چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴ - ۰۸:۴۶
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: آقارضا می‌رود سمت کتابخانه و دست می‌کشد به عطف کتاب‌ها. می‌گوید: «بزرگ‌ترین آفت زندگی بشر حسابگریه» نمی‌توانم لبخندم را پنهان کنم.

سرش را كه برمي‌گرداند سمتم، ته مانده لبخند را روي صورتم مي‌بيند . كتابي از قفسه بالايي كتابخانه بيرون مي‌كشد و مي‌آيد روبه‌رويم مي‌نشيند. نگاهش به كتاب است اما با من حرف مي‌زند. مي‌گويد: «شب، خسته و مونده مي‌ريم تو رختخواب، با خودمون خلوت مي‌كنيم كه امروز چي كار كرديم چي كار نكرديم و در كل ببينيم چند چنديم، اصلا قدمي رو به جلو برداشتيم، امروزمون بهتر از ديروزمون بوده يا نه؟ ولي به چي فكر مي‌كنيم؟ امروز چقدر خرج كرديم و چقدر پول درآورديم.» از بالاي عينكش نگاهم مي‌كند و مي‌گويد: «اول از همه هم خودم رو عرض مي‌كنم.» كتاب را تند تند ورق مي‌زند، پيداست دنبال مطلب خاصي مي‌گردد. مي‌گويم: «چي كار مي‌شه كرد آقارضا؟

زندگي سخت شده ديگه. آدم‌ها و فكرشون با دغدغه‌هاشون، تغيير مي‌كنند.» نگاهم مي‌كند و مي‌گويد: «اين دفعه تو داري شوخي مي‌كني. دغدغه‌ها تغيير مي‌كنند، زندگي سخت‌تر مي‌شه، فشار زيادتر مي‌شه، بله همه‌شو قبول دارم اما انسانيت از اول تاريخ بشر تا الان، همون انسانيت بوده و هست و خواهدبود.» باز به‌خودش اشاره مي‌كند و با دست به سينه‌اش مي‌زند و ادامه مي‌دهد: «صد‌تومن پول توي جيبم بود، هيچ خرجي نداشتم. اصلا شما انگار كن پول اضافه بود، پس‌انداز بود. فهميدم كه آبدارچي شركت‌مون نياز مالي داره، اگه حسابگر نبودم بايد اقلا نصفش رو مي‌دادم به اون بنده خدا. اما چي كار كردم؟ گفتم، خب اگه 50تومن بهش بدم، ممكنه فردا يه خرجي پيش بياد، ممكنه، مثلا شير آب خونه خراب شه، ال بشه، بل بشه، 10تومن دادم به طرف. باقيش رو هم گذاشتم تو حساب پس‌اندازم. تهش هم خوشحال بودم كه حالا فلان‌ مقدار پول تو حسابم هست و سود مي‌گيرم.» مي‌خندد و مي‌گويد: «حسابگر خوبي هم نيستيم. اگه حسابگر خوبي بوديم كه مي‌فهميديم كدوم يكي سود بيشتري داره، حساب پس‌انداز يا گرفتن دست آبدارچي شركت.»

کد خبر 312627

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha