مجموع نظرات: ۰
شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۱۰:۳۸
۰ نفر

نه در دور دست‌های ناشناخته و آن سوی راه‌های پرپیچ و خم، در همین نزدیکی‌های پایتخت، یکی از باشکوه‌ترین بناهای دوره ایلخانی جا گرفته است؛ درست در انتهای جاده‌ای که به قلب روستای کوچکی به نام کهنه‌گل منتهی می‌شود.

امامزاده يحيی

همشهری آنلاین، در این روستا بارگاهی قرار دارد که قرن‌ها پیش با تلاش هنرمندان برجسته آن دوران به تجلیگاه هنرهایی چون گچ‌کاری، کاشی‌کاری، ‌ خوشنویسی و... تبدیل شد؛ نماد جاودان حوادثی که بنا به روایات مستندی همچون نوشته‌های ابن‌فندق- دانشمند قرن ششم هجری- در این روستا رخ داد و تنها میدان آن ‌را تبدیل به قتلگاهی خونین کرد؛ قتلگاه امامزاده‌ای از نوادگان امام حسن (ع) که به دست اشقیا شهید شد و اهالی روستا بر پیکر متبرکش، این بارگاه را بنا کردند.

بعد از قرن‌ها هنوز می‌توان عشقی را که هنرمندان ایرانی با اتکا به آن، سوره جمعه را با پیچ و تاب گچبری‌های نابش دور تا دور بنا حک کرده‌اند، درک کرد و روح آشفته را دمی دور از هیاهوی زندگی روزمره به آرامش رساند.

«به درخت‌ توت که رسیدید، بپیچید سمت راست.» پیرمرد کهنه‌گلی دست از کار می‌کشد و مسیر را نشان می‌دهد؛ «سرراسته، امامزاده درست وسط روستاست». چند قدم جلو می‌آید؛ «اگه بار اولتونه، نیت کنین. پنجشنبه هم هست، حتما حاجت می‌ده».

به پیچ جاده می‌رسیم و پیرمرد دیگر دیده نمی‌شود اما در انتهای جاده‌ای که او نشان داده- درست در جنوب‌شرقی مسجد جامع ورامین - مجموعه به هم پیوسته‌ای از خانه‌های کوتاه آجری که گاه بسیار محقرند و در حال فرو ریختن به چشم می‌خورد. اما بارگاه هنوز هم پیدا نیست؛ بارگاهی که همین‌قدر از آن می‌دانیم که بسیاری از آثار هنری آن به تاراج رفته‌اند و در موزه‌های سن‌پترزبورگ و نیویورک نگهداری می‌شوند. این آثار صدها کیلومتر از ما دورند اما امامزاده نزدیک است.

تابلوی سبز رنگ و رو رفته جهت‌داری که کج شده و نزدیک است بیفتد، این را می‌گوید. کلمات رویش کمرنگ شده‌اند و به زحمت خوانده می‌شوند. چند زن با هم به همان سمتی که تابلو نشان داده می‌روند. باد  میان چادرهای سیاهشان می‌پیچد. جلوتر، تعداد آدم‌هایی که به سمت مرکز روستا می‌روند، بیشتر می‌شود؛ زن، مرد، پیر، جوان. در امتداد حرکت پاهای آنهاست که سرانجام چهارچوب سبز در بقعه رخ می‌نماید.

امامزاده‌ای شبیه موزه

علم غایب

پا برآستان امامزاده می‌گذاریم؛ آستان امامزاده یحیی بن علی عبدالرحمن الشجری بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن(ع). با دیدن بقعه خشت و گلی، گفته‌های پیرمرد در ذهن تداعی می‌شود. خواسته‌های دور و درازی در ذهن می‌چرخد. هم‌صحبتی با آدم‌های اینجا کار دشواری نیست. پیرزنی که کنار آستانه نشسته، با صدای گرفته‌ای پشت سر هم از زنان و مردانی می‌گوید که حاجت‌های خود را از این امامزاده گرفته‌اند.

زن مسن دیگری هم کنارش نشسته که اهل افغانستان است و سال‌های سال ساکن کهنه‌گل. روی موهایش حنا گذشته و لباس سبز تندی پوشیده. سر رشته حرف را می‌گیرد: «چند ماه پیش زنی اومده بود اینجا. گریه و زاری می‌کرد. دختر ۱۶ ساله‌اش از طبقه پنجم افتاده بود پایین، بیهوش شده بود؛ چند ماه. اومد اینجا و نیت کرد. دیروز دوباره اومد. گفت دخترش شفا گرفته. قراره بیاد اینجا پنجشنبه‌ها. آش رشته هم نذر کرده». زن جوانی با چهره‌ای سوخته در حیاط بارگاه می‌چرخد. چادرش را به پشت گردنش بسته و با اسفند مه درست می‌کند.

از کسی پول قبول نمی‌کند و می‌گوید: «نذر دارم». زمزمه‌های بسیاری در محوطه امامزاده شنیده می‌شود. کسانی صاحب آرامگاه روستای کهنه‌گل را صدا می‌زنند: «امامزاده یحیی». یکی از آنها پیرمردی است با رگ‌های برآمده که نامش احمد است. گیوه‌های فرسوده‌اش را با کندی جلوی در بارگاه درمی‌آورد. خم می‌شود؛ تا زانو و سلام می‌دهد. در رگ‌های بی‌رنگش خونی ۸۰ ساله جریان دارد. اهل کهنه‌گل است و همچون بسیاری از زائران به امامزاده یحیی ارادت خاصی دارد. می‌گوید: «امامزاده یحیی بی‌گناه کشته شده. قدیمی‌ها می‌گفتن که حاکم ری شهیدش کرده».

امامزاده‌ای شبیه موزه

تابلویی بر دل دیوارهای خشتی بنا نصب شده که بر گفته‌های پیرمرد صحه می‌گذارد. روی این تابلو قاب شده نوشته‌اند: «ابوالفرج اصفهانی از دانشمندان برجسته قرن سوم و چهارم در کتاب «مقاتل‌الطالبین» درباره به قتل رسیدن این امامزاده می‌نویسد: «یحیی بن علی عبدالرحمن الشجری بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن را یاران عبدالله بن عزیز - حاکم شهرری- در یکی از قراء ری کهنه‌گل ورامین به قتل رساندند».

همچنین در کتاب «منقله الطالبیه» تالیف النسابه ابی اسماعیل ابراهیم بن ناصر بن طباطبا از دانشمندان قرن پنجم نقل شده است: «یحیی بن علی بن علی عبدالرحمن الشجری در ورامین کشته شد». هر سال عاشورا و تاسوعای ورامین در این امامزاده برگزار می‌شود. پیرمرد درباره این مراسم عزاداری می‌گوید: «هر سال عاشورا و تاسوعا چهار طایفه ورامینی و کهنه‌گلی‌ها می‌یان به این امامزاده و سینه‌زنی و نوحه‌سرایی می‌کنن.

درست یادم نمی‌یاد، اون موقع‌ها «علمی» قدیمی هم داشتن که یکهو سر به نیست شد. کسی نمی‌دونه چطوری! اما این علم قدیمی دیگه خیلی وقته نیست.» گفته می‌شود این علم قدیمی به شکل دست بود و در مسجدی در نزدیکی امامزاده یحیی(ع) نگهداری می‌شد و تنها روزهای عاشورا و تاسوعا بیرون آورده می‌شد اما سال‌هاست که دیگر اثری از این علم در کهنه‌گل دیده نشده است.

امامزاده‌ای شبیه موزه

تاراج قبرها

امامزاده محوطه وسیعی دارد. محمد علی کنگرلو، حاج الله‌قلی‌خان ایلچی، ام‌البنین پورچی و... اینها نام تعدادی از ساکنان ابدی بارگاه امامزاده‌اند. تک و توک لابه‌لای سنگ قبرها، سنگ‌هایی قدیمی به چشم می‌آید که نقش‌هایی چون آینه، شمشیر، شانه، تسبیح، قیچی و اسب روی آنها دیده می‌شود. سنگ‌هایی که در گذشته تعدادشان بیشتر بود و از قدیمی‌هایشان تقریبا دیگر اثری نیست؛ «اینجا سنگ قبرهای قدیمی زیادی داشت.

خیلی از این سنگ قبرها گم شدن؛ یعنی دزدیده شدن. این روزا به هیچ کس نمی‌شه اطمینان کرد». مرتضی ایوبی که ۷۰ سال دارد و از کن به کهنه‌گل آمده، این را می‌گوید و ادامه می‌دهد: «دو-سه سال پیش چند تا زن و مرد غریبه که خیلی مدبالا بودن، درباره سنگ قبرهای قدیمی می‌پرسیدن. منم از همه‌جا بی‌خبر قبرها را نشون دادم. دو روز بعد خبر رسید که قبرها نیستند». پیرمرد اما جای نمونه‌هایی را که جان سالم به در برده‌اند، بلد است. به ما اعتماد می‌کند و عصازنان به سمت بقعه می‌رود و فرش جلویی ایوان کوتاه و چهارگوش آن را کنار می‌زند. سنگ قبری است متعلق به ۱۲۱۰ هجری قمری که روی آن مردی اسب‌سوار حک شده است: «این سنگ قبر واسه یکی از قدیمی‌های کهنه‌گله.

امامزاده‌ای شبیه موزه

نمی‌شناسمش اما شنیدم که آدم محترمی بوده». ایوبی درباره دزدی عاشورای سال گذشته می‌گوید: «اون سنگ قبر از دل دیوارهای ورودی بقعه دزیده شده، هنوز باور نمی‌کنم». پیرمرد مطمئن است که قدمتش دست‌کم به ۱۳۰ سال پیش می‌رسیده. سنگ قبر ربوده شده نشانه‌های بسیاری از دوران خود به صورت نقش برجسته داشته و هنوز هم با وجود دستگیری دزدها به زادگاه خود برنگشته است. اهالی روستا دلیل آن را نمی‌دانند، نظرعلی سرایدار ۴۰ ساله هم نمی‌داند. او با زن ۲۷ ساله و چهار بچه‌اش در یکی از حجره‌های مجاور امامزاده زندگی می‌کند. سرایدار است با ماهی ۵۰ هزار تومان حقوق. بی‌توجه به همه زائران سمت چپ محوطه بارگاه را بیل می‌زند.

او هنوز هم با تعریف دزدیده شدن این سنگ قبر، دست به چانه می‌کشد و ابرو بالا می‌اندازد؛ «سنگ قبر از دل دیواری دراومده که دیوار اصلی بقعه امامزاده‌اس. من روبه‌روی صحن نشسته بودم. هنوز باورم نمی‌شه». نظرعلی قسم می‌خورد که «من بی‌تقصیرم» اما آخرین سرقت آن هم در روز حرام، روستائیان را به شدت نگران کرده است.

کاشی‌های غایب 

خاطرات تلخ اهالی از به یغما رفتن تکه‌های امامزاده، مظلومیت او را در نظرشان دوچندان کرده است و انگار تلخ‌ترین خاطرات و دل‌نگرانی آنهاست. زن سرایدار هر روز کاشی‌های سلجوقی را می‌شمارد. آمار دقیق آنها را دارد؛ «اینجا ۵۹ کاشی آبی فیروزه‌ای داره و بس». بقیه کاشی‌ها دزیده شده‌اند و کسی نمی‌داند دقیقا چند تا هستند اما به جای هر کاشی گچ سفید روی بنا کشیده‌اند؛ ۵۹ کاشی در حالی که اسناد و مدارک سازمان میراث فرهنگی نشان می‌دهد این بقعه، محراب کاشی‌کاری بسیار نفیسی به تاریخ ۶۶۳ هجری قمری اثر علی بن محمدابی‌طاهر را داشته که اکنون در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری می‌شود و روی مزار سنگ قبری به شکل محراب با تاریخ ۷۵۰ هجری قمری وجود داشته که اکنون در موزه آرمیتاژ روسیه جای دارد.

روی این سنگ امضای دو نفر از افراد خاندان کاشی‌ساز معروف کاشان به عنوان سازنده بوده. اما این امامزاده از سالیان دور جای آشنایی برای سفرنامه‌نویسان بوده و گذارشان به اینجا افتاده است. دیولافوآ- محقق و مستشرق فرانسوی دوره قاجار- که شانس آن را داشته کاشی‌های امامزاده را ببیند، درباره آنها می‌نویسد: «کاشی‌های محراب که رنگ فلزی صیقلی دارند، پس از تعمیر ثانوی برای تزئین در آنجا به‌کار برده شده‌اند و برای به‌کار بردن آنها مجبور شدند که یک قسمت از تزئینات قدیمی را خراب کنند.

در اینجا ما به یک نکته اساسی تاریخی برمی‌خوریم که زمان ایجاد این کاشی‌های فلزی ـ زرین‌فام‌ـ را به طور دقیق معین می‌کند می‌توانیم بگوییم که هیچ‌جا کاشی‌هایی صاف‌تر و درخشنده‌تر از کاشی‌های امامزاده‌ یحیی پیدا نخواهد شد. این کاشی‌های فلزی‌رنگ سه دسته‌اند؛ دسته اول کمی زرد رنگند، دسته دوم رنگ فلزی برنج‌مانندی دارند و دسته سوم تیره‌تر و مانند مس قرمزند».

امامزاده‌ای شبیه موزه

اما امروزه هیچ‌کدام از این کاشی‌ها وجود ندارد. کاشی‌های جدید، کاشی‌هایی هستند که در دوره قاجار به پیکر این بنا نصب شده‌اند، هرچند که متن کاشی‌های قجری هم به‌سرقت رفته است». این مورخ اما به داخل بنا راه پیدا می‌کند؛ «خوشبختانه از ورود ما ممانعت نکردند. بنای امامزاده‌ یحیی، قدیمی و چندین‌بار تعمیر شده است. این بنا در قرن دوازدهم میلادی در دوران سلطنت سلجوقیان برپا شده و در داخل آن، بنای مضلع و نوک‌تیزی است که از حیث شکل، مانند گنبد اتابک نخجوان است و در دوره غزنویان ساخته شده و خوب معلوم است که بنای تازه را با این بنای قدیمی هماهنگ کرده و ساختمان‌های قدیم و جدید را به هم متصل ساخته‌اند».

سرایدار امامزاده، نظرعلی، دیگر غریبی نمی‌کند، می‌گوید: «نگهبان سابق میراث ورامین که نامش سیفی بود، همیشه خاطره‌هایی از کار خود داشت. او قبل از انقلاب در مسجد جامع زندگی می‌کرد». نظرعلی ادامه می‌دهد: «سیفی می‌گفت چند سال پیش، چند توریست خارجی آمده بودند ورامین.

به من اصرار کردن که همه‌جا رو بهشون نشون بدم؛ از مسجد جامع گرفته تا برج علاءالدین، قلعه ایرج... ج. خلاصه، همه آثار ورامین رو معرفی کردم و نشون دادم اما یکی از آنها می‌گفت یکی رو ندیدیم؛ بنایی که یکی از کاشی‌های آن در موزه‌های خارجه است ... هر چقدر فکر کردم به نتیجه نرسیدم تا اینکه یکی نام یحیی را آورد». نظرعلی ادامه می‌دهد: «سیفی با توریست‌ها راهی کهنه‌گل می‌شه. وقتی به امامزاده می‌رسن، می‌بینن که سقف ترک خورده و داره می‌ریزه. یکی از توریست‌ها خیلی عصبانی و ناراحت می‌شه و می‌گه به یونسکو شکایت می‌کنه».خیلی از قدیمی‌های سازمان، پی‌گیری و توجه توریست‌ها را برای جلوگیری از تخریب این بنا در خاطر دارند.

امامزاده‌ای شبیه موزه

از جمعه تا امروز

گذشته از سرقت‌ها، تغییرات معاصر بنای امامزاده هم، بخشی از خاطرات بسیاری از اهالی قدیمی‌ کهنه‌گل است. علی اکبر کنگرلو- پسر حاج محمد حسن کنگرلو- یکی از این قدیمی‌هاست که بسیاری از بخش‌های بقعه را که طی سال‌ها خراب شده، خوب به یاد دارد. کودکی او با امامزاده گره خورده. مادرش به دلیل اعتقاد قلبی به این حضرت، بسیاری از روزها او را به این امامزاده می‌آورده؛ «این بقعه هم مثل برج علاء‌الدین میدان اصلی ورامین، بدون حجره‌های کناری بود با چهار گوشه کنار محراب، سمت چپ هم جایی بود که شمع روشن می‌کردند.

نار آن هم راهی به زیرزمین بود که به سرداب می‌رسید و قبر اصلی امامزاده آنجا قرار داشت و جنازه مردمی که نذر می‌کردند بعد از مرگشان به قم، عتبات عالیات و سایر شهرهای مذهبی برده شوند، برای اینکه سالم بماند در این سرداب نگه‌داشته می‌شد. گاهی جنازه‌ها تا یک سال اینجا بودند بی‌اینکه فاسد شوند». علی‌اکبر ادامه می‌دهد؛ «قدیم‌ها وسیله حمل و نقل، تنها اسب و شتر بود که آن هم با هزار زحمت جور می‌شد؛ پس جنازه‌ها می‌ماندند تا اسباب رفت و آمد جور شود».

سرداب اکنون پرشده است. اولین سنگ قبر امامزاده هم در موزه آرمیتاژ سن‌پترزبورگ نگهداری می‌شود. علی‌اکبر ۶۰ ساله دور ضریح راه می‌رود، شاید مانند نیم قرن پیش؛ «ضریح قدیمی چوبی بود، مشبک و کنگره‌دار اما افسوس! موریانه گذاشت، عوضش کردند و حالا این ضریح را گذاشته‌اند». ضریح جنسی از آهن دارد با کنگره‌های ساده و رنگ سفید مایل به آبی. درون ضریح روی سنگ قبر امامزده، پارچه‌ای مشکی‌ای انداخته‌اند. دو دست آینه و شمعدان طلایی هم روبه‌روی هم قرار دارند با گلدان و گل مصنوعی. دیگر نه از سرداب خبری است، نه از جایگاه روشن کردن شمع. بخش عظیمی از دیوارها را هم گچ سفید کشیده‌اند.  

کف بقعه نیمی از سیمان است، نیمی موزائیک و نیمی خاک. رویش را فرش‌های قرمز خاک خورده پوشانده‌اند. علی‌اکبر می‌گوید: «بقعه دو در داشت؛ دری که ورودی بود و دری که از زائران از آن خارج می‌شدند. درهای آن هم اثر هنرمندانی بزرگ بود مثل درهای امام رضا(ع)». اکنون در خروجی مسدود شده و روی آن را با گچ سفید پوشانده‌اند، درهای آن هم دزدیده شده است. علی‌اکبر می‌گوید که «این درهای عتیقه در موزه‌های روسیه نگهداری می‌شوند».

اما صحت حرف‌های او کاملا مشخص نیست. بسیاری از گچ‌بری‌ها نابود شده اما هنوز هم حاشیه‌های هنرمندانه آنها باقی مانده است؛ گچ‌بری‌های برجسته‌ای که در هم فرو می‌روند و بر هم می‌آیند. سوره جمعه بر دیوارهای بقعه نوشته شده است. علی‌اکبر از شنیده‌های خود می‌گوید: «این گچ‌کارها روز جمعه کارشان را روی دیوارهای بقعه شروع کرده‌اند». نگاه کنید: «بسم الله آغاز سوره روی محراب قرار دارد.

بعد آیه‌ها دور تا دوره بقعه کار شده‌اند». علی‌اکبر بعد می‌رود سراغ آینه بزرگ قدیمی‌ای که روی کتابخانه چوبی کوچک امامزاده قرار دارد و آن‌را برمی‌دارد. در این قسمت، آخرین جمله از گچ‌بری‌ها که بیانگر زمان اتمام کار هنرمندان گچ‌کار است، حک شده؛ «۷۰۷ هجری قمری».

وقتی مغول‌ها خندیدند

تابلویی روی محراب بقعه نصب شده که روی آن نوشته است: «محمد (امامزاده یحیی) در این بنا مدفون است و نسب او به امام حسن (ع) می‌رسد که از مکه به ری آمده است». قرن‌ها پیش، ورامین در فلات مرکزی ایران، تنها یک شهر نبوده است؛ پناهگاه بسیاری از امامزاده‌ها و انسان‌های آزاده‌ای بوده که به مخالفت با حاکمان وقت قیام می‌کرده‌اند. آنها به دلیل موقعیت جغرافیایی این شهر دیرینه به آن پناه می‌بردند.

قدیم‌ها، گستره ورامین از جنوب به دریاچه نمک و از مغرب به حسن‌آباد قم و از شمال به دامنه‌های جنوبی البرز و از شرق به گرمسار (خوارسابق) می‌رسید. کمتر حکمرانی پایان این مسیر پر پیچ و خم را ادامه زندگی تعبیر می‌کرد». با این حال، این سفر از مکه به ری سرنوشت امامزاده را تغییر نمی‌دهد و امامزاده با فرمان حاکم ملک ری در میدان کهنه‌گل به شهادت می‌رسد، تا اینکه ابومحمد الحسن بن المرتضی بن حسین محمد بن الحسن بن ابی زید، بانی احداث این بنا بر پیکر امامزاده می‌شود.

اکنون پس از قرن‌ها زائران بسیاری از مرکز شهر برای ادای ارادت و دوستی خود به پابوس امامزاده می‌آیند، دو بنای منحصر به فردی که هنوز در برابر گذر زمان سر خم نکرده؛ «زمانی که قوم مغول به این خاک حمله‌ور شدند، همه بناهای ما را آتش زدند و ویران کردند. پدربزرگ‌های ما می‌گفتند ۴۰ بنا همچون برج طغرل داشتیم که مغول‌ها ویرانه کردند.

آنها تنها نتوانستند به تخریب چند بنای نادر دست بزنند. بقعه امامزاده یحیی یکی از آنهاست. مغول‌ها در میان آتش و خون می‌خندیدند و می‌گفتند بگذارید این بناها بمانند که ایرانیان هزاران سال بسوزند از اینکه دیگر این آثار را ندارند. حالا ما می‌سوزیم!».

این باور همه کهنه‌گلی‌ها و  ورامینی‌های آشنا به تاریخ است. بیشتر آنها می‌گویند: «خیلی هم دور نیست. مغول‌ها بر ری و ورامین تاختند و تخریب کردند و کشتند. صدای خنده‌هایشان هنوز هم می‌آید». به آسمان خیره می‌شویم، آن همه آتش را حس می‌کنیم و صدای بر هم خوردن تیرآهن‌های اسکلت آپارتمان‌های جدید را وقتی که کامیون قرمز رنگ دارد تخلیه‌شان می‌کند، می‌شنویم.

امامزاده‌ای شبیه موزه

دل کندن از حضرت

کهنه‌گل، کم کم دارد تاریک می‌شود. محوطه امامزاده چراغی ندارد. زنان و مردان بسیاری در این فضا به سوی امامزاده می‌آیند، بالای سر عزیزانشان شمع روشن می‌کنند، نذری می‌دهند، روضه می‌خوانند و دعا می‌کنند. باد در میان درختان می‌پیچد و زمزمه دعاها بلند می‌شود.

بیشتر ساکنان روستا آمده‌اند؛ ساکنانی که اصل و ریشه بیشتر آنها به مهاجران دوران جنگ ایران و روسیه می‌رسد؛ یعنی طایفه کنگرلو. این طایفه بنا به دلایل نامعلوم از سمت آذربایجان رانده شده و به این سرزمین آمده و هرگز نرفته‌اند. گفته می‌شود کنگرلوها گرد بقعه خانه‌های خود را ساختند و از آن زمان تاکنون، زندگی و مرگ آنها با امامزاده گره خورده است، همچنان که امروز.

بسیاری از کنگرلوها در این بارگاه دفن شده‌اند. نور به آرامی می‌رود. پلاکاردها و پارچه نوشته‌های سپید و سبزی که روی دیوارهای تاریخی میخکوب شده‌اند و برنامه‌های زیارت عاشورا برای روزهای پنجشنبه و چهارشنبه را اعلام می‌کنند، خود به خود کمرنگ می‌شوند.

هرچند این نور کم بی‌مزیت هم نیست؛ زخم‌های پیکر بنای ایلخانی کمتر دیده می‌شوند و ستون‌هایش که رو به فروریزی‌اند، در تاریکی فرو می‌روند. تنها انعکاس نور سبز ضریح است که ورودی بنا را روشن می‌کند؛ یادآور ورودی‌ای که روزگاری طاق داشته است و ناصرالدین شاه که فرمان داد ویرانش کنند. حالا دیگر آن طاق‌ها نیستند و شکوهی که می‌توانستند تداعی کنند، نابود شده است. هوا را غم می‌گیرد.

بالا و بالاتر، از دور تمام روستا انگار دور امامزاده حلقه زده‌اند؛ دور و دورتر. دل کندن از آستان حضرت سخت است. دل کندن از بقعه‌ای کوچک که چون گنجی بی‌انتها از عشق و هنر در دل روستا نشسته، سخت است...؛ جدا شدن از ابدیتی از انسانیت و معنویت که در بند بند بنای ساخته به دست هنرمندان جریان دارد. 

کد خبر 761460
منبع: سرزمین من

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha