را ضبط کرده است. دوربین بیرون از محیط مدرسه او آنقدر سیلان و البته منضبط عمل می‌کند که تماشاگر کمی حداقل در فضای زیبای بیرون مدرسه از آن حال و هوای خفقان داخل، راحت شود.

آرزوها به گور نمی‌روند!؟

کن 62 با خوش‌بینی شروع شد و با افسردگی پایان یافت. کن 61 را به یاد دارید؟ با بدبینی شروع شد و با بدبینی هزاران باره تمام شد. کار به جایی رسید که همه گفتند شاید از این به بعد سینمای واقعی و حقیقی را در کن‌62 شاهد باشیم؛ کاری که کن دهه‌ها آن را انجام داده بود. اصلا همین فستیوال کن بود که ابهت فیلم‌های پرمدعای آمریکایی را شکست و همچنین مچ فیلمسازان روشنفکر اما پررو شده اروپایی را پیچاند.

اما خب رخوت و سستی‌یا هر سال عوض‌شدن، چیزی نیست که مردم و علاقه‌مندان و شیفتگان به کن به آن راضی باشند. اصلا کن افتتاحیه‌اش برابر است با شروع سال جدید سینمایی دنیا! این چیز کمی است؟ به هر حال 3 یا 4سال است( از حدود کن 58 یا 59 )که این فستیوال سبک و سیاق خودش را کمی تا قسمتی تغییر داده یا ناخودآگاه‌این اتفاق افتاده و اگر کن بخواهد محبوب بماند چاره‌ای ندارد جز اینکه همان کن قبلی باشد: مروج سینمای واقعی و بهادادن به استعدادهای جوان!

کد خبر 82523

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز