یکشنبه ۲ آبان ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۴
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: گفت: «آقا نصرت حدود ۴سال است که از خانه‌اش خارج نشده». با تعجب گفتم: «همون آقا نصرت که سر کوچه‌مون بقالی داشت؟» گفت: «آره».

 تعجبم تمامي نداشت، گفتم: «همون كه اگه مي‌رفت پشت يخچال مغازه‌اش و صداي سلام عليك 2 نفر رو مي‌شنيد، مي‌پريد بيرون و احوالپرسي مي‌كرد كه مبادا چاق سلامتي نكرده كسي از جلوي مغازه‌اش عبور نكند؟» بهزاد كلافه گفت: «آره ديگه. خودش رو مي‌گم. حالا هي نكير و منكر كن. مگه ما چند تا آقانصرت داريم دور و برمون؟» كمي سكوت كردم و بعد گفتم: «مي‌دونم همون يه دونه آقا نصرت هست اما راستش اصلا باورم نمي‌شه آدمي به خونگرمي آقانصرت از خانه‌اش خارج نشده باشد، اون هم 4سال». شانه‌اش را بالا انداخت. پرسيدم: «چي شده حالا؟» بهزاد تعريف كرد كه وقتي همسر آقانصرت فوت مي‌شود، فقط يك هفته بعد آقانصرت هم سكته مي‌كند و مي‌افتد گوشه خانه. از صدقه‌سري روابط خوب آقانصرت با اهل محل، يك روز اين همسايه مي‌بردش دكتر، يك روز يكي ديگر مي‌بردش فيزيوتراپي. دكترها مي‌گويند كه حالش بهتر شده اما بهترشدن از نظر پزشكان، يعني بيرون آمدن از حالت فلج و ايستادن سر پا.

انگار آدم نمي‌خواهد بيماري و ضعف عده‌اي را ببيند يا حتي باور كند. آرام‌تر ‌پرسيدم: «الان يعني سرپاست، بهتره؟ مي‌ره دم مغازه‌اش؟» بهزاد دست دراز مي‌كند و يك قند كوچك را در قندان جست‌وجو مي‌كند، پيدا مي‌كند و با چايي‌اش مرطوب مي‌كند و بعد مي‌گويد: «نه بابا، مسئله همينه ديگه. به زور عصا مي‌تونه رو پاي خودش وايسه اما قدم‌هاش هر كدوم اندازه يك قدم بچه تازه راه افتاده هست. يه روز تصميم مي‌گيره خودش بره تا سر خيابون كه داروهاش رو بخره. بنده خدا تا از خونه در بياد و برسه به داروخونه و برگرده خونه، يه مسير 300-200 متري رو 2 ساعته طي مي‌كنه. بعد چي مي‌شه؟ يه از خدا بي‌خبري بين راه مي‌بيندش و وقتي مي‌بينه آنقدر آقانصرت آروم راه مي‌ره مي‌گه چقدر شبيه لاك‌پشته. غريبه اينو مي‌گه و مي‌ره و احتمالا تا آخر عمرش هم مسيرش به محله ما نمي‌افته اما آقانصرت از وقتي اين حرف مسخره رو مي‌شنوه، گريه‌كنان مياد تا خونه و بعد هم ديگه از خونه بيرون نمي‌ره».

فكر مي‌كنم گاهي يك شيطنت، يك حرف نابجا، يك عبارت نسنجيده چقدر مي‌تواند زندگي يك انسان را به هم بريزد. گاهي فكر مي‌‌كنيم حرفي زده‌ايم و هيچ اتفاقي نيفتاده است. بعضي موقع‌ها بدتر هم مي‌كنيم و مي‌گوييم: «حرف باد هواست». نه، گاهي حرف‌ تير و گلوله است كه مي‌رود بر استخوان مي‌نشيند. آدم را زمينگير و نابود مي‌كند. مثل آقانصرت كه سكته، خانه‌نشينش نكرد اما يك كلمه زمينگيرش كرد.

کد خبر 350296

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha