شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۹:۴۳
۰ نفر

سید محمد بهشتی*: ملاقات آدمی با جای‌های مختلف می‌تواند با حواس اتفاق افتد و یا با دل. آنچه حس می‌بیند صورت است و آنچه دل درک می‌کند کیفیات غیرقابل‌ پیمایش و به تعبیر بهتر مطبوعیت است.

beheshti

آنچه به واسطۀ حس درک می‌شود فراموش‌شدنی است ولی آنچه دل را مسخر می‌کند، جاودانه می‌شود و دوری از آن دل‌تنگی پدید می‌آورد.

سیری در ادبیات گذشته و به خصوص آن دسته از نوشته‌‌ها که در آن شخصی خواسته است شهر خود را به دیگران معرفی کند گواهی می‌دهد که قدما و اهالی شهرها معمولا وجوه ممیزۀ شهر خود را کیفیات آن می‌دانستند و نه صرفا ویژگیهای کالبدی و کمّی‌ خاص آنجا؛ این آنچیزی است که امروز از آن فاصله‌ گرفته‌ایم و معمولا به تمنای دیدن بلندترین، بزرگترین، وسیع‌ترین، سریعترین و ... به سفر یا بازدید می‌رویم. حتی تلقی ما از کیفیت محدود به آن دسته از کیفیاتی شده است که مخاطب واقعی آن حواس ماست و نه دل ما؛ تمیزترین‌ها، مجلل‌ترین‌ها و قیمتی‌ترین و ... کیفیاتی است که باز هم سنجۀ آن کمیت است. شاهد ان این است که در سفر و ملاقات‌هایمان از جایهای مختلف و در توصیف آن برای دیگران کمتر از تعابیری چون «دلپذیر»، «دلنشین»، «دل‌باز» و ... استفاده می‌کنیم. شاهد بهتر آن تبلیغات امروزی در حوزۀ گردشگری استکه معمولا دعوتی است به ظواهر زیبا و امکانات آسایشی و رفاهی و ... . خوب است یک بار دیگر این پرسش اساسی را از خود کنیم؛ ما حقیقتا برای چه به سفر می‌رویم؟

مسلما عمده قصد ما از سفر رفتن سوار شدن در وسایل‌نقلیۀ راحت و پرسرعت و یا اقامت در هتل‌های مجلل و یا خوردن غذاهای خوش‌طعم و ... نیست؛ این امکانات در بهترین حالت برای تأمین آسایش ماست در حالیکه آسوده‌ترین جا برای هر کس خانه‌اش است پس نیت اصلی سفر نمی‌تواند طلب آسایش باشد؛ هدف اصلی چیز دیگری است که آسایش مکمل آن است. اگر آسایش راحتی تن است آرامش راحتی دل و جان است و سفر هر دوی اینها را باید برای ما به ارمغان آورد. هر چه زمان می‌گذرد امکانات رفاهی هر چه بیشتر آسایش تن را به ما ارزانی می‌کنند و انگار به ازای پررنگ‌تر شدن نقش آنها در زندگی درک ما از آرامش جان تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد؛ دیگر برایمان سخت است تصور کنیم که روزگاری پیش از این مردمان در شرایط دشوار به سفر می‌رفتند؛ نمی‌توانیم درک کنیم که چرا و با چه انگیزه‌ای آنان این رنج را برخود همواره می‌کردند.

روزگاری مقصود اصلی سفر آرامش و حظّ دل و جان بود و نه تن‌آسایی و امروز عکس آن اتفاق می‌افتد. رسیدن به آرامش دیگر برای ما صرفا یادآور سفر زیارتی است درحالیکه در گذشته هر سفری آدابی داشت که با رعایت آن آداب، سفر قدر و ارزش زیارت می‌یافت. امروزه ما با حقیقت سفر بیگانه‌ایم و از مفهوم عمیق «جایی خوش است که دل خوش است» فاصله گرفته‌ایم. خوب است بپرسیم چگونه ممکن است سفر آرامش دل را برای ما به ارمغان آورد؟

رفتن به سفر و بازدید از جای های مختلف می‌تواند تصادفی و از سر غریبگی باشد. به عبارتی بازدیدکننده ممکن است همچون ناشناسی در شهر شروع به پرسه زدن کند و جای به جای بناها و جاذبه‌های شهر را ببیند و از آنها بگذرد، بدون آنکه تلاش کند قصه‌های هرجا را بداند و یا با اهل شهر ارتباط برقرار کند و ... . این نوع ملاقات هم در جای خود مغتنم است ولی اگر از سیاح پرسیده شود که تمایز دو شهری که به همین ترتیب دیده در چه بوده است او احتمالا از تفاوت صورت بناها و یا برخورد ظاهری اهالی و یا حداکثر از طعم غذاها و ... سخن خواهد گفت و معنی‌اش این است که ملاقات و آشنایی روی نداده است. درست مثل زمانیکه کسی را نمی‌شناسیم و طبیعتا در پاسخ به اینکه او کیست حداکثر دربارۀ خصوصیات ظاهری او سخن خواهیم گفت.

بازدید ما از جای‌ها و شهرهای مختلف که نمی‌شناسیم نیز معمولا همینگونه است. امروزه شهر به مفهوم مجموعه‌ای از کالبدها تقلیل یافته و بنابراین دیدار شهر نیز مترادف شده است با بازدید ازکالبدهای بدون زندگی و یا رفتن به بازار و ... به مقاصد معلومی چون خرید و ... . این نوع دیدار نه تنها غریبگی را کم نمی‌کند که بر احساس دوری و غریبگی می‌افزاید.وقتی کسی ما را نشناسد و ما جایی یا کسی از اهل آنجا را نشناسیم احساس می‌کنیم مخاطب واقعی این دیدار قرار نگرفته‌ایم. گویی کسی منتظر ما نبوده و ما تنها داریم از پشت دری بسته استراق سمع می‌کنیم. خلاصه احساس تعلق خاطر به جایی که در آنیم نمی‌کنیم و بازدید ما صرفا جهت رفع کنجکاوی خواهد بود. در حالیکه عمیق‌ترین دیدار که می‌توان آن را«ملاقات» یا «آشنایی» دانست، زمانی صورت می‌گیرد که واسطه‌ای برای آشنایی بیابیم. این موضوع به انحای مختلف محقق خواهد شد ولی بهترین نحو این است که میزبانی آشنا و صاحب‌دلما را به دیدار ببرد. میزبان آشنا به قصه‌ها و روایتهای شهر امکان ملاقات در لایه‌های معنایی و کیفی‌تر را فراهم می‌کند. چنین کسی واسطه‌ای است برای اینکه شهر و اهل آن معرف حضور ما شوند و ما معرف حضور اهل آنجا.

یکی از بهترین نمونه‌هایی که می‌توان در آن معنای ملاقات شهر را به کمال دید، نامه‌ای است که میرزا منصور درباب «دستورالعمل سیر اصفهان صفاآشیان» به رفیقی که قصد دیدار شهر اصفهان را کرده، نوشته است. ماجرا آن است که نخست رفیقی به میرزا منصور نامه‌ای نوشته و اظهار دلتنگی اصفهان و شوق دیدار نموده است و در پاسخش دوستِ مقیم اصفهاندستورالعمل سیر این شهر را به دقت آنچنان شرح داده تا دلتنگی او برطرف شود. در این رقعه پیداست که میزبان صاحبدل به خوبی آگاهست که باید دل میهمان را مخاطب قرار دهد و ازاینرو نوشته را با این بیت می‌آغازد:

بدین دستور می‌باید عمل کرد/ دل مشتاق را از خود خجل کرد

از دید نا آشنایان به شهر اصفهان همه اهالی شبیه همند و به جز خصوصیات ظاهری هیچ وجه ممیزه‌ای ندارند؛نگاه از سر غریبگی و بی‌تفاوتی، سبب نوعی گم‌گشتگی و حیرانی در مواجهۀ با شهر است.درحالیکه این نامه، مسافر را به ملاقات اختصاصات اصفهان و به عبارتی آن چیزهایی که اصفهان را «اصفهانِ صفاآشیان» کرده، دعوت می‌کند؛عمدۀ این اختصاصات کیفیاتی است که در خلال زندگی کردن با اصفهانیان دیده و چشیده می‌شود. در این نامه اصفهان به صفت کیفیت و صفای پنهان در جای‌ها و کسان و دیگر متعلقاتش معرّف حضور مخاطب قرار گرفته است و معلوم می‌شود که «اصفهان چگونه شهری است.

از لطایف این نوشته آن است که میزبانِ صاحبدل در مسیر بازدیدی که پیشنهاد کرده به زمان ملاقات توجه خاص دارد و به عبارتی برنامه‌ریزی‌اش به گونه‌ای است که میهمان در هر زمان به اقتضای آن وقت از روز در جای مناسبی باشد که هم بتواند بهترین بهره را از حضور در شهر ببرد و هم هر جایی را در بهترین زمان جلوه‌اش مشاهده کند.

عزیز من بامداد که استاد چابک‌دست قضا تختۀ صبح از پیش دکان مشرق برداشته آیینه‌فروش خورشید بازار روزگار را گرم سازد و ذرۀ تنک‌مایه بساط خرده‌فروشی به بار آید، روی به راه نهند.

با این تعبیر میزبان همچون عکاسی خبره است که بهترین زمان برای مواجهه با سوژه و ثبت آن در خاطر را می‌شناسد. وقت آنگاه در ملاقات اهمیت پیدا می‌کند که مقصود از دیدار صرفا «دیدن و عبور کردن» نباشد بلکه «به خاطر ماندن» باشد. توجه به وقت از مصادیق توجه به کیفیت ملاقات است. اگر ملاقات را تنها امری کارکردی نبینیم بهترین وقت را برای دیدار انتخاب می‌کنیم. اصلا توجه به کیفیت است که «زمان» در معنای کلی‌اش را تبدیل به «وقت» می‌کند.

چون وقت نماز ظهر درآید، مؤذنان خوش‌ به ندای شوق‌افزای «حی علی الصلوة» غلغله در طارم مینافام اندازند و از باب‌الصفاء یعنی: در طلا، که چون در رحمت به روی همه باز و مرادبخش ارباب نیاز است به مؤدای صدق انتمای «و من دخله کان آمنا» در کنف امان یزدان درآیند.

در این نامه میزبان به گونه‌ای زیبا از شهر و فضاهای آن می‌گوید که مخاطب را پیش از حضور لبریز از اشتیاق دیدار می‌کند. فضاها و اهالی و مطاع شهر چنان برای میزبان معرفه و آشنا و محبوب است که گویی فضاهای شهر همچون میهمانخانه خانۀ او و اهالی شهر اهل خانۀ اویند. برای میزبان در این شهر همه چیز و همه کس بنا به سابقه‌ و صفایش دیدنی و ممتازست؛دکان صالح خواص خان، قهوه‌خانۀ خواجه‌علی، قیصریه، باب‌الصفاء، بازارچۀ ملاعبدالله، سنگک پرویز بیگ، ... چیزهایی است که میهمان به دیدن و بهره‌مندی از آنها دعوت می‌شود.

او می‌داند که حضور فعال مردم است که شهر را شهر می‌کند و به شهر و فضاهای آن کیفیت و مطبوعیت می‌دهد و نامه‌اش سراسر دربارۀ فضاهای زندۀ شهر و رفت و امدهاست؛ حضور کیفیت‌بخش به معنی حضور اجباری و گذری نیست بلکه به معنی حضوری تؤام با مکث و آرامش و وقت‌گذرانی است.از نظر میزبان اصفهان همچون صحنۀ نمایشی است که اهالی‌اش همه دست اندر کار و مسؤل اجرای بخشی از این نمایش‌اند و هریک به نوعی در خوش آب و رنگ شدن این نمایش سهمی دارند.
و چون به میدان فسیح‌المکان نقش‌جهان رسند زمانی سراسر روان فضاء و تماشای شور و غوغاء شوند که صفحۀ میدان ازدحام خلایق و هجوم مردم چون سپهر ثوابت و سیار آراسته و مانند صف محشر از کثرت و جمعیت رستخیز ازو برخواسته، راه آمد و شد درو به دشواری و بلکه حرکت مشکل و متعذر است.

میدان که بود ملک درو افزون‌تر/ هر عصر درو قیامت آید به نظر

آوازۀ نقاره نفح صور و میان از جوش و خروش همچو روز محشر هر گوشه معرکه‌ای و هر طرف هنگامه‌ای و هر سو بازاری و هر طرف گلعذاری مشاهده می‌رود.

برای نویسنده بازار اصفهان جایی فراتر از عرصۀ مبادله و تجارت است همانطور که مسجد تنها جایی برای گزاردن نماز نیست. بازار و میدان و مسجد و ... همه عرصه‌هایی‌ است برای تأمل و تعلل و حضور مردم. میهمان در ملاقات بازار اصفهان نه به خرید کردن که به معاشرت با عطار دعوت می‌شود؛ عطار شخص باصفایی است که می‌توان درددل را به او گفت و از او مداوا خواست. پیداست که کار عطار تنها نسخه‌پیچیدن برای مشتریان نیست یعنی کسانیکه نزد او می‌روند فقط به همین قصد نمی‌روند بلکه آنها برای دیدن او و بهره‌بردن از مصاحبت او نزدش حاضر می‌شوند.

... از این بازار با دیدۀ خون‌بار و دل‌افکار و نالان گذشته بر در مسجد جامع در دکان عطاری مقابل حاجی‌طاهر دل‌داری عطاری دکان‌دار است که شهر دل‌بستۀ آن بازار و جگرسوختۀ آن عطارند، دل بیمار به آن عطار عرض‌ده شاید که به شربت عناب‌‌لب تب محرق فراق را و مرض مهلک اشتیاق را معالجه و مداوا تواند کرد ...

میزبان می‌خواهد میهمان را متوجه کند که قهوه‌ای که «از دست میرزا اشرف فنجانی بگیرند» دلپذیرتر از قهوه‌هایی است که در چاردیواری خانه‌اش می‌خورد و یا پای موعظۀ عارف همدانی نشستن فرصتی است که در دیگر جایها دست نمی‌دهد و اینهاست که موجبات دلتنگی برای اصفهان را فراهم می‌کند.

اگر به موعظۀ حقانی آن عارف همدانی خود را برسانی از استماع گوهر حدیثش درج صماخ را به جواهر ثمینی مملو گردانی و اگر از آن عطیه بی‌نصیب مانی به خانقاه فلک اشتباه درویش بی‌نظیر صوفی‌نصیر رفته در حلقۀ صوفیان صافی نهاد و درویشان پاک‌اعتقاد داخل گردی، از کیفیت ذکر خفی و جلی و وجد و حال و خروش آن طایفۀ حق‌پرست تمتع یافته و محظوظ گردند...

خلاصه اینکه نویسندۀ نامه همۀ حواس پنجگانۀ مسافر را به کار دریافتن شهرواداشته است؛ تا دیده زیبایی‌های منحصر بفرد بازاراصفهان را ببیند و گوش اذان مطبوع مسجد کهنه را بشنود و مشام عطر خوش دکان عطاری جنب مسجد جامعرا ببوید و زبان طعم اطعمه و اشربۀ مختص اصفهان را بچشد و ... از آنرو که توجه به همۀ این‌ کیفیات در کنار هم، عطر و طعمی از اصفهان به آدمی عرضه می‌کند که بر دل اثر می‌گذارد و در خاطر می‌ماند.

این رقعه به یادمان می‌آورد که مقصود اصلی از سفر کردن حظ دل و جان است و نه راحتی و آسایش جسم. از هیمنروست که سراسر رقعه پر است از ترکیبات ادبی‌ای که با دل ساخته شده‌اند: «دل‌انگیز»، «دل‌پذیر»، «دل‌ربا»، «دلخواه»، «دل‌بسته»، «دل‌تنگ» و ... گویی ملاقات سراسر با دل و در دل اتفاق می‌افتد و این موضوع ما را به یاد ترکیبات ادبی بیشماری می‌اندازد که در زبان فارسی با «دل» ساخته می‌شود و این خود بهترین نشانه است برای اهمیت دل و صفای آن نزد ما ایرانیان.

* رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی و رئیس ایکوم ایران

کد خبر 291895

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار فرهنگ عمومی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha