به گزارش همشهری آنلاین به نقل از گاردین، فاطمه بوتو ۳۶ سال پیش از پدر و مادری پاکستان در کابل به دنیا آمد و در رشته زبانها و فرهنگهای خاورمیانهای و آسیایی از دانشگاه کلمبیا در آمریکا در مقطع کارشناسی دانشآموخته شد. او برای گرفتن مدرک کارشناسی ارشد به بریتانیا رفت و پایاننامه خود را با موضوع جنبش مقاومت در پاکستان در رشته مطالعات آسیای جنوبی در مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن دفاع کرد.
بوتو از خاندان سرشناس بوتو در پاکستان و برادرزاده بینظیر بوتو، نخستوزیر فقید این کشور است که در ۲۰۰۷ در ۵۴ سالگی ترور شد. پدربزرگش ذوالفقار علی بوتو اوایل دهه ۱۹۷۰ چهارمین رئیسجمهوری و از ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۷ نهمین نخستوزیر پاکستان بود. فاطمه بوتو نخستین کتابش «نجواهای بیابان» را در ۱۹۸۸ در ۱۵ سالگی منتشر و در ۲۰۱۰ خاطرههایش را در قالب «ترانههای خون و شمشیر» روایت کرد. او اینجا از کتابهای محبوب و تاثیرگذار خود میگوید.
کتابی که زندگیام را دگرگون کرد: ۱۸ سال داشتم و میخواستم وارد دانشگاه شوم که کتاب «بیچاره ملت: لبنان در جنگ» رابرت فیسک را خواندم. احساس کردم بین فشار برای رفتن سوی سیاست و عشق به کتاب و نوشتن گرفتار شدهام. یادم هست خیلی ناگهانی به این نتیجه رسیدم که میان این دو دنیا تقریبا هیچ فاصلهای نیست.
کتابی که کاش من نوشته بودم: هر کدام از رمانهای ریچل کوشنر؛ یک لذت محض برای خواننده که مدام تو را گمراه و شگفتزده میکند. او یک چشم بیرحم و خشن دارد و من عاشقش هستم.
کتابی که بیشترین تاثیر را بر من گذاشت: معتقدم هر کتاب تاثیر خودش را دارد. کتاب «جاده» کورمک مکارتی را یکی دو ماه پیش از آنکه به فکر «فراریها» بیفتم خواندم و به شدت بر من تاثیر گذاشت و نگرانم کرد. دیگر کتابی که برای نوشتن کتاب «فراریها» خواندم و برایم حیاتی بود، «در کشور آزاد» وی. اس. نایپل است؛ به ویژه داستان آن دو نفری که نمیتوانند همدیگر را تحمل کنند و ناچار میشوند راهی سفری جادهای شوند.
کتابی که دستکم/دستبالا گرفته شده باشد: معمولا تلاش میکنم سوگندنامه بقراط را درباره هر کتاب تمرین کنم مگر اینکه آزاردهنده باشند (احترام گذاشتن به نویسنده و کتاب). به همین دلیل قرار نیست چیزی بگویم مگر اعتراف به این نکته که از خوانندههای جدی النا فرانته هستم.
کتابی که ذهن مرا تغییر داد: هر کتاب روی دانستههای فرضی شما از جهان تاثیر میگذارد یا دستکم کتابهای خوب این ویژگی را دارند.
آخرین کتابی که مرا به گریه انداخت: «بازگشت» هشام مطر به ویژه بندی که اینگونه آغاز میشود: «پدرها که زمانی خودشان پسر بودهاند باید دانسته باشند که حضور سایهوار دستهای آنها تا سالها میماند، تا پایان...»
آخرین کتابی که مرا به خنده انداخت: به تازگی بار دیگر یادداشت دیوید فاستر والاس را درباره دیوید لینچ (کارگردان نامدار) خواندم که هنوز هم به نظرم بسیار بامزه است.
کتابی که نتوانستم به پایان برسانم: «خشم و هیاهو» نوشته ویلیام فاکنر. اصلا معلوم نیست آنجا چه خبر است. پس از خواندن نخستین بخش درکناشدنی داستان، آنقدر آزرده شدم که کنارش گذاشتم.
نخستین خاطره از کتاب خواندن: پدرم مرتضی وقتی خیلی کوچک بودم برایم کتاب میخواند. برای نخستین بار مرا به کتابخانهای برد که در مدرسهمان بود. رفتارش به گونهای بود که انگار داریم به زیارت یک مکان مقدس میرویم. یک کتاب کوچک برداشتم و نشستم یک گوشه کف کتابخانه مدرسه دمشق. او هم شروع کرد به خواندن یک روزنامه تا وقتی کار من با کتاب تمام شد.
نظر شما