چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۴:۴۵
۰ نفر

شکوه زین‌الدینی: «شنوندگان عزیز توجه فرمایید! خرمشهر، شهر خون، آزاد شد». این خبر آزادسازی خرمشهر را به یاد داریم؛ خبری که باعث خوشحالی مردم ایران شد و این شادی را با ریختن به خیابان‌ها جشن گرفتند.

جانباز

در اين بين دلاورمرداني هم بودند كه سجده شكر اين پيروزي را در خاك خرمشهر گزاشتند؛ همان‌هايي كه پاي عهد‌شان با همرزمان شهيدشان ماندند تا به نيابت، آرزوي آنها را كه برپايي جشن آزادي در مسجد جامع خرمشهر بود، برپا كنند. جعفر حضرتي هم رزمنده‌اي بود كه با همرزمانش قرار گذاشت نخستين كسي باشد كه پرچم خوشرنگ ايران را روي گلدسته همين مسجد برافراشته كند؛ آرزويي كه با آسماني‌شدن او، به‌دست هم‌خون و هم‌سنگرش عباس حضرتي برآورده شد.

همزمان با سالروز آزادي خرمشهر، تلخ و شيرين خاطرات اين جانباز خوشنام و فعال فرهنگي كه به‌جاي برادر شهيدش در آزادي خرمشهر اشك شوق ريخته است و به گفته خودش از فيض شهادت بي‌نصيب شده، شنيدني است. 2 برادر، 2 بسيجي فعال در مسجد و محله كه نام يكي‌شان عباس است و به‌واسطه فعاليت‌هاي انقلابي و مذهبي‌اش بعد از پيروزي انقلاب به‌عنوان فرمانده پايگاه بسيج مسجد حضرت‌علي(ع) انتخاب مي‌شود و با شروع جنگ تحميلي و اشغال خرمشهر به‌دست دشمن، جزو نخستين جوان‌هايي است كه عازم جبهه و خرمشهر مي‌شود،

ديگري هم جعفر نام دارد و از آنجايي كه مثل برادربزرگش و بسياري از جوان‌هاي انقلابي دلش براي جبهه و دفاع از اين آب و خاك مي‌تپد، خود را به خرمشهر مي‌رساند تا دوش‌به‌دوش همرزمانش براي آزاد‌سازي‌ خرمشهر بايستد. شهادت جعفر حضرتي او را از برادرش و ساير رزمنده‌ها جدا مي‌كند اما عهد و پيماني كه همه با هم بستند، جشن پيروزي آزادي خرمشهر و خواندن نماز شكر در مسجد جامع اين شهر، حماسه‌اي رقم مي‌زند براي هميشه تاريخ. عباس حضرتي به‌قدري خوش‌صحبت است و خاطره دارد از خرمشهر كه بدون معطلي باب گفت‌وگو را با او باز مي‌كنيم.

  • پيش از حضور در خرمشهر چه مي‌كرديد، از تصميم‌تان براي رفتن به جبهه بگوييد؟

از همان دوران نوجواني به جمع بسيجي‌هاي مسجد محله‌ام پيوستم و به‌واسطه فعاليت‌هاي انقلابي و مذهبي‌اي كه در روزهاي منتهي به انقلاب داشتم بعد از پيروزي انقلاب به‌عنوان فرمانده پايگاه بسيج مسجد حضرت‌علي(ع) انتخاب شدم تا اينكه جنگ شروع شد و خاك خرمشهر به اشغال دشمن بعثي درآمد. با شروع جنگ تحميلي همچون بسياري از جوان‌هاي انقلابي براي دفاع از سرزمينم راهي شدم.

به‌واسطه سن كم و قد كوتاهي كه داشتم براي رفتن به جبهه با مخالفت روبه‌رو شدم اما پيگيري و اصرارم و البته اثبات مهارت‌هاي فني‌ام نتيجه داد و بالاخره عازم جبهه شدم.

  • با همه دل‌نگراني‌هاي مادر از اينكه 2 فرزندش همزمان در جبهه باشند، جعفر حضرتي چه زمان به شما در خرمشهر پيوست ؟

ذوق حضور در جبهه باعث شد، جعفر هر طور بود رضايت مادر را بگيرد و با من به عمليات بيايد. عمليات‌هايي كه با هم همرزم شديم تا آزاد‌سازي‌ خرمشهر بود كه در همين دوران او از ناحيه گردن مجروح شد و من از ناحيه سر تركش خوردم. جعفر شور و حال عجيبي داشت. با اينكه 6 سال از من كوچك‌تر بود در همه‌‌چيز از من پيش بود، شجاع بود و با ايمان. در تواضع، مهرباني و عشق به مردم به پايش نمي‌رسيدم، خيلي زود هم به فيض شهادت كه آرزويش بود رسيد و من را جا گذاشت.

  • چطور به شهادت رسيد؟

شهادتش در شلمچه اتفاق افتاد، من و او عمليات‌هاي متعددي در خرمشهر را با هم بوديم، جعفر آرپيچي‌زن بود و من بيسيم‌چي. روزهاي سختي بود، چرا كه حدود 5400كيلومترمربع از خاك كشور كه در جنوب استان خوزستان به اشغال دشمن درآمده بود، بايد آزاد مي‌شد.

ابتدا كه مجروح شد به‌نظر مي‌رسيد صدمه زيادي ديده، به‌قدري كه قطع‌نخاع شده است. او را به تهران و بيمارستان شريعتي منتقل كردند اما در عين تعجب پزشكان معالج، او از تخت بيمارستان بلند شد و در فاصله كمي به جمع رزمنده‌ها پيوست. مرحله پنجم عمليات رمضان بود، نبرد به اوج خود رسيده بود، ما محاصره شده بوديم، همرزمان زيادي جلوي چشم‌مان به شهادت مي‌رسيدند.

جعفر هم در گردان عمار مي‌جنگيد كه خبر شهادتش را شنيدم. شرايط و فرصت بازگشتن به جلو و حمل همه پيكر‌ها مهيا نبود، تنها از ما خواسته شد به فكر نجات رزمنده‌هايي كه مجروح و زنده هستند، باشيم. با اينكه دلم براي به آغوش‌كشيدن پيكر برادرم پر مي‌كشيد اما امكان كمك نبود و از پيكر برادر دور شده بودم، اين دوري تا 14 سال به طول انجاميد. بعد از اتمام جنگ، تيمي براي تفحص شهدا و پاكسازي منطقه تشكيل شد كه سال74 در يكي از همين تفحص‌ها پيكر برادرم را پيدا كردند كه او را در قطعه 56 شهداي بهشت‌زهرا به خاك هديه كرديم.

  • خبر آزادسازي خرمشهر باعث خوشحالي مردم ايران شد، آزادي‌اي كه براي رزمنده‌هايي چون شما يادآور عمليات بيت‌المقدس است، از روزهاي خون‌آلود و جانفشاني در خرمشهر برايمان تعريف كنيد.

در ساعت 22:30 اول خرداد 1361 تلاش براي آزاد‌سازي‌ خرمشهر با رمز «بسم‌الله القاسم الجبارين يا محمد‌بن‌عبدالله(ع)» آغاز شد. فرار درجه‌داران و سربازان عراقي از منطقه خرمشهر گوياي ازهم‌پاشيدگي سازمان يگان‌هاي دشمن بود.. نتيجه پيكار بسيار درخشان در روز دوم خرداد باعث شد تقريبا خرمشهر به‌طور كامل احاطه شود و يگان‌هايي از دشمن كه در منطقه بين نهر عرايض و شلمچه مستقر بودند، منهدم شدند.

نيروهاي عراقي روز سوم خرداد از سمت شلمچه 3بار تلاش كردند تا از طريق جاده شلمچه - خرمشهر حلقه محاصره خرمشهر را بشكنند، اما هر بار با پايداري و مقاومت دلاورانه رزمندگان ايراني مواجه شدند و عقب‌نشيني كردند تا اينكه سرانجام در ساعت 12با همه قوا از سمت شمال و شرق وارد شهر شديم و نيروهاي متجاوز بعثي كه 24ساعت در محاصره كامل قرار داشتند، راهي جز اسارت يا فرار نداشتند. در ساعت 2بعدازظهر نيز خرمشهر به‌طور كامل آزاد شد.

  • در عمليات بيت‌المقدس هم بيسيم‌چي بوديد، يكي از دلهره‌آورترين خاطره‌هايي كه از اين عمليات داريد، كدام است؟

‌‌در عمليات بيت‌المقدس، قاسم كارگر، فرمانده گردان مسلم‌بن‌عقيل بود. من هم بيسيم‌چي بودم. 10روزي بود در سنگر كمين كرده بوديم. بچه‌ها كلافه شده بودند. نمي‌توانستيم بيرون بياييم. بايد گردان ديگري جاي ما مي‌آمد كه بتوانيم تغيير مكان بدهيم. من بدون اينكه از فرمانده اجازه بگيرم بچه‌ها را به صف كردم و در روز روشن به سمت مقر فرماندهي راه افتاديم. بيسيم را هم خاموش كردم. اين كار ريسك زيادي داشت. دشمن از بالا به ما اشراف داشت. حاج قاسم هم ما را مي‌ديد. همين كه بچه‌ها را به بالاي بلندي رساندم، او را ديدم كه عصباني ايستاده. حالا هر جا كه من را مي‌بيند مي‌گويد اين وروجك كار خطرناكي كرده كه بايد در تاريخ بنويسند.

  • از خاطرات روزهاي منتهي به آزادسازي خرمشهر و قولي كه به برادر داده بوديد، بگوييد؟

غم فراق برادر در روزهاي منتهي به آزاد‌سازي‌ خرمشهر بر دلم سنگيني مي‌كرد اما آن روزها هيچ‌كس به‌خودش و احساس شخصي‌اش فكر نمي‌كرد و همه سوداي عشق ديگري در سر داشتند؛ عشق به ميهن، به ايثار و شهادت.

شهر آزاد شده بود و همه براي به اهتزار درآمدن پرچم پرافتخار جمهوري اسلامي ايران برفراز مسجد جامع و پل تخريب، عاشقانه و پر اشتياق قدم برمي‌داشتيم. در آن لحظات به ياد قولي كه پيش از شهادت برادرم داده بودم، افتادم؛ براي نماز آماده مي‌شديم كه برادرم از آرزويش كه بيشتر به وصيت شبيه بود، برايم گفت؛ اينكه دوست دارد جزو نخستين كساني باشيم كه پرچم كشور عزيزمان را در گلدسته‌هاي مسجد جامع برمي‌افرازيم. در روز پيروزي، پرچمي را كه در كوله‌اش نگهداري مي‌كرد برداشتم، زخمي شده بودم و توان برآورده‌كردن خواسته برادر را نداشتم اما به‌واسطه همياري همرزم‌ها، اين پرچم زمين نيفتاد و همانطور كه جعفر مي‌خواست بر گلدسته مسجد برافراشته شد.

  • برپايي نماز شكر و جشن پيروزي در مسجد نخستين اقدام رزمنده‌ها پس از آزاد‌سازي‌ شهر بود، از حال و هواي رزمنده‌ها در آن لحظه بگوييد.

مسجد جامع خرمشهر، قلب شهر بود كه دوباره داشت مي‌تپيد. شور و حالي وصف‌ناشدني داشتيم. يكي از رزمنده‌ها به بالاي مسجد رفت و در كنار گنبدي كه آثار خمپاره و تير بر پيشاني‌اش نمايان بود، اذان گفت؛ اذاني كه هنوز از نظر رزمنده‌هاي آن دوران دلنشين‌ترين است. خاطرم هست پدر شهيدان بخشي با شعارهايش و تكرار پيام امام راحل كه خرمشهر را خدا آزاد كرد، همه را به وجد آورده بود. صحن و شبستان مسجد از نداي ‌الله‌اكبر و اشك شوق رزمنده‌ها پر بود؛ اشكي كه با برگزاري جلسه زيارت عاشورا به ياد شهدا، رنگي از حسرت به‌خود گرفت. ياد برادرم جعفر افتادم كه نتوانست در اين جشن با من و مردم ايران شريك شود.

  • وصيت شهيد جعفرحضرتي پيش از شهادت چه بود؟

جاي بسياري از مرداني كه خالصانه جنگيده‌اند در روز سوم خرداد و جشن آزادي خرمشهر خالي است. آرزو و خواسته همه آنها حفظ انقلاب اسلامي است كه يادگار صدها هزار شهيد است. جعفر آرزو داشت شهيد شود و حفظ اين انقلاب و پاسداري از آرمان‌هاي امام‌(ره) مهم‌ترين وصيت او بود. معتقد بود فعاليت‌هاي فرهنگي در مسجد بسيار مهم است و چراغ مسجد براي اجراي چنين برنامه‌هايي و مشاركت جوانان بايد روشن بماند. از اين‌رو وصيت كرده بود بخشي از دارايي‌اش و هر آنچه قرار است براي او خيرات شود، در اين راه خرج شود؛ وصيتي كه مادرم تا در قيد حيات بود انجام مي‌داد و بعد به من محول شد. همچنين توصيه‌اش به خواهرانمان و همه بانوان سرزمينمان حفظ حجاب بود.

  • خواسته اين روزهاي شما كه جانباز روزهاي جنگ در خرمشهر هستيد و با همه وجود، روزهاي خون، خمپاره و اسارت آن خاك پاك را به چشم ديده و حلاوت آزادي آن را چشيده‌ايد، چيست؟

معتقدم 575روز حماسه و عشقبازي براي نجات شهر از اشغال دشمن، براي اهالي خرمشهر، قصه نيست، روايت يك واقعيت است؛ واقعيت فتح ارزش‌هاي اسلامي است كه به‌دست دلاورمردان ايراني و با آزادي خرمشهر رقم خورد و مردم عزيزمان را غرق در شادي و سرور كرد.

دغدغه من و بسياري از همسنگر‌هايمان حفظ ميراث باارزشي است كه خون‌بهايش را شهدا دادند.اين انقلاب براي همه ماست و وظيفه داريم تا از اين ارزش‌ها و ميراث به‌جا مانده، با ايمان، اتحاد و همدلي حفاظت كنيم. تنها به روزهايي چون آزادي خرمشهر بسنده نكنيم و با پيوستن به كاروان راهيان نور و شركت در مراسم بزرگداشت شهدا و هديه كتاب‌هاي روايت جنگ به فرزندانمان، ياد و خاطرات آنها و عشق، ايثار و اخلاص‌شان را زنده نگه‌داريم تا الگوي ايثار، شجاعت و ميهن‌پرستي‌مان را به نسل‌هاي آينده و ميراث‌داران انقلاب هديه كنيم.

  • تعداد روزهاي مقاومت خرمشهر  34 روز

دلیر مردان و جوانان خرمشهری با استقامت وصف ناپذیری در برابر حملات یگان های زرهی مکانیزه و پیاده عراق مقاومت می‌کردند و 34 روز دشمن را پشت دروازه‌ها و کوچه‌پس‌کوچه‌های این شهر متوقف کردند اما به دليل عدم حمايت دولت بني‌صدر، شهر به دست دشمن افتاد.

  • خطر سقوط هر 3 روز یک‌بار

ابتدای جاده خرمشهر-اهواز که به جبهه پلیس راه مشهور بود، شاهد حوادث فراوانی در اولین هجوم دشمن بود چراکه رزمندگان اسلام موفق شدند با استفاده از جاده خرمشهر- اهواز از پلیس راه عبور کنند و وارد شهر شوند. بندر وگمرک خرمشهر نیز از مهم ترین بنادر کشور، قبل از آغاز جنگ بود ، ارتش عراق در زمان هجوم خود، گمرک پر از اجناس را به غارت برد و آن را به آتش کشاند. دشمن درنظر داشت گمرک رابه عنوان محل نبرد استفاده کند ولی مقاومت نیروهای مردمی تلفات سنگینی به دشمن وارد می کرد و19 روز طول کشید تا دشمن توانست موقعیت خود رادر منطقه ساحلی گمرک تثبیت کند.

  • 22 هزار و 500 شهید و مجروح برای آزادی خرمشهر

آمارها نشان می‌دهد که تعداد کل شهدای عملیات بیت‌المقدس(25 روز عملیات طی چهار‌مرحله) به 5553 بالغ می‌شود که از این میان 1086‌نفر نیروی ارتش و مابقی از نیروهای سپاه پاسداران و بسیجیان بودند. گفتنی است که تعداد مجروحین این عملیات به بیش از 17هزار نفر بالغ می‌شود. همچنین مطابق آمار تعداد تلفات دشمن به‌صورت کشته و زخمی 16 هزار و اسیر 19 هزار نفر بوده است.

  • اصفهانی ها؛ بیشترین شهدای آزادسازی خرمشهر

بر اساس آمار مرکز آمار و اطلاعات بنیاد شهید انقلاب اسلامی تمامی استان‌ها در عملیات بیت المقدس اعزام نیرو داشته‌اند. با توجه به اطلاعات موجود بیشترین درصد شهدا به ترتیب مربوط به استان اصفهان با 27.1 درصد، استان تهران با 13.6 درصد و استان خوزستان با 12.3 درصد است. اطلاعات موجود نشان می‌دهد که بیشترین درصد فراوانی شهدای عملیات بیت المقدس در دامنه سنی 20-16 سال(49.4درصد) و 25-21 سال(31.5درصد) قرار داشته‌اند.

  • حال و هواي اين روزهاي برادران حضرتي
  • بسيجي فعال محله، تخريب‌چي منطقه عملياتي

عباس حضرتي، جانباز دلاوري است كه خاطرات زيادي از دوران جنگ تحميلي به‌ياد دارد. در بيشتر عمليات‌ها بيسيم‌چي بوده؛ بدنش پر از تركش است و همين تركش‌ها توان راه رفتن را از او گرفته و مجبورش كرده‌ عصا به‌دست بگيرد. پدرش در ميدان توپخانه، چايخانه داشته و از مخالفان شاه بوده، به همين سبب هم مدتي را در زندان گذرانده است.

مي‌گويد: «متولد 1340 هستم. با پيروزي انقلاب اسلامي به عضويت كميته انقلاب اسلامي درآمدم و بعد در سال 1360 به‌عنوان كارمند دادستاني در دبيرخانه كار مي‌كردم. زماني كه جنگ تحميلي آغاز شد، مسئول ما آن زمان در كميته انقلاب اسلامي شهيد لاجوردي بود، مي‌گفت اينجا هم جبهه جنگ است و بايد با منافقان جنگيد. اما من دوست داشتم به جبهه بروم».

او كه در ابتداي امر كارش تبليغات فرهنگي بود. سنگر به سنگر مي‌رود و چفيه، كتاب دعا و سربند به رزمنده‌ها مي‌دهد. بعد از مدتي نيروي رزمي مي‌شود و به سبب كوتاهي قد و فرزبودنش او را به‌عنوان تخريب‌چي و ديد‌بان انتخاب مي‌كنند. با لبخند مي‌گويد: «‌‌از هر عمليات يك يادگاري با خود دارم، اگر سرم را بتراشند مثل تپه ماهور مي‌ماند. 2بار هم شيميايي شده‌ام. من بيسيم‌چي شهيد دستواره، رضا چراغي و باكري بودم و اين از افتخارات من است».

  • ردپاي خاطرات

حضرتي با وجود ناراحتي‌هاي جسمي‌اش و كپسول اكسيژني كه گوشه اتاق چشمك مي‌زند، روحيه شاد و پرنشاطي دارد كه هر كسي را سر ذوق مي‌آورد؛ روحيه‌اي كه از همان دوران دفاع‌مقدس در او بود و باعث شادشدن همرزمانش مي‌شد. تعريف مي‌كند: «‌‌هر بار عمليات مي‌رفتم كلي دوست پيدا مي‌كردم. با همه بگو و بخند داشتم.‌ كاري مي‌كردم كه حال و هواي بچه‌ها عوض شود. پدرم قبل از اينكه مغازه چايخانه باز كند، آرايشگر بود. وسايل اصلاح او را با خودم به جبهه برده بودم، طوري هم ژست مي‌گرفتم كه فكر مي‌كردند استادم. بندگان خدا سرشان را به‌دست من مي‌سپردند و من هم صداي قيچي را در مي‌آوردم و با ماشين دور سرشان را مي‌زدم. بعد آينه را به دستشان مي‌دادم و كلي مي‌خنديديم».

  • عمليات كربلاي 5

اما شنيدن خاطره‌اي از عمليات كربلاي 5 هم از زبان حاج عباس خالي از لطف نيست. تعريف مي‌كند: «كربلاي 5 و محور عملياتي بود، يك تانك عراقي بچه‌ها را در تيررس قرار داده بود و هر از چندگاهي توپ شليك مي‌كرد. بچه‌ها عصباني بودند. براي همين تصميم گرفتند درسي به عراقي‌ها بدهند. ‌‌

چندنفر مأمور شدند كه تانك را به غنيمت بگيرند. من هم همراهشان شدم. بچه‌ها تانك را زدند و مرتضي اميري كه بعدها شهيد شد، عراقي‌ها را از تانك بيرون كشيد و بعد بنا شد تانك را به پشت خاكريز ببرند. مرتضي به من گفت اسرا را به عقب انتقال بده. آنها جلو و من پشت سرشان. چند كلمه عربي حرف زدم فكر كردند كه خيلي وارد هستم. در آن لحظه خدا شجاعت خاصي به من داده بود. صداي صوت خمپاره كه مي‌آمد بايد روي زمين مي‌خوابيديم. به سختي آنها را به عقب آوردم. فرمانده‌‌مان تا من را ديد با تعجب گفت كه تو با اينها چطوري آمدي؟ باورش نمي‌شد».

  • پيشقدم در كار خير

مهرداد طبيعي، دوست صميمي حضرتي و از رزمنده‌هاي پرتلاش جبهه‌هاي جنگ تحميلي است. مي‌گويد: «‌برادران حضرتي رزمنده‌هاي دلاوري بودند. عباس، كوشا و پرجنب‌و‌جوش بود. تا پيش از خانه‌نشين‌شدنش همه كارهاي مسجد محله‌اش با او بود. 3دوره فرمانده پايگاه بسيج بود. با اينكه اين روزها به‌دليل وضعيت پاهايش كمتر مي‌تواند فعاليت كند، هر‌كاري كه مربوط به خانواده شهدا باشد را با جان و دل انجام مي‌دهد.»

طبيعي از مردم‌داري و دست به خير بودن حضرتي هم مي‌گويد: «در كمك‌كردن به ديگران از همه پيشي مي‌گيرد. آشنا يا غريبه فرقي نمي‌كند. اما بيشتر به خانواده شهدا رسيدگي مي‌كند». سيدصادق ميرشاكي، مسئول صندوق قرض‌الحسنه هيئت 14‌معصوم(ع) هم از همرزم‌هاي ديگر برادران حضرتي است. او مي‌گويد: «‌‌او نمونه كامل يك بسيجي است. در مسجد حضرت‌علي(ع) تابلوي بزرگي از شهداي مسجد نصب شده كه پيگيري آن را حضرتي برعهده داشته است. ‌‌چند سالي است كه كسالت او زياد شده با اين حال ارتباطش با مسجدي‌ها و بچه‌هاي بسيج قطع نشده و براي خدمت به بسيج و مسجد از جان مايه مي‌گذارد».

  • همراه و مورد احترام همسايه‌ها

ثمره زندگي‌ مشترك حضرتي 3فرزند است. خانه استيجاري دارد و بزرگ‌ترين نعمت زندگي‌اش را همسرش مي‌داند.
با همسرش كه چند كلامي صحبت مي‌كنيم از اخلاق و مردم‌دوستي حضرتي و از ايمان و تقوا به‌عنوان مهم‌ترين معياري كه باعث شده اين بانو، حضرتي را انتخاب كند، مي‌گويد: «‌‌خير او به همه مي‌رسد.

از ما كه اعضاي خانواده‌اش هستيم تا همسايه و فاميل. هر‌كاري بتواند و برايش مقدور باشد چه مادي و چه معنوي دريغ نمي‌كند. هيچ‌وقت كارهاي خانه را بر دوش من نمي‌گذارد. با يك دست عصا را مي‌گيرد و با دست ديگر ظرف مي‌شويد يا جارو مي‌كند».

زهرا شيخ‌محمودي از همسايه‌داري‌ حاج‌عباس حضرتي هم تعريف مي‌كند: «‌‌او با همه مهربان و خوش‌برخورد است. هر جا مي‌رويم با همسايه‌ها ارتباط برقرار مي‌كند. در محله قبلي كه بوديم، همسايه‌اي داشتيم كه چشمانش كم‌سو بود. حضرتي خودش را موظف كرده بود كه او را هنگام غروب به مسجد برساند. وقتي هم مرحوم شد خانه‌مان را در اختيار خانواده آنها قرار داد تا براي پذيرايي با كمبود جا مواجه نشوند.»

کد خبر 371133

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha