به همین دلیل وعده داد که درصورت نیاز برای حل این معضل به خاک پاکستان حمله میکند. آناند گوپال، نویسنده و گزارشگر روزنامه کریستین ساینس مانیتور در هفته آخر سال 2008 در گزارش مفصلی توضیح داده که چرا و چگونه مرزهای پاکستان و افغانستان به قلمروی طالبان تبدیل شدهاست. این گزارش بخشی از تحقیق گستردهای است که قرار است گوپال به همراه چند تن از کارشناسان آمریکایی مسائل افغانستان و پاکستان درباره وضعیت این 2 کشور و موقعیت طالبان تهیه کنند.
اگر مکانی در افغانستان وجود داشته باشد که آینه ناکامی و ضعف غرب در این کشور باشد، این محل یک ایستگاه کوچک پلیس است که پس از 20 دقیقه رانندگی در بزرگراه اصلی کابل به سوی جنوب، به آن میرسید. این پست نگهبانی پلیس به نوعی پایان محدوده حفاظتی پایتخت افغانستان است؛ شهری پر تنش با دیوارهای ویران شده از انفجار و ترافیکی راکد و سنگین. با رسیدن به این ایستگاه پلیس، ساختمانهای زمخت و کمارتفاع و خیابانهای باریک کابل جای خود را به اراضی کشاورزی پهناور و دشتی آرام میدهند که دور تا دور آن را کوههای پوشیده از شن و ماسه فرا گرفتهاند. در این دره واقع در استان لوگار، اثری از حضور دولت تحت حمایت غرب افغانستان مشاهده نمیشود.
در مسیر این بزرگراه، به جای ماموران دولت، مردانی با دستارهای سیاه رنگ و اسلحههایی که از شانههایشان آویخته شده است، در پی یافتن دزدها و جاسوسان گشت میزنند. در نقطهای در مسیر بزرگراه، لاشه سوخته کامیون نفتکشی دیده میشود که در راه رساندن سوخت به نیروهای بینالمللی در جنوب کشور، هدف قرار گرفته است.
پلیس اذعان میکند که جرات پا گذاشتن به این مناطق را ندارد، بهخصوص در شب؛ هنگامی که چریکهای شورشی بر جاده حکومت میکنند. در برخی مناطق جنوب و شرق کشور، این شورشیان حتی حکومت خود را به راه انداختهاند؛ حکومتی که خود را «امارت اسلامی افغانستان» (نام دولت سابق طالبان) میخواند. آنها در دادگاههای موقتی شرع، عدالت را برقرار و اختلاف نظر روستاییان را درباره زمینهایشان حل و فصل میکنند. آنها حتی برنامههای آموزشی مورد نظر خود را در مدارس اعمال میکنند.
تا حدود 3 سال پیش، دولت مرکزی همچنان کنترل استانهای همجوار کابل را در دست داشت. اما سالها سوءمدیریت، شیوع جنایت و افزایش تلفات غیرنظامیان موجب احیای شگفتآور طالبان و سایر گروههای مرتبط شد. امروزه «امارت اسلامی افغانستان» در عمل، کنترل بخشهای بزرگی را در جنوب و شرق کشور در دست دارد. براساس برخی برآوردها طی یک سال گذشته میزان حملات شورشیان تا 50 درصد افزایش یافته است. اینک آمار تلفات نظامیان خارجی در افغانستان حتی از عراق نیز بیشتر است.
فاجعه در حال گسترش، دولت حامد کرزی و سایر بازیگران بینالمللی را در افغانستان واداشته است تا آشکارا از مذاکره با جناحهایی از شورشیان سخن بگویند.
طالبان ملی گرای جدید
اما شورشیان افغانستان کیستند؟ در حال حاضر هر حمله انتحاری و آدم ربایی به «طالبان» نسبت داده میشود.هر چند در واقع دامنه شورش فعلی فراتر از یک گروه یا دسته است. قطعا پای نیروهای سایه مانند طالبان سنتی و طلبههای مذهبی در این حملات در میان است، اما علاوه بر آنها، دانشجویان دانشگاهها، کشاورزان فقیر و بیسواد و فرماندهان دوران جهاد با شوروی نیز در صحنه حضور دارند. این جنبش آمیزهای است از ملی گراها، اسلامگرایان و راهزنان که به 3 یا 4 دسته اصلی تقسیم شدهاند. این دستهها و جناحها خود متشکل از فرماندهانی با ایدئولوژیها و استراتژیهای مختلف و متفاوت هستند که بر سر یک هدف مهم، اشتراک نظر دارند؛ اینکه باید خارجیها را از کشور بیرون انداخت.
اما وضعیت همیشه اینگونه نبوده است. هنگامی که نیروهای تحت رهبری ایالات متحده، دولت طالبان را در نوامبر سال 2001 سرنگون کردند، افغانیها سقوط یک حکومت بدنام و بیاعتبار را جشن گرفتند. یک فرد ساکن کابل در این باره میگوید:
« آن زمان ما در خیابانها به پایکوبی میپرداختیم». با ورود نیروهای مورد حمایت آمریکا به کابل، بقایای حکومت طالبان به 3 گروه تقسیم شدند: گروه اول شامل کارمندان و مقامات اداری مقیم کابل بودند که به سادگی تسلیم آمریکاییها شدند و برخی از آنها به حکومت کرزی پیوستند. گروه دوم شامل رهبران ارشد حکومت طالبان، از جمله ملاعمر،
به سوی مرزهای پاکستان گریختند و تا امروز در آن جا ماندهاند. گروه سوم و بزرگترین گروه اما شامل سربازان پیاده، فرماندهان محلی و مقامات استانی بودند که به آرامی در امتداد افق کابل از نظرها محو شدند و به مزارع و روستاهای خود بازگشتند و منتظر ماندند تا ببینند در آینده باد از کدام سو خواهد وزید.
در این دوره کشور بین جنگسالارها و جنایتکاران تقسیم شده بود. در بزرگراه جدیدی که کابل را به قندهار و هرات متصل میکرد و با میلیونها دلار هزینه از سوی دولت آمریکا ساخته شد، گروههای سازمان یافته راهزنان دائما به ترساندن و ایجاد رعب و وحشت در مسافران میپرداختند. جنایتکاران که عمدتا با مقامات دولت ارتباطی داشتند، در مناطق شهری – از جمله قندهار دژ اصلی و پایتخت غیررسمی طالبان – دست به آدم رباییهای بسیاری زدند. هر چند عمده گروگانهای آنها، پس از دریافت پول و باج آزاد میشدند.
در این زمان، طالبان با سوارشدن بر چنین موج گستردهای از خشونت و جنایت، وعده قانون و نظم را دادند و بار دیگر به صحنه برگشتند. رهبری در تبعید آنها در کویته پاکستان، بار دیگر شبکه جنگجویان خود را در روستاهای کشور، فعال کرد. آنها ارتباطات خود را با قبایل پشتون از سر گرفتند (شورشیان به لحاظ تاریخی از پشتونها هستند که همچنان بر سایر اقلیتهای قومی افغانستان مانند تاجیکها و هزارهها نفوذ دارند). رهبری طالبان اینک میتوانست با سرمایه برخی ثروتمندان عرب و آموزشهای سازمان اطلاعات پاکستان، سلاح و فنون نظامی را به روستاهای پشتون نشین وارد کند.
آنها معدود هواداران دولت را در روستاها یکی پس از دیگری با سلاح ارعاب و ترور فراری دادند و پس از آن با وعده امنیت و تواناییهایشان، اکثریت جمعیت این مناطق را با خود همراه کردند. چریکها با اجرای برداشتی خشن از شرع، دست دزدها را قطع و
زنا کاران را تیرباران میکنند. چریکها با خشونت عمل میکنند، اما نمیتوان آنها را تطمیع کرد. با حضور آنها دیگر نمیتوان عدالت را خرید. عبدالحلیم از ساکنان مناطق تحت نفوذ طالبان میگوید: « برخلاف سابق، دیگر جرمی روی نمیدهد.» شورشیان در این روستاها با پرداخت ماهانه 200 دلار – 2برابر متوسط حقوق نیروهای پلیس – جنگجویان خود را جذب کردند. آنها برخوردهای بین قبایل و اختلافات زمینداران را با یکدیگر حل و فصل کردند و مانع از موفقیت برنامه نابودی مزارع خشخاش شدند، اقدامی که موجب جلب حمایت کشاورزان فقیری شد که تنها ممر درآمدشان کشت خشخاش است.
در مناطق تحت کنترل شورشیان، برنامههای بازسازی و ارائه خدمات اجتماعی دولت متوقف شد، گرچه برای روستاییانی که بیشتر شاهد حضور و دخالت خارجیها بودهاند و کمتر از پیشرفتهای اقتصادی دولت کرزی برخوردار شدهاند، برنامه بازسازی و خدمات اجتماعی اهمیت چندانی ندارد.علاوه بر نیروها و طرفداران سنتی طالبان، گروههای شورشی دیگری نیز در جنوب و شرق افغانستان فعالیتهای خود را از سر گرفتهاند که مهمترین آنها «حزب اسلامی» تحت رهبری گلبدین حکمتیار، جنگ سالار سرشناس پشتون تبار است. اگرچه اعضای این گروه شورشی که بیشتر در داخل شهرها با حملات انتحاری آمریکاییها را هدف قرار میدهند، به نسبت شورشیان طالبان از سطح تحصیلات بالاتری برخوردارند و اصالت شهری دارند.
ارتباط پاکستانی
طی دوران مقابله با تجاوز شوروی به افغانستان، ایالات متحده و برخی کشورهای عرب حوزه
خلیج فارس، میلیونها دلار پول و سلاح را در اختیار مجاهدان و شورشیان افغانی قرار دادند.
این کمکها عمدتا از طریق سازمان اطلاعات پاکستان در اختیار مجاهدان و شورشیان قرار داده میشد و از همان زمان تشکیلات اطلاعاتی پاکستان، نقش تعیین کنندهای در فعالیت و ساختار تشکیلاتی گروههای ضدشوروی ایفا کرده است؛ البته پاکستانیها به دلایل تاریخی، قومی و جغرافیایی حمایت و تمرکز خود را عمدتا متوجه تقویت گروههای پشتون تبار کردهاند. ارتباطات تنگاتنگ تشکیلات اطلاعاتی پاکستان با گروههای شبه نظامی پشتون، پس از خروج شوروی از افغانستان نیز ادامه یافت و منجر به ظهور و به قدرت رسیدن حکومت طالبان شد.سازمان اطلاعاتی پاکستان در تقویت سومین گروه بزرگ شورشیان – علاوه بر طالبان سنتی و گروه پشتون تبار حکمتیار – به رهبری جلالالدین حقانی نقش غیرقابل انکاری داشته است.گروه حقانی عمدتا متشکل از عربهای افغان است ( لقب جنگجویان عربی که برای مبارزه با شوروی در دهه 1980 راهی افغانستان شدند و سرشناسترین آنها اسامه بن لادن بود که شبکه القاعده را به وجود آورد).
در پی سقوط حکومت طالبان و حضور نظامی آمریکا و غرب در افغانستان، حقانی با وجود ترکیب عمدتا خارجی شبکهاش اعلام کرد که نمیتواند حضور خارجیها را در افغانستان تحمل کند و بار دیگر دست به اسلحه برد. وی میگوید که تاکتیک بمبگذاریهای انتحاری را او به افغانستان وارد کرده است و به گفته مقامات اطلاعاتی غرب، در مهمترین و خون بارترین حملات تروریستی سالهای اخیر ردپای شبکه حقانی دیده میشود، نه جنگجویان طالبان.طی سالهای اخیر، سیاست دیرپای پاکستان در حمایت از گروههای شبه نظامی اسلامگرا، این کشور را درگیر جنگی ویرانگر در مناطق مرزی با افغانستان کرده است.
در حالی که در پی سقوط حکومت طالبان در سال 2001، بقایای طالبان و القاعده به مناطق مرزی پاکستان پناه میبردند، دولت اسلام آباد به جنگ جهانی دولت بوش علیه ترور پیوست. این اقدام مخاطرهآمیز، منافع بسیاری برای رهبران پاکستان داشت؛ آنها میلیاردها دلار کمک و سلاحهای پیشرفته از واشنگتن دریافت کردند که در واقع صرف تقویت و افزایش نفوذ پرویز مشرف، دیکتاتور وقت پاکستان بر مناطق مختلف کشور شد. در قبال این کمکها، اسلام آباد توجه خود را بر شبکه نظامیان طالبان معطوف کرد و هر چند ماه، یکی از رهبران عالی رتبه این شبکه را مقابل دوربینهای خبری به نمایش میگذاشت، در حالی که در عمل رهبری طالبان را در داخل قلمروی خود آزاد گذاشته بود.
اگرچه ارتش پاکستان هیچ گاه بهطور کامل شبکه القاعده را نابود نکرد ( چنین اقدامی ممکن بود به قطع کمکهای آمریکا منجر شود)اما تا حدی که موجب برانگیختن جنگجویان عرب و اعلام جنگ آنها علیه دولت اسلام آباد شد، آنها را تحت فشار قرار داد.
در سال 2004 ارتش پاکستان برای اولین بار وارد مناطق قبیلهای این کشور شد – مناطقی که ساکنان آن را قبایل پشتون تشکیل میدهند – تا جنگجویان خارجی را که در این مناطق پناه گرفته بودند، دستگیر یا نابود کند. در سالهای بعد، حملات پیاپی ارتش پاکستان همراه با حملات موشکی فزاینده آمریکا، ساکنان محلی این مناطق را به خشم آورد و در پی آن گروههای شبهنظامی قبیلهای ساکن این مناطق که خود را « طالبان» مینامیدند، ظاهر شدند. تنها در سال 2007 براساس برآوردها، 27 گروه قبیلهای از این دست در مناطق مرزی پاکستان شناسایی شدند. چریکها بهزودی کنترل بخشهایی را در این مناطق قبیله نشین مانند شمال و جنوب وزیرستان به دست آوردند و رویه افراطی و خشن طالبان را در دهه 1990 در پیش گرفتند. آنها موسیقی را ممنوع کردند و از حضور دختران در مدارس ممانعت کردند. آنها اگرچه استقلال خود را از طالبان افغانستان حفظ کردهاند، با تمام وجود از آنها حمایت میکنند.
تا پایان سال 2007 گروههای مختلف طالبان پاکستان در یک تشکیلات واحد موسوم به « تحریک طالبان» تحت رهبری چهرهای اسرار آمیز به نام بیتالله محسود گرد هم آمدند. مقامات پاکستانی، گروه محسود را که عمدتا با نام « طالبان پاکستانی» خوانده میشوند، به طراحی و اجرای سلسله حملات تروریستی مهمی – از جمله ترور بینظیر بوتو نخست وزیر فقید کشور – متهم میکنند. محسود و متحدانش ارتباطات گستردهای با القاعده دارند و به حملات خود علیه ارتش پاکستان ادامه میدهند. در همین حال، برخی اعضای طالبان پاکستان با عبور از مرز، به همتایان افغانی خود میپیوندند تا در کنار آنها علیه آمریکاییها بجنگند.
« تحریک طالبان» به شکل غیرمنتظرهای قدرتمند نشان داده است و دائما حملات یگانهای ارتش پاکستان را خنثی میکند و آنها را درهم میشکند، در حالی که سربازان پاکستانی نیز از رویارویی با هموطنان خود اکراه دارند. با این حال از زمان ظهور شبکه «تحریک طالبان»، اختلاف نظرات و شکافهایی در بدنه این سازمان چریکی آشکار شده است. بسیاری از فرماندهان طالبان پاکستان بر این باورند که رویارویی در2جبهه برای آنها سودمند نیست.
بخشی از این جنبش چریکی که خود را « طالبان محلی» میخواند، راهبرد متفاوتی را اتخاذ کرده است و از درگیر شدن با ارتش پاکستان خودداری میکند. علاوه بر این جناح، تعداد قابل توجهی از سایر گروههای شبهنظامی پاکستانی – شامل گروههایی که توسط تشکیلات اطلاعاتی کشور برای مبارزه در کشمیر هند آموزش دیدهاند – اینک در مناطق مرزی پاکستان با افغانستان، حضور دارند. آنها با امتناع از برخورد با دولت پاکستان قدرت آتش خود را روی آمریکاییها و خطوط تدارکاتی ناتو به داخل افغانستان متمرکز کردهاند.
زندگی در جهانی پر از جنگ
شورش در افغانستان با وجود این ارتباطات خارجی، عمدتا جنبه داخلی دارد. جنگجویان خارجی، بهخصوص القاعده، نفوذ ایدئولوژیک اندکی بر روند شورش در افغانستان دارند و بیشتر افغانیها، فاصله خود را با این بیگانهها حفظ میکنند. فاضل والی از ساکنان غزنی در این باره میگوید: « گاهی اوقات، گروههایی از جنگجویان خارجی که به زبانهای مختلفی صحبت میکنند، به سرعت از اینجا میگذرند. ما هرگز با آنها حرف نمیزنیم و آنها هم با ما حرف نمیزنند».
ندای القاعده درباره لزوم جهاد در سطح جهانی، در ارتفاعات ناهموار و بیابانهای باد خورده جنوب افغانستان طنینی ندارد. در واقع، نگرانی عمده در سراسر کشور، موضوع امنیت شخصی است که کاملا جنبه داخلی دارد.
در جهانی که درگیر جنگهای بیپایان است و با وجود دولتی غارتگر، راهزنانی سرگردان و موشکهای مرگبار هل فایر (هل فایر در انگلیسی به معنی آتش جهنم است که در اینجا بهصورت ایهام به کار رفته است)، عمده توجهات معطوف به کسی خواهد بود که امنیت را به ارمغان بیاورد.