شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۶:۴۶
۰ نفر

محمدصادق خسروی علیا: «قصد ادامه تحصیل دارم»، «می‌خواهم پیشرفت کنم»، «شرایط مالی‌ام مناسب نیست» اینها و ده‌ها جملات دیگر حرف‌های آشنایی است که گاهی دخترهای جوان برای شانه خالی‌کردن از یک تعهد بزرگ می‌زنند.

زندگی روی دور تند

برخي هم از بيم قبول مسئوليت ازدواج، هزار و يك دليل و اما مي‌تراشند كه آدم مي‌ماند اين همه مشكل چطور به سراغ يك نفر رفته است! قهرمان امروز داستان ما فارغ از همه اين بهانه‌هايي كه اين روزها زيادشده در سن و سال كم دل به دريا زده و مسئوليت يك زندگي را به‌عهده گرفته است. الان هم كه تازه دوران جواني‌اش را سپري مي‌كند مادربزرگ شده است. باورش سخت است اما معصومه قرباني در سن 13سالگي صاحب نخستين نوه‌اش شده! و الان خانم قرباني كم سن و سال‌ترين مادربزرگ كشورمان است. لابه‌لاي گفت‌وگوي ما با اين مادر بزرگ جوان به نكته‌هاي بامزه‌اي مي‌رسيد كه شايد كمتر جايي آن را خوانده يا شنيده باشيد.

  • الان سؤال خيلي‌ها اين است كه شما چرا زود ازدواج كرديد؛ آيا زور يا اجباري در كار بوده؟

نه به هيچ وجه. در اقوام ما رسم است كه بچه‌ها زود ازدواج كنند. مادر و مادربزرگم هم در سنين پايين ازدواج كردند. من هم مختار بودم و خودم تصميم به ازدواج گرفتم.

  • آخر 14ســــالگي خيلي زود است؛ قبل از ازدواج مدرسه هم مي‌رفتيد؟

بله. سر كلاس دوم راهنمايي مي‌نشستم.

  • بعد از ازدواج تكليف درس و مشق‌تان چه شد؟

همسرم با ادامه تحصيل من هيچ مشكلي نداشت. به همين‌خاطر من تا ديپلم هم درس خواندن را ادامه دادم اما بعد با ميل خودم ديگر دانشگاه نرفتم.

  • بعد چه كار كرديد؟

عدم‌علاقه من براي ورود به دانشگاه صرفا به‌خاطر وارد شدن به بازار كار بود. من به خياطي خيلي علاقه‌مند بودم. بعد از گرفتن مدرك ديپلم هم بلافاصله در كلاس‌هاي خياطي ثبت نام كردم. كلاس‌هايي كه خيلي بيشتر از مدرسه رفتن وقت و انرژي‌ام را مي‌گرفت اما باز هم زندگي مشترك مانعي بر سر راهم نبود.

  • در زمينه شغلي چه؟ توانستيد پيشرفت كنيد؟

نمي خواهم شعار بدهم اما خواستن، توانستن است. من براي هر چيزي كه انرژي گذاشتم و تلاش كردم به آن دست يافتم. الان اگر تعريف از خود نباشد يك خياط ماهر هستم. گالري عروس دارم و درآمدم هم خدا را شكر خوب است. همه‌‌چيز دست خود آدم است. درست است ازدواج حجم كارها و مسئوليت را بيشتر مي‌كند اما منصفانه نيست آن را مانع پيشرفت شغلي و تحصيلي‌مان بدانيم.

  • به‌نظرتان چه چيزي باعث مي‌شود كه افراد ازدواج را يك مانع بزرگ ببينند؟

توقع بيش از حد. خيلي‌ها تصور مي‌كنند اگر مجرد بمانند مي‌توانند به روياها و آرزوهاي بزرگ و دست‌نيافتني‌شان برسند اما اين يك ريسك است. اين زياده خواهي است. اگر قصد، تحصيل و پيشرفت شغلي است به‌نظر من تشكيل خانواده آنقدر كه مي‌گويند مانع نيست.

  • تا به حال شده از اينكه زود ازدواج كرده‌ايد پشيمان شويد؟

به هيچ وجه. به جرأت مي‌توانم بگويم در طول 18سال زندگي مشترك به اندازه انگشتان يك دست هم با همسرم اختلاف نظر نداشتم. هر چند بروز مشكلات در زندگي هر فردي اجتناب‌ناپذير است اما من معتقدم با صبر و بردباري مي‌توان زندگي را به بهشت تبديل كرد.

  • نخستين فرزندتان زماني متولد شده كه شما فقط 15سال داشتيد؛ نگهداري از او سخت نبود؟

بچه بزرگ كردن براي همه سخت است اما لذت و شيريني مادر شدن همه خستگي‌ها را از ياد مي‌برد.

  • چيزي كه مي‌گوييد درست است اما انگار در زندگي شما همه‌‌چيز را روي دور تند گذاشته‌اند؛ شما حتي دختر اولتان را هم در 15سالگي شوهر داده‌ايد و خودتان در 31سالگي مادربزرگ شده‌ايد، اين كمي عجيب است.

گفتم كه در منطقه ما همه زود ازدواج مي‌كنند و از اين كار هم خوشحال هستند. من دخترم را به اجبار وارد زندگي مشترك نكردم. خودش تصميم گرفت كه چه زماني ازدواج كند اما من به او توصيه مي‌كردم كه نگذارد زمان ازدواجش دير شود چون دين اسلام، مسلمانان را به ازدواج زودهنگام دعوت مي‌كند. از طرفي هر چه سن بالاتر مي‌رود توقعات نيز بيشتر مي‌شود. با توجه به اين موارد از ليلا خواستم كه از ميان خواستگارانش كسي را كه بيشتر با او همفكر است انتخاب كند.

  • وقتي شنيديد داريـــد مادربزرگ مي‌شويد چه احساسي داشتيد؟

راستش فكر نمي‌كردم به اين زودي مادربزرگ شوم. با خودم مي‌گفتم حتما 3يا 4سال ديگر نوه‌دار خواهم شد. وقتي كه شنيدم نوه‌ام در راه است حس كردم پير شده‌ام. آخر عنوان مادربزرگ آن هم در 31سالگي عنوان سنگيني است. حس من در آن لحظه با حس‌هاي ديگري كه تاكنون داشته‌ام ازجمله ازدواج خودم، بچه‌دار شدنم و حتي ازدواج دخترم قابل مقايسه نبود. به‌رغم خوشحالي وصف‌ناپذير، در لحظه اول بدنم سرد شد و پيش خودم گفتم يعني من با اين سن و سال مادربزرگ مي‌شوم؟ اما خيلي زود بر احساساتم غلبه كردم و اين اتفاق را، به فال نيك گرفتم و بسيار خوشحال شدم.

  • چطور با اين مسئله كنار آمديد؟

اشتباه نكنيد، اين موضوع براي من مسئله يا مشكل نبود. خبر خوشايندي بود اما به هر حال طبيعي است ديگر. حتي آنهايي كه در سن 50سالگي براي نخستين بار پدربزرگ يا مادربزرگ مي‌شوند اين حس را تجربه مي‌كنند.

  • برخورد پرسنل بيمارستان هنگام وضع حمل دخترتان با شما چگونه بود؟ آيا از ديدن شما به‌عنوان مادربزرگ تعجب نكردند؟

زماني كه پشت در اتاق عمل منتظر بودم، همه مادربزرگ‌ها مسن بودند. در آن لحظه اصلاً نگفتم كه مادربزرگ مي‌شوم اما وقتي كه دخترم را به بخش انتقال دادند به واسطه حضور يكي از دوستانم پرسنل بيمارستان متوجه شدند كه من مادربزرگ نوزاد هستم و در آن چند روزي كه در بيمارستان بوديم تحت عنوان مادربزرگ 31ساله حسابي مشهور شدم.

  • نوه‌تان دختر است يا پسر؟

پسر. اسمش هم اميد است.

  • دوست داريد اميد شما را چه صدا ‌كند؟

الان كه 6ماهش است اما دلم مي‌خواهد وقتي بزرگ‌تر شد مرا مادر صدا بزند تا مادربزرگ.

  • چرا؟

خب نام مادربزرگ كه به زبان مي‌آيد بي‌اختيار همه چهره پيرزني با موهاي سفيد و عينكي ته‌استكاني را تصور مي‌كنند. چطور مي‌توانم اطرافيان را قانع كنم من مادربزرگ اين بچه‌ام(خنده).

  • در اين 6ماهي كه اميد وارد زندگي شما و همسرتان شده چه تغييري در زندگي‌تان ايجاده شده؟

اميد، نوه‌اي خيلي مهربان و دوست‌داشتني است. خوشبختانه خانه دخترم همين واحد بالايي است و با هم همسايه‌ايم. من و همسرم طاقت يك لحظه دوري از اميد را نداريم.

  • آيا دوست داريد اميد كوچولو هم زود ازدواج كند و شما نتيجه‌تان را به‌زودي ببينيد؟

سرپرست اصلي اميد، پدر و مادرش هستند و من در زندگي شخصي‌شان دخالت نمي‌كنم اما مسلم است كه دوست دارم او هم زود ازدواج و سر و سامان پيدا كند؛ البته به شرط اينكه به بلوغ كامل فكري و جسمي رسيده باشد. به هر حال اميدوارم نتيجه خودم را نيز در ميانسالي ببينم.

  • الان حستان چيست؛ اينكه بچه عزيزتر است يا نوه؟

(با خنده مي‌گويد) به قول قديمي‌ها بچه بادام است و نوه مغز بادام؛ هر كدام شيريني خاص خودشان را دارند اما واقعاً عشق من به اميد قابل وصف نيست. او دنياي من است. همه‌ رؤياها و آرزوهايم به يك نگاه اين بچه ختم مي‌شود. آرزو مي‌كنم هميشه سالم و سلامت باشد.

  • صحبت پاياني‌تان؟

اگر تاكنون به موفقيت‌هايي نايل شده‌ام آنها را مديون محبت‌هاي پدر و مادرم مي‌دانم و همچنين همسرم كه همواره به‌عنوان يك دوست در كنار من حضور دارند و مرا در زندگي ياري مي‌كنند. از همه اين عزيزان سپاسگزارم.

واقعا شما الان مادربزرگ هستيد؟

نزديك ظهر بود. همه مان منتظر به دنيا آمدن اميد بوديم. استرس و نگراني تمام وجودم را فراگرفته بود. راستش ديگر به اين فكر نمي‌كردم كه قرار است مادربزرگ شوم. تنها چيزي كه آن موقع ذهنم را به‌خود مشغول كرده بود، به سلامت بيرون آمدن دخترم و فرزندش از اتاق عمل بود. در اينگونه شرايط حساس، آدم آنقدر درگير مي‌شود كه يادش مي‌رود چطور بايد رفتار كند. خيلي بي‌قراري مي‌كردم. سرپرستار قبل از اينكه ليلا به اتاق زايمان برود من و دخترم را در كنار هم ديده بود اما نمي‌دانست كه ما چه نسبتي با هم داريم. بي‌قراري و نگراني من به حدي بود كه سرپرستار به طرفم آمد تا مرا كمي آرام كند. مي‌خواست دلداري‌ام بدهد. نگاهي به من كرد و گفت: درك مي‌كنم خيلي سخت است. من هم مثل شما وقتي خواهرم نخستين بچه‌اش داشت به دنيا مي‌آمد خيلي نگران بودم. خواهر شما هم بچه اولش است؟ آن لحظه اصلا به جملات قبلي سرپرستار توجه نكردم تنها سؤال نخستين بچه را شنيدم. بعد گفتم بله نخستين فرزندش دارد به دنيا مي‌آيد. بيچاره سر پرستار 10دقيقه در مورد مهر خواهري حرف مي‌زد و من فقط سر تكان مي‌دادم بدون آنكه گوش‌هايم چيزي بشنود. آخر تمام فكر و ذكرم در اتاقي بود كه پشت درش ايستاده بودم. دقايقي بعد پزشك از اتاق بيرون آمد و گفت تبريك مي‌گويم مادر و فرزند هر دو سالم و سلامت‌ هستند. با شنيدن اين خبر نفس راحتي كشيدم و سر پرستار هم از ايستگاه پرستاري اين حرف‌ها را شنيد و به نشانه تأييد و خوشحالي لبخندي زد و سرش را تكان داد. نگاه من و سرپرستار در هم گره خورده بود كه ناگهان خواهرم آمد و به من گفت: تبريك مي‌گويم مادربزرگ شدي.
سر پرستار و 2 نفر از نگهبانان بيمارستان وقتي اين جمله را شنيدند، باورشان نمي‌شد. چندبار اين سؤال را از من پرسيدند« واقعا شما الان مادربزرگ هستيد؟»

کد خبر 266931

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha