چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۳
۰ نفر

همشهری دو - امیر اسماعیلی: فروردین ۵۸ با حسین ازدواج کردم. خلبان بود، بلندبالا و رشید، صبور و سرو.

شهید حسین لشگری

يك‌سال و نيم بعد وقتي زمزمه‌هاي شروع جنگ تحميلي به گوش مي‌رسيد، حسين 12ماموريت موفق انجام داد. در عمليات آخر هواپيمايش را زدند و مجبور به فرود در خاك عراق شد. حسين از نخستين اسيران جنگ تحميلي شد و اين شروع 18سال دوري من و حسين بود؛ 18سال تنهايي حسين در زندان‌هاي رژيم بعثي؛ 18سال تنهايي من و علي-پسرش- كه وقتي حسين رفت هنوز دندان درنياورده بود و وقتي حسين برگشت، علي دانشجوي دندانپزشكي بود.

حسين 3ماه اول اسارت را در سلول انفرادي بود و بعد از آن 8‌سال با حدود 60نفر ديگر در سالني عمومي و دور از چشم صليب سرخ، اسارت را تحمل كرد. بعد از پذيرش قطعنامه 598 حسين را از بقيه اسرا جدا كردند و باز دوران شكنجه‌هاي عجيب برايش شروع شد. از آن روزها كم صحبت مي‎كرد.

تا سال74 هيچ خبري از حسين نداشتيم تا نخستين نامه‎اش آمد: «به نام خدا. همسر عزيزم سلام، حالت چطور است؟ ان‌شاءالله كه خوب هستي. حال علي چطور هست و به ياري خدا او هم كه خوب هست. من اين نامه را براي نخستين‌بار برايت مي‌نويسم. امروز ملاقات با نماينده صليب سرخ داشتم و مشخصات مرا ثبت كرد و گفت كه از اين به بعد مي‌توانم نامه برايت بنويسم. من نمي‌دانم كه چقدر اين حرف‌ها درست هست و ما مي‌توانيم نامه براي همديگر بنويسيم ولي من هنوز شك دارم و اگر اين نامه به‌دست تو رسيد، برايم آدرس محل زندگي خودت را بنويس تا نامه‌هاي بعدي را به آنجا بفرستم. از آنجا كه نمي‌دانم هنوز آنجا هستيد يا نه و در كجا منزل و مكان داريد، نامه را براي نيروي هوايي نوشتم. اميد دارم كه آنها هم سعي كنند و به‌دست شما برسانند. خودم هم باور ندارم كه نامه مي‌نويسم. وضعيت من معلوم نيست و تو شرعاً و عرفاً اجازه داري كه اگر خواستي ازدواج كني، مي‌دانم كه خيلي سخت هست ولي چاره چيست، در تربيت علي كوشا باش و من راضي به راحتي و آسايش شما هستم». خدا مي‎داند كه چندبار نامه حسين را خواندم و گريه كردم.

برايش نوشتم: «به نام خدا.حسين عزيزم سلام، حالت چطور است؟ نامه‌ات رسيد و خيلي خوشحال شدم. پس از ۱۶ سال حيراني و بي‌خبري، از تو نامه دريافت كردم. نامه‌ات خيلي خشك بود، نمي‌دانم روزگار چطور برايت مي‌گذرد. من ۱۶ سال در اوج بي‌خبري براي تو صبر كردم و با مشكلات زندگي مبارزه كردم و تو خيلي راحت مي‌نويسي بروم و ازدواج كنم؟ بنياد شهيد از سال‌ها قبل و همچنين بعضي از اقوام گفتند مي‌توانم بروم و ازدواج كنم، گرچه تو نوشتي مخير هستي ولي وقتي خودم فكر مي‌كنم كه در اين ميان علي را داريم... چه تقصيري دارد كه بايد سرنوشت ناپدري را داشته باشد، من هم وقتي در مهماني‌هاي فاميل مي‌بينم كه هر كس با شوهرش هست و من تنها هستم به اين مسئله فكر مي‌كنم كه آيا مي‌توانم ازدواج كنم يا نه؟ ولي چهره معصوم و بي‌گناه علي را مي‌بينم. آيا سرنوشت براي او چه نوشته است لذا از ازدواج پشيمان مي‌شوم. زندگي برايم سخت شده ولي چه بايد بكنم، سعي خودم را مي‌كنم، تو هم دعا كن و از خدا كمك بخواه. ناراحت نشوي من هم احساس دارم».

اولين اسير و آخرين آزاده جنگ، وقتي رفت 28ساله بود، وقتي برگشت 47ساله؛ پير و شكسته. موي سياه در سر نداشت؛ زير شكنجه‌ها دندان‌هايش همه ريخته بود اما شيريني ديدار، چهره تغيير كرده‌اش را از يادم برد. حسين بعد از 18سال برگشته بود... .

کد خبر 352186

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha