پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۶ - ۰۴:۲۶
۰ نفر

سهند صادقی‌بهمنی: امامت امام کاظم(ع)، در شرایطی در سال 148 هجری قمری آغاز شد که دوران طلایی و شکوفایی امامت بیش از یک دهه بود که به پایان رسیده بود.

امام محمدباقر(ع) توانست با بهره‌برداری از خلأ سیاسی حاصل آمده از پایان دوره‌ اموی، نظریه امامت مبتنی بر وصایت را برای اولین‌بار و به ‌گونه‌ای مبسوط در فضای فکری آن روز جامعه اسلامی تبیین کند. امام صادق(ع) نیز با استفاده از شرایط پیش‌گفته موفق شد تا علاوه بر پایه‌گذاری فقه شیعی و بسط آن، آموزه مهدویت را در میان بیش از 4 هزار شاگرد خود که همگی، البته از شیعیان نبودند، بگستراند.

به‌گونه‌ای که امروزه اعتقاد به مهدی موعود تنها عقیده خاص شیعه محسوب نمی‌شود و اهل سنت نیز از آن بهره می‌برد. امام کاظم(ع) اما در شرایطی امامت شیعیان را پس از پدر به عهده گرفت که 16 سال پیش از آن، تیره‌ای دیگر از بنی‌هاشم، یعنی عباسیان در سال 132 هجری قمری، طومار امویان را برای  همیشه در هم پیچیده بودند. عباسیان، اما باید تا سال 136 هجری قمری، صبر می‌نمودند تا منصور (136-158 ه. ق) دومین خلیفه عباسیان قدرت ایشان را تثبیت کند.

بنابراین کاملا طبیعی است که امام نمی‌توانست در میان قدرت مطلقه عباسیان، از همان شرایطی برخوردار باشد که پیش از او صادقین(ع) در حضیض قدرت امویان و ابتدای کار عباسیان از آن بهره‌مند بودند. با این مقدمه، به بهانه سالروز شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام، سعی می‌کنیم تا به برخی از ویژگی‌های روش سیاسی و فرهنگی ایشان اشاره کنیم.

نامش موسی، لقبش کاظم، کنیه‌اش ابوالحسن، مادرش بانویی بافضیلت به نام حمیده و پدرش ششمین پیشوای مسلمانان امام جعفر صادق(ع) است. در سال 128 هجری قمری در روستای ابواء در نزدیکی مدینه دیده به جهان گشود و در بیست و پنجم رجب سال 183 هجری قمری به شهادت رسید.

 ایشان 20 سال از حیات خویش را در دوران امامت پدرش گذرانید و تحت تربیت و هدایت پدر قرار گرفت. او به سبب بسیاری عبادت و زهد، به عبد صالح و به جهت حلم و فرو خوردن خشم و پایداری بر مشکلات به کاظم مشهور است.
ابوبصیر می‌گوید: در آن ایام که موسی‌بن جعفر زاده شد، ما همراه امام در ابواء بودیم.

وقتی  به امام خبر دادند فرزندت به دنیا آمده، حضرت به خیمه زنان رفت و پس از مدتی خندان بازگشت و فرمود: خدا را شکر، خداوند به من فرزندی عطا فرمود که بهترین خلق اوست. پس از شهادت امام صادق(ع) در سال 148 به دست منصور از آنجا که امام به 5 نفر از جمله منصور دوانیقی وصیت کرده بود، مقداری اضطراب و تشویش خاطر در میان شیعیان برای تعیین امام پدید آمد.

اما بزرگان و خواص شیعه از جمله مفضل بن عمر جعفی با نقل نصوص متعدد امامت ایشان را از قول پدرشان اثبات کردند. برخی از شیعیان نیز با پرسش و پاسخ به فضل و دانش ایشان پی بردند. مقام علمی و سخاوتمندی ایشان اما تنها در میان شیعیان مورد اعتراف نیست؛ ابن خلکان از قول خطیب بغدادی از بزرگان اهل سنت نقل می‌کند: او چنان بزرگوار و سخاوتمند بود که وقتی به وی اطلاع می‌دادند فردی در صدد اذیت اوست، کیسه زری که حاوی هزار دینار بود، برای وی می‌فرستاد. ایشان همیشه زرها را در کیسه‌های 300، 400 و 200 دیناری می‌گذاشت و میان اهل مدینه تقسیم می‌کرد. کیسه‌های زر ایشان معروف بود. (وینات‌الاعیان، ج 5، ص 308)

دوران 35 ساله امامت ایشان، همزمان با خلافت 4 خلیفه مقتدر عباسی بود، منصور(136- 158 ه)، مهدی (158-169 ه)، هادی(169- 170 ه)، هارون‌الرشید(170-193 ه). 10 سال امامت ایشان در روزگار منصور گذشت. منصور که جانشین برادرش سفاح شده بود، قصد برپایی تمدنی عظیم را در سر می‌پروراند و در امر خلافت خود از برداشتن موانع سر راه برای دستیابی به هدف ابایی نداشت.

 از تعقیب و تهدید و شکنجه گرفته تا قتل و اعدام‌های دسته‌جمعی و اسکات مخالفان. استثنایی هم در میان نبود. امویان و طرفدارانشان هدف اول دشمنی منصور بودند، علویان را عباسیان دشمن اصلی خود نمی‌شمردند، اما از آنجا که شعار عباسیان برای قیام«الرضا من آل محمد» بود و این شعار قابلیت تطبیق بر بزرگان علویان را داشت، آنان عموزادگان علوی خود را نیز به جهت خطری که از این ناحیه احساس می‌کردند، دشمن می‌شمردند.

منصور در سال 137 هجری قمری، امیر آل محمد (ص) یعنی ابومسلم خراسانی را که عامل اصلی پیروزی آنان در عراق و سواد بود از میان برداشت و جنبش‌های طرفدار وی را که اکثرا از موالی و عناصر غیرعرب تشکیل شده بود، سرکوب کرد. او که از سویی مشغول توسعه‌طلبی امپراطوری عباسیان در بعد سیاست خارجی و مبارزه با خوارج در داخل بود، از سیاست مدن نیز غافل نبود.

 به سال یکصد و چهل و پنجم هجری، به دستور منصور، معماران و مهندسان ایرانی بغداد را به سبک تیسفون، پایتخت ساسانیان و به صورت مدور که خندق‌های آب اطراف آن را محاصره می‌کرد  و بر ساحل دجله، بنا کردند. منصور بر روی دیوان‌سالاری‌ ایرانیان حساب می‌کرد، لذا از برمکیان که خاندانی ایرانی بودند خواست تا به سبک ساسانیان دفاتر دولتی را ایجاد و اداره کنند.

این دفاتر یا دواوین نیز به صورت دایره‌شکل و گرداگرد قبه خضراء (کاخ سبز) منصور که درست در میانه بغداد قرار داشت، پدید آمد درست مانند کاخ کسری پادشاه ساسانی. این‌گونه شهر آرمانی منصور بر مرده ریگ ساسانیان بنا شد. چنانکه گذشت، امام صادق(ع) به قصد این‌که وصی‌اش، همچون خود او گرفتار دشمنی عباسیان نشود، به 5 نفر از جمله منصور(خلیفه) و محمدبن سلیمان (حاکم مدینه) وصیت کرد.

منصور هنگامی‌که خبر شهادت امام را شنید، به کارگزارش در مدینه نوشت: وصی امام را بیاب و او را گردن بزن. حاکم مدینه نیز پس از اطلاع از مفاد وصیت به او نوشت: جعفر‌بن محمد، 5 تن را به عنوان وصی خود معرفی کرده است: منصور، محمدبن سلیمان، عبدالله و موسی (پسران امام) و حمیده(همسر امام). منصور گفت: این 5 تن را نمی‌توانم بکشم. با توجه به سیاست خصمانه منصور که نمونه‌ای از آن در همین حادثه مشخص است، امام کاظم سیاست دهه اخیر امامت پدر را دنبال کرد.

چرا که سیاست امام صادق(ع) در دوران منصور، مبتنی بر تقیه به جهت حفظ جان و رسوا کردن دولت حاکم به زمان مقتضی بود. ایشان از هرگونه دعوت به قیام و یا حتی تایید آن پرهیز می‌کرد، رفتار امام در قیام زید نشانگر این روش است. از القابی مانند: عبد صالح، سید، عالم و ... که همگی در دوران ده‌ساله معاصرت امام کاظم و منصور بر ایشان اطلاق می‌شود است می‌توان به روش سیاسی امام پی برد.  یکی از نتایج این روش، عدم اعلام امامت ایشان، حتی در محافل رسمی شیعی است.

 امری که زمینه پیدایش مذهب اسماعیلی شد. محمدبن اسماعیل برادرزاده امام، که پدرش اسماعیل در زمان امام صادق وفات یافته بود و امام بر مرگ وی گواهان فراوانی گرفته بود، از فرصت ایجاد شده، نهایت استفاده را برد و آموزه مهدویت و مفهوم مهدی موعود را که آن همه امام صادق (ع) پیرامون آن سخن رانده بود، بر پدر خویش، اسماعیل تطبیق کرد. با این عمل زمینه رواج مذهب اسماعیل فراهم آمد.

 امام کاظم، اما در طول حیات خویش هرگز با منصور شخصا دیداری نداشت و جالب اینجاست که از طرف او هم هرگز احضار نشد. امری که فراوان برای امام صادق (ع) اتفاق می‌افتاد.

امام در این دهه ارتباط خود را با شیعیان به حداقل می‌رساند و جز با خاصان آن هم با چند واسطه ارتباط برقرار نمی‌کند، ایشان، قیام را منوط به ایجاد زمینه‌های آن می‌دانند و از آنجا که زمینه را فراهم نمی‌بینند، سیاست تقیه پدر را مبنای کار خویش قرار می‌دهند. دوری منصور از مدینه به علت حضور در بغداد را می‌توان دیگر عامل حفظ جان امام در این دوره سخت دانست. با مرگ منصور در سال 158 هجری قمری، پسرش مهدی جانشین او شد.

11 سال از دوران امامت ایشان با مهدی همزمان است. سیاست مهدی با سیاست پدر متفاوت بود و چندان مزاحم علویان نمی‌شد، گرچه چند بار امام را از مدینه به عراق فراخواند.

مهدی پیش از مرگ خود در سال 169 ه زنادقه و مانویان را به شدت مورد آزار و اذیت قرار داد. هادی 15 ماه بر تخت خلافت نشست و به سال 170 ه کشته شد. امام در این دوره 12 ساله نیز همان سیاست تقیه و پرهیز از شرکت در قیام‌ها و یا حتی تایید کردن آنها را در پیش گرفت. ذی‌حجه سال 169 شاهد یکی از این قیام‌هاست، حسین بن علی یکی از نوادگان امام حسن در این زمان قیام کرد.

 قیام او نتیجه برخورد ناروای حاکم مدینه با علویان بود و بدون هیچ‌گونه برنامه‌ریزی قبلی و هماهنگی با سایر علویان صورت گرفت. حسین مردم را به کتاب خدا، سنت پیامبر، «الرضا من آل محمد» یعنی همان شعار عباسیان و کلمه «حی علی خیرالعمل» که به شعار شیعه تبدیل شده بود، دعوت کرد. او مدینه را در اندکی زمانی به تصرف خود درآورد و قصد مکه کرد. امام اما از بیعت با او اجتناب کرد، حتی او را به دقت عمل، احتیاط و پرهیز از اعتماد به مردم دروغگو و فاسد دعوت کرد.

او به نصایح امام گوش فرا نداد و با 300 نفر راهی مکه شد! در محل فخ که امروز بخشی از مکه مکرمه است، ارتش عباسی راه را بر او سد کرد. فرمانده عباسی ابتدا از نیرنگ درآمد، حسین اما فریب نیرنگ او را نخورد.

 سحرگاه روز هشتم ذی‌حجه شاهد کشته شدن حسین و یارانش برد. قیام‌های دیگری هم به انتقام از خون حسین فخ صورت پذیرفت که همگی به شکست انجامید. امام از دوران 11 ساله مهدی و هادی، بهره فراوانی بود. بازسازی سازمان شیعیان، تربیت شاگردان فراوان و افزایش فعالیت‌های فرهنگی و حتی اقتصادی ثمره این دوره از کاهش فشار بر شیعیان است. با کشته شدن هادی، هارون برادر او به خلافت رسید.

14 سال پایانی امامت ایشان همزمان با خلافت مقتدرترین خلیفه عباسی در تمامی اعصار است. هارون سیاست منصور را در رابطه با علویان در پیش گرفت: آنان را نابود کن قبل از آنکه تو را نابود کنند. امام گرچه دیگر روی خود تساهل و تسامح مهدی را نمی‌دید، اما دیگر شرایط را مناسب بازگشت به روش تقیه نمی‌دید.

در این دوره روش سیاسی و فرهنگی امام در هم می‌آمیزد و این امری است که باعث می‌شود تا این دوره 14 ساله از حیات امام را بیشتر مورد ملاحظه قرار دهیم. اموری مانند: استفاده امام از شاگردانی که در دوران خلافت مهدی تربیت کرده و نفوذ دادن آنان به درون کاخ خلافت همچون علی بن یقطین، اعزام یونس بن عبدالرحمان، ابن ابی عمید به عراق و حجاز برای تبلیغ دین و ایجاد سازمان وکلای امام در عراق و ... نشان می‌دهد امام دیگر قصد بازگشت به سیاست گذشته را ندارد. آیا شرایط و زمینه‌ها تغییر یافته‌اند؟ رفتار ایشان با هارون نشانگر تغییر زمینه‌هاست.

 رفتار ایشان به مثابه واکنش یک معترض ساده نیست که کلیت قضیه را قبول دارد و تنها در یک امر جزیی برایش اشکال‌ ایجاد شده است.

امام پنهان نمی‌کند که با حاکم غاصب مشکل دارد، تقیه امام در این مرحله قضیه حفظ جان نیست، تقیه حفظ دین است و این همان امر ثابت و مشترک در سیاست امام در طول سی و پنج‌ساله امامت اوست.

به صفوان بن یحیی شتربان می‌فهماند که نباید شترانش را به خلیفه کرایه دهد چرا که این مسئله به گونه‌ای یاری و اعانه بر ظلم است. اندیشه سیاسی امام در قالب یک مسئله تربیتی به خوبی روشن می‌شود. این تنها مهم نیست که خلافت غصب شده باشد، حکومت نباید مبتنی بر ظلم باشد. فلسفه سیاسی شیعه مبتنی بر نفی اشکال گوناگون ظلم در این دوره شکل می‌گیرد و عدالت مفهومی است که در فحوای توصیه امام به صفوان شتربان قابل استنباط است.

آیا نمی‌خواهی که او از سفر برگردد و کرایه شترانت را به تو بدهد؟ آری، پس چه کنم؟ شترانم را می‌فروشم و نخواهم خواست تا در ظلم ظالم شریک شوم. آری همین مقدار که بخواهی او زنده بماند در ظلم او شریکی.

نفی ظلم و اثبات عدالت دو رکن اساسی فلسفه سیاسی امام است که در این سی و پنج سال گاه در قالب تقیه حفظ جان و گاه در قالب تقیه حفظ دین رخ می‌نماید. حاکم اسلامی نباید ظالم باشد، این البته تنها یک شرط سلبی است. مهمتر از آن عدالت است که خلیفه از آن بهره‌ای ندارد. امام آن‌گاه که هارون از حدود فدک می‌پرسد پاسخی نمی‌دهد که شخص می‌سازد هدف امام نفی کلیت ظلم است.

تحریکات اطرافیان هارون، چون یحیی بن خالد برمکی و برادرزاده امام محمد بن اسماعیل که خود را در یک رقابت، دینی- سیاسی با امام می‌دید، زمینه خشم خلیفه را نسبت به ایشان فراهم آورد. البته رفتاری که امام در این دوره از خود نشان می‌دهد عامل اصلی را در این تغییر سیاست خلیفه ایفا می‌کند. هارون در سال 179 در سفری که به مدینه کرد، فرمان دستگیری امام و تبعیدشان را به بصره صادر کرد.

امام یک‌ سال را در بصره، در زندان عیسی بن جعفر بن منصور گذرانید. اما عیسی به سبب مقام بلند معنوی امام و رفتار ایشان که روزها را به روزه و قرائت قرآن و شب‌ها را به نماز و عبادت می‌گذرانید و ترس از تغییر احوال زندانبانان که به امام متمایل شده بودند از ادامه حبس خودداری کرد.

امام به بغداد منتقل شد مدتی در زندان  فضل بن ربیع و زمانی دیگر در زندان هارون امام را به زندان سندی بن شاهک، داروغه بغداد فرستاد. یحیی برمکی به دستور هارون، سندی را تحریک کرد تا امام را مسموم کند و این بیست و پنجم رجب سال 183 بود که امام پس از 55 سال حیات درخشان به شهادت رسید و در مقابر در بغداد که امروز آن را کاظمین خوانند به خاک سپرده شد.

کد خبر 28508

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز