دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۷:۳۴
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: گفت: «یه کارگر دارم تو این ساختمون جدیده که شاعره»؛ بعد همینطور که ماشین‌حسابش را از کشوی میزش در می‌آورد رو کرد به من و گفت: «هر بار رفتم سر ساختمون، دیدم سکوت محضه.

نه كارگري داد مي‌زنه و نه كسي عربده مي‌كشه. فقط اين عزيزآقا، آجر مي‌ده دست اوسا و همون طور هم شعر مي‌خونه.» فاكتورهايش را يكي‌يكي ورق مي‌زند و عددها را توي ماشين‌حساب وارد مي‌كند و مي‌گويد: «هفته قبل كه برف بود، با خودم گفتم، خب حتما كار تعطيله، اصلا نرفتم سر ساختمون. دم غروب خيلي اتفاقي با خانواده از جلوي ساختمون رد مي‌شديم كه ديدم همه كارگرها تو اون سرما دارن كار مي‌كنن. واسادم. رفتم ديدم داره حافظ مي‌خونه و همه هم كار مي‌كنن.» عدد توي ماشين‌حساب را با عدد انتهاي فاكتور تطبيق مي‌دهد، بعد فاكتور را مي‌دهد دستم و عدد را از روي ماشين‌حساب مي‌خواند. مي‌گويم: «خب هواش رو داشته باش، بهش فرصت پيشرفت بده.» سريع مي‌گويد: «نه، اين كاره نيستي. وقتي اونجاست كارآيي داره، وقتي آواز و شعر بخونه، كارگرا درست كار مي‌كنند. بيارمش تو دفتر كه چي؟ از كارهاي دفتري مگه سر درمياره؟» چيزي نمي‌گويم. سكوت مي‌كند و تق‌تق روي دكمه‌هاي ماشين‌حساب مي‌كوبد و ديگر چيزي نمي‌گويد.

عزيز را بالاخره مي‌بينم. ساختمان تقريبا تمام‌شده است. با عده‌اي ديگر از كارگران مشغول نظافت است، همانطور كه آب و جارو مي‌كند، شعر هم مي‌خواند: «به سلاح احد تو ره ما را بزدي تو/ همه رختم ستدي تو چه دهم باج ستان را.» سلام مي‌كنم. جلو مي‌آيد، مودبانه سلام مي‌كند. مي‌گويم: «آقا عزيز تويي؟‎ برايت كاري سراغ دارم.» مي‌گويم: « نياز به يك معتمد و آدم فرهنگي دارم كه هميشه كنارم باشد، حقوق خوبي مي‌دهم.» سرش را پايين مي‌‌اندازد و مي‌گويد: «آقا! خوبه كه بنده خدا، فقط جلوي خدا شرمنده بشه اما شرمنده‌تونم. من به آقا شهرام تعهد كاري دارم.» مي‌گويم پيش شهرام پيشرفت نمي‌كني. لبخند مي‌زند و مي‌گويد: «تعهد دارم، ناجوانمرديه آقا.» مي‌نشينم گوشه‌اي، برمي‌گردد سركارش و شعر «تو مرا جان و جهاني» برايمان مي‌‎خواند.

کد خبر 325181

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha