دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۴:۲۵
۰ نفر

مشهد: در روز رحلت جانسوز پیامبر مهر و مهتاب، حضرت محمد مصطفی(ص) و شهادت امام جود و سخی، امام حسن مجتبی(ع)، مشهد پایتخت آب و آینه، همچون هزاره‌های پیشین چشمنواز گام‌های زائران عاشقی است که پیاده عزم دیدار کرده‌اند.

مشهد - حرم امام رضا

به گزارش مهر، اینک لحظه‌های مشهد، غرق تماشای عاشقانی است که از چهارسوق گذرگاه‌های این شهر، قصد کرده‌اند ساحل چشمان دریایی‌شان را به دریای دل‌فریب معنویت امام رئوف دخیل بندند. حالا از هر سو که بنگری شمال و جنوب نمی‌شناسی، شرق و غرب نمی‌دانی. هرچه هست، راه‌های آبی آسمان است که در واپسین ثانیه‌های زمستانی محرم، می‌رساندت به کوچه دیدار. درست مثل بهاری که پرستوها ابرهای تیرگی را می‌شکافند، این مشتاقان هم هنگامه تردیدشان پایان می‌گیرد و می‌رسند به عرفان رهایی.

تبار پرنده‌ها

می‌بینی در سایه روشن هر کوچه، کسی از مجاوران با بارانی چشم‌هایش، به پیشواز می‌رسد. «من در به در به‌دنبال چشم‌های خودم می‌گردم.» این را مهین موحد از کاروان پیاده قوچان می‌گوید.

خاک، قافیه‌پرداز گام‌های بنفشینه‌پوش این همه دور و نزدیک است و برگ فرش زمینی که بوسه بر پاهایی می‌زند خلوت از عبور ریا. فقط دلداده و عاشق.

«نذر دارم هر سال پیاده مشرف شوم تا زنده‌ام ادامه می‌دهم. ننه‌جان. کار دیگری بلد نیستم. خدا از همه قبول کند.» از نوبهار می‌آید این گیسوی سپید 60ساله. نفس‌های اهورایی‌اش، بخار می‌شود در سرمای چند درجه مشهد و می‌نشیند بر سنگفرش بلوار فردوسی.

همه کاروان، راه بلد منبر شمشاد و گل هستند و یکی از آن میان تا نور باران سبزینه‌های گنبد ملکوتی را می‌بیند، قمری خطیب ذکر می‌شود. «السلام‌علیک یا امام رضا.» میزبانان مجاور راه را آب زده‌اند تا نگار را به تماشا بنشینند. نوجوانان حسینی و جوانان رضایی که سلام می‌دهند و به کام زائران، گرمای چای و شیر تعارف می‌کنند.

محمد چاووشی از زائران پیاده می‌گوید: «در منزلگاه‌های میان راه، جوانان مشتاقی پذیرایی و دلنوازیمان می‌کردند که همگی دیندار و ولایی بودند. شاید باورتان نشود می‌آمدند و پاهای ما را ماساژ می‌دادند تا خستگی در کنیم. شرمنده می‌شدیم اما می‌گفتنمان که ما نذر داریم و افتخار می‌کنیم خادم مشتاقان آقایمان امام رضا باشیم.»

اگر گلویت آبشخور غزالان باشد، شکوه هفت‌حوض به سراغت می‌آید. کافی است قبله دل‌ها نشان راهت شود تا خوشه‌خوشه قناری در تو بشکفد.

زهرا نیازی همراه مادر و همسر، مخاطب دریای سلام و صلوات استقبال‌کنندگان است. او می‌گوید: «پرندگان بهار ز باغ کوچیدند. به‌روی شاخه نشانی و آشیان باقی است. به سمت عشق که حرکت کنی سرما و گرما اثری در تو ندارد. هرچه هست اوست. خوشا به حال مجاوران آقا که سلام صبحشان روشنگر تمام روزشان است.»

جوانی پهنه صورت از اشک مشتاقی پاک می‌سازد‌ و می‌گوید: «این نخستین تجربه من است. از شیروان آمده‌ام. توی راه انگار در استحاله‌ای عجیب، خودشناسی می‌کردم. یک جور تهذیب نفس شاید». هنوز بغض در گلو دارد که ادامه می‌دهد: «انتهای تکاپوی شیدایی من برای شناخت خودم و خدا، رسید به مشهد دل‌ها».

نبض حنجره می‌تپد

کسی از آن میان مداحی می‌کند. نگاهش سمت اشراقی باغ آرزوهاست. دست‌های یخزده اما گرمش به هرم لبخند و اشک می‌رسند به سخاوت باران ریزریز این روز خاطره. بند بند روضه امام حسن مجتبی(ع) را که می‌خواند، کاروان تمام بودنش را در تماشا می‌گذارد. مشرف آن دل‌های بارانی تا مقصد استجابت همراهشان می‌مانم. بوی گلاب گرفته‌اند تمام واژه‌هایم از حرمت حنجره‌هایی که برای باورشان می‌تپد.

«می‌دانی من مثل یک لاله وحشی، عین یک مرغ فراری بودم. دوستم گفت بیا نذر کنیم برای چهل و هشتم پیاده برویم پای بوس امام رضا، حالت خوب می‌شود. شما هم برایم دعا کنید تا خادمش باشم. هر جا که هستم. این نذر من بود.» اینها را نیلوفر سبحانی دیگر زائر پیاده آن کاروان که حالا کنار من اشک می‌ریزد، می‌گوید و ادامه می‌دهد: آرزو می‌کنم جوری زندگی کنم که امامم خواسته؛ پاکدامن و زهرایی و بعد لابه لای جمعیت گم می‌شود.

حتی همان‌ها هم که بر درد خود می‌گریند، اینجا عزیزند و به احترام، استجابت می‌شوند. مادری فرزند در آغوش می‌گوید: این هدیه الهی را به آبروی آقا، چهل و هشتم پارسال از خدا گرفتم. بفرمایید. نذری‌‌اش را خودش آورده. بعد نان و خرمایی به رهگذران کوچه دلدادگی تقدیم می‌کند.

راننده‌ای از اتومبیل پیاده می‌شود. انگار منتظر کاروان‌های پیاده بوده که چنین سراسیمه صندوق عقب را بالا می‌زند و با همسر به دستان دعاریزرهگذرانش تعارف می‌کند. عبارت‌های خدا قبول کند و دست شما درد نکند از دهان متبرک زائران به او و خانواده‌‌اش جان می‌بخشد: «خدا قبول کند. نوش‌جانتان. سلام ما را هم به امام رضا برسانید. نذر شفای پسرم بود. تو را به خدا برای همه مریض‌های اسلام دعا کنید. برای جوان‌ها. برای ایران. برای سلامتی امام زمان. نفس شما مقدس است. خوشا به حالتان. خوش آمدید.»

پناه دست - زلال رود

تا سماع دلنشین صلوات‌های خاصه، راهی نیست؛ تا گلبوسه‌های مخملین واژه‌های پناه یافته؛ تا عطر قدقامت نماز به پهنای سرزمین خورشید.

حالا رودهای آدمیان منور به ربنای گلدسته به هم می‌رسند. تمام کاروان‌های پیاده امروز. اینجا کاشمری و گنابادی و سبزواری، فریمانی و قوچانی و شیروانی یکدل و سبکبال همه پروانه می‌شوند دور مرکز دیدار. جمعیت در محراب جذبه و خلسه انتظار، خدا را احساس می‌کنند. دختری همنوایی می‌کند که «به غایت عاطفه رسیدیم.» همه دست بر سینه می‌سایند و نصیبشان از شهر آیینه، مشهد دل‌ها، سیب سرخ سخاوت است. زیارت چشمان شرجی نور و نوا و بهار.

کد خبر 157997

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز