دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷ - ۰۷:۴۴
۰ نفر

حوریه رحیمی: ساعت حدود یازده و نیم صبح در حالی‌که مشغول صحبت با مشاور بنیاد ازدواج بودم خانمی لاغر اندام (که بعد از این او را به اسم مستعار «سحر» نام می‌برم) با برگه ملاقات در دستش وارد دفتر وی شد.

اجازه رفتن از اتاق را خواستم ولی با اشاره مشاور که «ممکن است سحر مایل به همکاری برای تهیه گزارش باشد»، از رفتن بازماندم. سحر فرم را روی میز گذاشت و مشاور بلافاصله شروع به سؤال کرد و از همان لحظه نخست او را هدف بمباران سؤالات کاملاً شخصی قرارداد. به‌نظر می‌رسید غافلگیر شده، با چشمان متعجب و رفتاری کاملاً محافظه‌کارانه به سؤالات پاسخ می‌داد و مرتب می‌گفت: «زمانه بدی شده. نمی‌شه به کسی اطمینان کرد».

در مورد نامزد خود نیز اینطور ادامه داد: «او افکار منحرفی داشت. قصد دیگری داشت.» در پاسخ به سؤال مشاور که آیا می‌خواستید با هم ازدواج کنید، گفت: «نه قصد ازدواج نداشت. می‌خواست صیغه باشیم. من هم قبول نکردم». در مقابل سؤال مشاور که «چه چیزی باعث می‌شود که با مردان رابطه نزدیکی نداشته باشی؟» جواب می‌دهد: «می ترسم، احساس گناه می‌کنم. می‌دانید من کمی هم وسواس دارم.»

این نمونه یکی از افرادی است که به امید باز شدن روزنه‌ای در زندگی به بنیاد ازدواج می‌آیند و اندرون خود را به این شیوه آشکار می‌کنند.

در این مورد خاص تشخیص مشاور در همان جلسه نخست این بود که سحر دچار مشکل چند شخصیتی است و به همین علت نیازمند درمان روانپزشکی است. ولی نظر من به‌عنوان یک گزارشگر این است که سحر دچار عدم‌اعتماد به خویشتن شده و امکان دارد از روابط ناموفقی که به ازدواج منتهی نشده است، دچار ترس و به‌هم ریختگی تعادل درونی شده باشد.

سحر دختری 35 ساله، دیپلم ردی و در حال حاضر بیکار است. به گفته خودش از طریق مجله با بنیاد آشنا شده و این اولین جلسه مراجعه او به بنیاد بود. اجازه خواستم که با او مصاحبه کنم. تأخیری که به‌علت ناقص بودن مدارک ثبت‌نام‌اش پیش آمد او را مضطرب کرده بود. بعد از موکول شدن ثبت نام به روز دیگر، با سحر در اتاق مشاور به گفت‌وگو نشستم. ابتدا توضیحی از فعالیت بنیاد داده و به سؤالات مختلفی که ذهنش را مشغول کرده بود پاسخ گفتم. بعد در مورد اهمیت کار خودم و بازتاب این گزارش در روزنامه گفتم و او متقاعد شد که با هم گفت‌وگو کنیم. با اولین سؤال من گفت‌وگوی ما به مسیر خود افتاد.

  • در مورد مردها چگونه فکر می‌کنی؛ دید خوش‌بینانه‌ای داری یا به آنها بدبین هستی؟

بعضی مردها به دروغ می‌گویند که دوستت دارم و ازدواج می‌کنم. فکر منحرفی دارند. از روی هوی و هوس به طرف آدم می‌آیند. به‌خاطر همین نسبت به آنها بدبین شده‌ام.

  • سخت‌گیر و مشکل پسند هستی؟

باید کسی کمکم کند. به قیافه طرف مقابل اهمیت می‌دهم.

[دستش را به جلوی دهانش می‌گیرد گویا می‌خواهد از گفتن بعضی حرف‌ها طفره برود. فکر می‌کنم بعضی مواقع فشارهای چند جانبه به فرد آنقدر سریع اتفاق می‌افتد که در یک زمان قدرت تصمیم‌گیری و حتی هماهنگی گفتار و افکار را از او سلب می‌کند.]

طرز برخورد طرف برایم مهم است. دوست دارم سنگین و باوقار باشد. اعتماد به نفسم کم است. یک همسر جا افتاده برای زندگی می‌خواهم.

[برایم خیلی جالب بود که خود نیز از ضعف اعتماد به نفس خود آگاه است ولی قدرت و شاید جرأت روبه‌رو شدن با مسائل مربوط به درون خود را ندارد تا بر آنها فائق آید.]

  • تا به‌حال چند خواستگار داشته‌ای و بیشتر چند‌سالگی شما به خواستگاریت آمدند؟ جواب منفی بیشتر از طرف شما بود یا آنها؟

خواستگارانم زیاد بوده‌اند. بیشتر آنها در سن 27-26 سالگی بودند. جواب منفی از هر دو طرف بود. من از قیافه بعضی از آنها خوشم نمی‌آمد و همین‌طور نمی‌خواستم به شهرستان بروم. برخورد بعضی از آنها هم خوب نبود. دروغ می‌گفتند.

  • اگر فردی بیشتر خواسته‌ها و معیارهای شما را داشته باشد اما از نظر مالی ضعیف باشد، فکر می‌کنی می‌توانی با او با رضایت زندگی کنی؟

[با نگرانی به فکر فرو می‌رود و من سؤالم را به‌صورت خیلی ساده توضیح می‌دهم]
 قبول می‌کنم. اما باید شغلی داشته باشد. با اخلاق و سالم باشد. شغلش خیلی مهم است.

  • فکر می‌کنی با ازدواج چگونه خانواده‌ای را تشکیل می‌دهی؟

فکر می‌کنم مدیریت‌ام خوب باشد. سر وقت کارهای خرید را انجام می‌دهم. غذا می‌پزم و مثل اینها.

  • فکر می‌کنی چه نسبتی از خواسته‌ها و آرزوهای فعلی شما با ازدواج کردن عملی می‌شود؟ به کدامیک از خواسته‌هایت می‌رسی؟

نمی‌دانم چطور بشود!

  • پدر و مادرت چطور، آیا از زندگی‌شان راضی هستند؟

قبلاً باهم مشکل داشتند. ولی حالا بحث‌ها کم شده است. پدرم مدام از کارها ایراد می‌گرفت. مثلا، چرا این اینجاست، چرا غذا بی‌نمک است. چرا شور است و... من هم قبلاً با مادرم بحث داشتم ولی الان برطرف شده است.

  • چرا با مادرت بحثت می‌شد، مشکل چه بود؟

مادرم به وسایل شخصی من دست می‌زد. آنها را جابه‌جا می‌کرد و مدام می‌گفت که خانه را باید مرتب کنی. کارهای خانه را به من محول می‌کرد و خودش فقط غذا درست می‌کرد. در مورد مسائل خصوصی بیشتر با مادرم صحبت می‌کنم. با پدرم زیاد صحبت نمی‌کنم.

  • پیش آمده تا به‌حال که از مجرد بودن خودت خجالت بکشی؟

[پیشانی خود را جمع می‌کند] نه فکر نمی‌کنم. از نگاه‌های ترحم‌آمیز ناراحت می‌شوم. فامیل و اطرافیانم نگاه‌های ترحم آمیزی دارند که مرا ناراحت می‌کند.

  • از تأخیر ازدواج شما، در خانواده بیشتر چه کسی ناراحت است؟

مادرم، خواهرانم، برادرم. از حرکات و رفتارشان مشخص است.

  • چه محدودیت‌هایی در خانواده و جامعه و چه نوع آزادی‌هایی در زندگی مجردی شما وجود دارد؟

آزادی تا حدودی؛ تا جایی که به‌تنهایی نمی‌توانم جایی بروم. به میهمانی‌ها نمی‌روم. خانواده‌ام مخالفند.

  • چه کسی (کسانی) – به‌جز خودت – بیشتر مسئول به تأخیر افتادن ازدواج شما هستند؟

آن موقع که پدرم سخت‌گیری و رد می‌کرد. چند مورد هم خودبه‌خود نشد. بستگی به خوب بودن طرف هم دارد. الان پدرم می‌گوید: «طرف سالم و خوب باشد. ثروت ملاک نیست. اخلاق و درآمدی داشته باشد. رو راست باشد.» موردهایی بوده‌اند که دروغ گفتند و خانواده‌ام رد کردند.

  • الان بیشتر چه چیزی تو را نگران می‌کند؟

بیشتر نگران بالا رفتن سنم هستم. خودتان بهتر می‌دانید، برای بچه دار شدن باید زودتر ازدواج کنی. [با حالت گرفته، گویا از این بابت خیلی اذیت شده است] زخم زبان دیگران اذیتم می‌کند. نگاه‌های زن داداش... نشان می‌دهد.

  • آیا تا به‌حال سعی کرده‌ای بی‌خیال ازدواج شوی؟

نه. ولی بعضی وقتها هرچه تلاش می‌کنم به نتیجه نمی‌رسم. از اینکه در خانه بنشینم ناراحتم. دیشب ناامید شده بودم. خیلی تنها هستم. همه خواهرانم ازدواج کرده‌اند.
[گفتن هر حرفی از سنگینی‌بار مسائل‌اش نمی‌کاهد ولی به جهت اینکه می‌خواستم از ناراحتی که چشمانش را بی‌روح می‌کرد، کم کنم به‌ناچار باید حرفی می‌زدم و فکر کردم شاید اگر بگویم؛ «می‌فهمم. درکت‌می‌کنم.» کمکش کرده باشم.]

  • نظرت در مورد ازدواج‌های اینترنتی چیست؟

اطلاعی ندارم. می‌دانم اکثریت به طلاق می‌کشد. می‌خواستم اقدام کنم ولی مبلغ زیادی می‌خواستند. نمی‌خواهم کسی متوجه شود که از این طریق به بنیاد  آمدم.

  • آیا تا به‌حال سعی کرده‌ای نزد مشاور و روانشناس بروی و بتوانی با این مسئله راحت‌تر کنار بیایی؟

گاه گاهی مشاوره گروهی می‌روم.

  • این مسئله چه تأثیری بر افکارت گذاشته؟

هرکاری کرده‌ام نشد. نذر و نیاز کردم، فال گرفتم، پیش دعانویس رفتم اما هیچ اتفاقی نیفتاد و به‌خاطر همین ناامید شدم.

  • آیا ازدواج موقت می‌تواند روشی سالم برای پایداری زندگی باشد؟ رواج آن‌را به صلاح جامعه می‌دانی؟

نه. اگر منتهی به ازدواج دائم شود بهتر است.

کد خبر 60342

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز