چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۶:۳۶
۰ نفر

حورا ن‍ژادصداقت: روستای دهکهان در کهنوج، چند‌سالی است که با تأسیس کتابخانه‌ای کوچک شاهد تحولی بزرگ در زندگی و گذران روزهای دختران و زنان این روستا بوده است؛ کتابخانه‌ای که کاملا تصادفی، با ثبت‌نام نخستین اعضایش که ۳فاطمه بودند، نام فاطمه‌ها را به‌خود گرفت و این روزها ۲۰نفر عضو اصلی دارد که فعالیت‌های ویژه‌ای در پیشبرد و بهبود اهداف کتابخانه دارند و بیش از ۲۰۰عضو دیگر که از راه‌های دور و نزدیک خود را به کتابخانه می‌رسانند تا بیش از گذشته‌ها بخوانند و بدانند.

کتابخانه فاطمه ها

صحبت با اعضاي كتابخانه فاطمه‌ها در روستاي زيباي دهكهان با آن همه درختان مركبات، در يكي از روزهاي گرم پايان فصل بهار فراهم شد؛ وقتي 3فاطمه چادرهاي رنگي يكساني را به سر كرده بودند و فريده و زكيه ميرشكاري (2خواهر) همراه آنان خود را به كتابخانه رساندند تا از روزهاي شادي برايم بگويند كه با كتاب‌هايشان سپري مي‌شود. همنشيني با آنان وقتي شنيدني‌تر مي‌شود كه ببيني برخي از مادران اين دختران پس از سال‌ها، دوباره درس خواندن از مقطع دبستان يا راهنمايي را شروع كرده‌اند و دلشان مي‌خواهد حتي به دانشگاه بروند؛ زناني كه مي‌خواهند غبار فراموشي را از لذت‌هاي خواندني و دانستني كودكي‌هايشان پاك كنند. محله آزادگان روستاي دهكهان اين روزها حالش خوب است، به‌خاطر حضور دختران و زنان خونگرمي كه كتاب خواندن و ياد گرفتن حالشان را خوب كرده است.

  • ماجراي اتفاقي ساده ولي مهم

وقتي مي‌خواهي درباره كتابخانه فاطمه‌ها بشنوي، بايد كمي فارغ از عدد و رقم و سال و‌ماه و حسابگري‌هاي دقيق شوي. كتابخانه‌اي كه 3فاطمه براي نخستين بار عضوش مي‌شوند، معياري جز خودشان و روزهاي كودكي‌شان نخواهد داشت و روزهاي كودكي در گيرودار عددها و رقم‌ها نيست. امروز فاطمه‌ها بزرگ شده‌اند؛ دبيرستاني‌اند (اول متوسطه). چندان هم در قيد و بند سال‌ها و روزها نيستند. فقط خوب يادشان هست كه وقتي 9يا 10ساله بوده‌اند، ماجراي كتابخانه آقاي فرزاد ميرشكاري خيلي جدي شكل مي‌گيرد؛ خيلي جدي‌تر از روزهايي كه «فاطمه ميرشكاري» حتي در دوران پيش از دبستان، در خانه پسرعمويش هميشه كتاب مي‌ديده و دلش مي‌خواسته كه او هم روزي كتاب‌ها را ورق بزند و بخواند و البته گاهي هم اجازه اين كتابخواني‌ها را از فاميل نزديكشان مي‌گرفته است!

توصيف و توضيح شكل‌گيري فضاي اوليه كتابخانه‌ها را ساجده ميرشكاري تعريف مي‌كند، يعني خواهر فرزاد ميرشكاري كه ايده اصلي اين كتابخانه از آنِ او بوده است؛ «وقتي فاطمه‌ها حدودا 9ساله بودند، برادرم يكي از اتاق‌هاي گلي خانه پدري‌مان را آماده كرد و 40كتاب را در آن گذاشت تا كتابخانه‌اي شود براي بچه‌هاي روستا. بعدها، اتاق كناري آن را هم كه زماني آشپزخانه مادرم به‌حساب مي‌آمد، گرفت و كتابخانه را وسعت داد. تعداد كتاب‌ها آرام‌آرام زياد مي‌شد. مثلا يك‌بار كه گروهي از كانون تئاتر اداره ارشاد كهنوج به روستايمان آمدند، فاطمه‌ها سرودي در محله نامداران دهكهان براي آنان خواندند و بعد درباره كتابخانه‌شان توضيحاتي دادند. همين آشنايي موجب شد كه مسئولان كانون تئاتر تعدادي كتاب به اين كتابخانه كوچك هديه كنند؛ هديه‌اي كه شادي فراوان فاطمه‌ها را به‌دنبال داشت زيرا آنها 40كتاب قبلي را بارها خوانده بودند و در انتظار كتاب‌هاي جديد بودند.»

اين ماجراي روزهاي آغازين شكل‌گيري رسمي كتابخانه فاطمه‌ها بود. اما همين شكل‌گيري رسمي جنبه‌هاي حاشيه‌اي جذاب‌تري هم داشته است. مثلا هركدام از فاطمه‌ها وقتي كتابي را مي‌خواندند، پيش دوستانشان مي‌رفتند و كتاب به‌دست براي آنها از دنياي جديدي كه با آن انس گرفته بودند، مي‌گفتند. حتي آنها همواره منتظر آقاي ميرشكاري بودند تا وقتي به روستا مي‌آيد، بسته‌هاي مدادرنگي و روزنامه‌ديواري و كاغذ رنگي و حتي چند جلد كتاب جديد را در اختيارشان قرار دهد و بعد از چندراهنمايي كوچك و شايد پيشنهاد يكي‌دو موضوع جالب، كار را به‌دست خودشان بسپارد تا دنيايشان با روزمرگي‌هاي بي‌ثمر سپري نشود. با رفتن آقاي ميرشكاري، خواهر او، نقش مربيگري فاطمه‌ها را برعهده مي‌گرفت. او كه خود در رشته تاريخ در دانشگاه جيرفت تحصيل مي‌كند، هنوز در خاطرش هست كه خانه فاطمه‌ها آن زمان به اتاق 3در 4گلي خانه پدري او و برادرش تغيير مكان يافته بود؛ خانه‌اي عزيز و خاطره‌انگيز كه حتي هرم گرماي روستاي دهكهان در كهنوج مانع حضور آنها در اين اتاق دوست‌داشتني نمي‌شد.

«فاطمه جعفري» كتابخانه گلي خانه ميرشكاري‌ها را دوست داشت زيرا در خانه خودشان، بايد همراه 4برادرش در يك اتاق همنشين مي‌شد و شلوغي و هياهوي پسرانه مانع كتاب خواندنش مي‌شد. «فاطمه شجاعي» هم دليلي مشابه دوستش داشته؛ روشن بودن تلويزيون در خانه و سر و صداهاي مداوم برادرانش او را از كتاب خواندن دور مي‌كرد.

  • رمضان‌هايي كه با علم‌آموزي گذشت

كهنوج گرم است، خيلي گرم. شايد كساني كه در مناطقي با آب و هواي خنك زندگي مي‌كنند، هيچ‌گاه نتوانند گرماي كهنوج را در بهار و سخت‌تر از آن در تابستان، حتي براي لحظه‌اي تصور كنند! فاطمه‌هاي روستاي دهكهان، در روزهاي گرم و طاقت‌فرساي ماه‌هاي رمضاني كه مصادف با تابستان است، وقت خود را به شكلي متفاوت از هميشه تنظيم مي‌كنند. آنها پس از وقت افطار به كتابخانه‌‌‌شان پناه مي‌برند و مشغول ياد گرفتن و ياد دادن مي‌شوند؛ يعني كاهش گرماي هوا، شور آموختن را در آنان مي‌افزايد تا روزهاي زندگي خود را با بارقه‌هايي نو از طعم دانستگي آغاز كنند. البته در كنار اين علم‌آموزي شيرين، پختن غذاهاي محلي با همكاري يكديگر، از لذت‌هاي دختران اين كتابخانه است. همين شب‌هاي شيرين ماه مبارك رمضان و دورهمي‌هاي علمي موجب شده بود، تا آنها بيش از هر وقت ديگر مشتاق شناخت نويسنده همشهري خود، هوشنگ مرادي كرماني شوند. صحبت به اينجا كه مي‌رسد برقي در چشم فاطمه‌ها مي‌درخشد و با شادماني هريك بخشي از اين جمله را مي‌گويند: «آقاي ميرشكاري كه علاقه ما را به ايشون ديد، برامون هماهنگ كرد و يه بار تلفني با آقاي مرادي كرماني حرف زديم!»

  • وقتي همه فاطمه به‌حساب مي‌آيند

گرچه 3فاطمه نخستين اعضاي اين كتابخانه كوچك بودند ولي حضور پيوسته‌شان در اين محل، كم‌كم دوستانشان را هم كنجكاو مي‌كند كه بدانند آنها روزها در اين اتاق گلي كوچك چكار مي‌كنند! اين كنجكاوي و تشويق فاطمه‌ها موجب مي‌شود كه ديگر دختران روستا نيز به فاطمه‌ها ملحق شوند، مثل فريده و زكيه كه 2خواهرند. خلاصه جمعيتشان زياد و زيادتر شد تا امروز كه 200نفر از دختران اين روستا و روستاهاي اطراف طعم لذت عضويت در كتابخانه فاطمه‌ها را مي‌چشند. گويي اينجا همه دختران بعد از مدتي فاطمه مي‌شوند و حتي ديگران آنها را به نام فاطمه مي‌شناسند!

زياد شدن تعداد اعضاي اين كتابخانه و نقل مكان آن به اتاقي بزرگ‌تر و به‌روزتر، فرزاد ميرشكاري را بر آن داشت كه برايشان رايانه تهيه كند تا نحوه استفاده از آن را ياد بگيرند. آنها حتي پيش از رفتن به مقطع راهنمايي، در همين كتابخانه آشنايي مقدماتي با زبان انگليسي نيز پيدا كردند. اين روزها هم در كلاس‌هاي دشمن‌شناسي شركت مي‌كنند تا بحثي متفاوت را آموزش ببينند و تك‌بعدي بزرگ نشوند. بماند كه گاهي براي خودشان اردو و تفريح علمي مي‌گذارند و طي مسير، طرح جمع‌آوري زباله‌ها را اجرا مي‌كنند تا زادگاهشان را زيباتر و تميزتر از هر وقت ديگري ببينند. راستي روحيه همدلي و كمك به ديگري را بايد به ليست تلاش‌هاي دختران اين كتابخانه اضافه كرد. مثلا فاطمه 6ساله (دختر دايي فاطمه شجاعي) كم شنواست. فاطمه كوچولو كه از فضاي كتابخانه بسيار خوش‌اش مي‌آيد، هر روز خودش را به اينجا مي‌رساند تا دختران به او در صحبت‌كردن و يادگيري لغات كمك كنند. خلاصه قصه اينكه كتابخانه فاطمه‌ها خانه دوم يا شايد اول دختران بعضي از محله‌هاي روستاي دهكهان است كه تمام فكر و ذهنشان را پر كرده و با آن زندگي مي‌كنند.

  • دختران جوان به‌دنبال شناخت شهداي روستاي دهكهان

يكي از كارهايي كه فاطمه‌ها در روزها و شب‌هاي با‌هم‌بودن در كتابخانه فاطمه‌ها انجام مي‌دهند، تحقيق كردن درباره شهداي 8سال دفاع‌مقدس است. آنها ابتدا درباره مشهورترين شهيدان مانند شهيدباقري يا همت تحقيق مي‌كردند. بعد به اين فكر افتادند كه چرا به‌دنبال شناخت شهداي كهنوج (مانند شهيد شهسواري) و حتي شهداي روستاي خودشان كه كمتر كسي به سراغ آنها مي‌رود، نباشند؟ همين جرقه موجب مي‌شود كه آنها به سراغ خانواده شهيد حسين ميرشكاري بروند و از خانواده‌اش بخواهند كه عكس‌هاي زمان جنگ او را در اختيارشان قرار دهند. خانواده حسين ميرشكاري نيز با آنها همكاري مي‌كنند و شناسنامه و عكس‌هاي پسرشان را به دختران كتابخانه نشان مي‌دهند و در جلسات گوناگون از خاطراتشان مي‌گويند. دختران هم سريع توضيحات آنها را مي‌نويسند تا بعدها متني منسجم از آن به‌دست بياورند. در كار آنها فقط يك دستگاه براي ضبط صداي خاطرات اين خانواده شهيد كم است.

  • اگر كتابخانه‌اي نبود...

جريان عادي زندگي براي دختران روستاي دهكهان، اينگونه است كه صبح‌ها به مدرسه مي‌روند و پس از بازگشت به خانه، وقتشان با كمي بازي و استراحت و خوردن ناهار و حرف زدن با ديگر اعضاي خانواده و چيزهايي از اين دست سپري مي‌شود و بعد از آن خواب و رفتن به استقبال روزي ديگر از همين جنس. صورت خودماني‌تر اين سبك زندگي آن است كه از وقت‌شان استفاده چندان مفيدي نمي‌كنند. شايد مثل خيلي از دختران ديگر. زمان بر همين منوال براي دختران دهكهاني مي‌گذرد تا چند سال بعد كه به خانه بخت بروند. زندگي متاهلي هم كه قوانين و سبك خاص خودش را دارد، مثل هر جاي ديگر.

وقتي تمام 7نفري كه در كتابخانه فاطمه‌ها نشسته و برايم چگونگي سپري شدن يك روزشان را مي‌گويند، ساجده ميرشكاري، از تجربيات خودش در دوران پيش و پس از افتتاح اين كتابخانه ياد مي‌كند؛ از روزهايي كه او در مرز كودكي و نوجواني سعي مي‌كرده خود را وارد جمع‌هاي زنانه كند تا هم بزرگ‌شدنش را نشان دهد و هم بداند كه آنها درباره چه سخن مي‌گويند؛ سخن‌هايي كه چندان رشد شخصي براي او به همراه نداشته؛ سخن‌هايي كه زن‌ها خود مي‌دانند از چه سنخي است... . كمي بعد، شادي در چهره ميرشكاري مي‌دود و مي‌گويد: «نه‌تنها دختران روستاي دهكهان با كتاب خواندن از چنين فضاهايي دور شده‌اند، حتي مادرانشان نيز اين روزها، زندگي متفاوتي را تجربه مي‌كنند. آنها جمع‌هاي نه چندان خوشايند روستا را ترك كرده‌اند و مشغول خواندن هستند. مثلا ساميه ميرشكاري، خواهر بزرگ من، با ثبت نام در مدرسه بزرگسالان بعد از 7سال، مدرك ديپلم خود را گرفته و به فكر ادامه تحصيل در مقاطع بالاتر است. يا مادر فاطمه جعفري مدتي است كه درس خواندن را شروع كرده است. مادر فريده و زكيه ميرشكاري هم مربي قرآن روستا شده است و در حال درس خواندن و...»

خلاصه، اين روزها كتابخانه‌اي كه گمان مي‌رفت اعضاي اصلي آن كودكان و نوجوانان باشند، مأمني است براي كشف روياهاي دفن‌شده در كودكي‌هاي زناني كه قوانيني نانوشته آنها را به‌دست فراموشي سپرده بود.

  •  فريده و زكيه؛ خواهران كتابخوان

فريده و زكيه ميرشكاري، 2خواهري هستند كه اين روزها از اعضاي اصلي و پركار كتابخانه فاطمه‌ها به‌حساب مي‌آيند زيرا پايبندي‌شان به اصول اين كتابخانه را اثبات كرده‌اند. فريده با پيشنهاد خواهرش زكيه، نخستين‌بار به كتابخانه مي‌آيد و كتاب «شتر حضرت صالح(ع)» را مي‌خواند. بعد كم‌كم انس او با كتاب بيشتر مي‌شود و حتي در كلاس‌هاي اينجا شركت مي‌كند و كامپيوتر ياد مي‌گيرد و زبان انگليسي‌اش را تقويت مي‌كند.

فريده هنگام صحبت دفترچه قرمز رنگي را كه در دستش است و «طرح كتابخواني فاطمه‌ها» نام دارد، مدام ورق مي‌زند. ادعاي او براي كتابخوان بودنش صادقانه است! ورق‌هاي اين دفترچه پر شده‌اند از نام كتاب و نويسنده و انتشارات و زمان چاپ و تاريخ شروع و پايان خواندن. و البته خلاصه‌اي از هر كتابي كه خوانده است يا نكته‌اي كه از آن برايش حاصل شده.

ماجراي شكل‌گيري ايده اين طرح نيز شنيدني است. گروهي از دانش‌آموزان تهراني براي بازديد از كتابخانه فاطمه‌ها به روستاي دهكهان مي‌آيند. در ميان آنان دختري به نام رها به‌شدت اهل كتاب خواندن بوده است. اعضاي اصلي كتابخانه فاطمه‌ها با خودشان مي‌گويند ما هم بايد بيشتر كتاب بخوانيم و از اين جهت شبيه رها شويم. همين‌جا، طرح كتابخواني رها شكل مي‌گيرد كه بعدها نامش تغيير مي‌كند به «طرح كتابخواني فاطمه‌ها». فرزاد و ساجده ميرشكاري براي تشويق دختران، هر فصل سال تعداد كتاب‌هاي خوانده‌شده اعضا را مي‌شمرند و به كتابخوان‌ترين عضو، جايزه مي‌دهند. جالب است كه بدانيد در 2فصل پيش، فعال‌ترين شخص دختري بوده كه از روستايي دور به دهكهان مي‌آمده و هر بار با كوله‌باري از كتاب به روستايش باز مي‌گشته و پس از خواندن همه را باز مي‌گردانده و دوباره...

زكيه ميرشكاري صحبتش را از آنجا شروع مي‌كند كه وقتي كلاس پنجم بود گاهي از محله قائم‌آباد (كمي دورتر از محله آزادگان) همراه خواهرش پياده به محله فاطمه‌ها مي‌آمده و سري به كتابخانه مي‌زده و هرازگاهي هم در كلاس‌ها شركت مي‌كرده است. زمان مي‌گذرد و از حدود يك سال پيش زكيه آنقدر فعال مي‌شود كه نامش وارد ليست اعضاي اصلي كتابخانه مي‌شود و ديگر در تمام كلاس‌ها شركت مي‌كند و بيشتر از هر وقت ديگري كتاب مي‌خواند.

زكيه دختري دبيرستاني است ولي هنگام صحبت‌كردن از كلماتي استفاده مي‌كند كه به خوبي نشان مي‌دهد او اهل خواندن و مطالعه است. حتي كتاب‌هايي را كه مطالعه كرده، دقيق به‌خاطر دارد و همان هنگام مي‌تواند خلاصه آن را برايتان بگويد. شايد ريشه اين اتفاق خرسندكننده، به آنجا بازگردد كه فرزاد ميرشكاري طرح «بيماري‌ها» را براي اعضاي كتابخانه اجرا مي‌كند. در اين طرح، اعضا پس از خواندن 2جلد از كتاب بيماري‌ها، خلاصه كتاب را هم بايد براي ديگران مي‌گفتند و هم خلاصه آن را مي‌نوشتند.

  • ايده خود را به كتابخانه هديه كنيد

راستي اگر شما هم روزي گذرتان به كهنوج، روستاي دهكهان افتاد و خواستيد سري به كتابخانه فاطمه‌ها بزنيد، بدانيد كه آنها با اشتياق زياد از حضورتان استقبال مي‌كنند و حتما از شما مي‌خواهند كه ايده‌ها و پيشنهادهايتان را براي بهبود جنبه‌هاي مختلف اين كتابخانه بنويسيد و در صندوقي كه براي اين كار تعبيه كرده‌اند، بيندازيد تا بعد از رفتن‌تان با شوق به سراغ صندوق بروند و كاغذتان را بخوانند و اگر خوش‌شان آمد، پيشنهادتان را عملي كنند.

  • شرم آميخته به شور براي علم‌آموزي

معصومه اسودي آرام كنار دختران نوجوان عضو كتابخانه فاطمه‌ها مي‌نشنيد و وقتي با او سر صحبت را باز مي‌كنم، با شرمي آميخته به شور مي‌گويد: «اين كتابخانه موجب شد كه من هم سر پيري برم درسمو ادامه بدم. ديگه 43سالمه! هيچ‌كس توي اين سن و سال من، اون هم تو روستا نمي‌شينه درس بخونه.»

شايد اسودي نمي‌داند كه خيلي‌ها در شهرهاي بزرگ سنشان بيشتر از اوست كه به ميل علم‌دوستي خود جواب مي‌دهند و به‌دنبال درس خواندن مي‌روند.

ماجراي درس خواندنش، هم ساده است و هم شنيدني. معصومه‌خانم در كودكي درسش را آنقدر ادامه مي‌دهد تا اينكه به كلاس پنجم مي‌رسد. آن زمان، روستايشان مدرسه راهنمايي نداشته است. معصومه هم مثل ديگر دختران هم‌سن و سال خودش روزها و سال‌هاي نوجواني را با يادگرفتن كارها و حتي هنرهايي كه گويي ميراث مادران و زنان روستايش بوده، سپري مي‌كند تا وقتي كه 15ساله مي‌شود و به خانه بخت مي‌رود. او بعد از اينكه 5فرزند به‌دنيا مي‌آورد و آخرين دخترش يعني فاطمه جعفري (از اعضاي اصلي كتابخانه) را به مدرسه مي‌فرستد، به جامعه‌القرآن كهنوج مي‌رود تا قرآن خواندن را بهتر از هر وقت ديگري ياد بگيرد.

معصومه آنقدر در يادگيري پرتلاش و موفق بوده كه از طرف بسيج به او پيشنهاد مي‌شود كه درسش را ادامه دهد. دنياي شيرين درس خواندن او از همين‌جا شكل مي‌گيرد. معصومه درس خواندن غيرحضوري را شروع مي‌كند و امروز با افتخار از تصميم درست آن روزهايش مي‌گويد. مربي قرآن اين روزهاي كتابخانه فاطمه‌ها فقط كمي پشتكار و انگيزه براي خواندن نياز دارد تا كمر همت ببندد و حتي براي دانشگاه‌رفتن اقدام كند! پيشنهادي كه وقتي به او مي‌گويم، دوباره همان شرم و شور در چهره و صدايش به هم مي‌آميزند و انكار مي‌كند ولي معلوم است كه چقدر دلش مي‌خواهد بيش از پيش بخواند و بداند.

كتابخانه فاطمه‌ها، خانه دوست‌داشتني معصومه اسودي نيز هست. او چون قصد دارد يك مربي قرآن آگاه باشد، به اينجا مي‌آيد و بيش از همه كتاب‌هاي مذهبي مي‌خواند تا در جلسات آموزشي‌اش كار را صرفا محدود به روخواني قرآن نكند بلكه بارقه‌هايي از اين كتاب نور بدرقه قرآن‌آموزان كند.

  • همه‌‌چيز از يك نقاشي شروع شد

ماجرا از يك نقاشي ساده شروع مي‌شود؛ نقشي از كتابخانه فاطمه‌ها. نقاشي ساده و در عين حال زيبايي كه هنوز هم روي ديوار اتاقك گلي و قديمي كتابخانه فاطمه‌ها جا خوش كرده است تا بيانگر جرقه تغيير سبك زندگي «عصمت دستان» باشد. عصمت خانم، مادر فاطمه شجاعي (دومين عضو اين كتابخانه) است. او ماجراي نقاشي و عكس‌العملي را كه با آن مواجه شده بود با لبخند تعريف مي‌كند و مي‌گويد: «يك روز براي دل خودم و با شوق مشغول نقاشي كشيدن شدم. از همون بچگي هم هميشه نقاشي كردن رو دوست داشتم. ولي رفتن به خانه شوهر و بچه‌داري و مسائل مختلف زندگي در تمام اين سال‌ها موجب شده بود كه من يادم بره چقدر نقاشي‌رو دوست دارم. خلاصه، وقتي نقاشيم تموم شد، او نو بُردم پيش آقاي ميرشكاري. ايشون خيلي از كارم تعريف كرد... من از شنيدن اين تعريف خيلي خوشحال شدم.» عصمت دستان آرام‌آرام سعي مي‌كند آن دسته از آرزوهايش را كه طي اين سال‌ها از خاطرش رفته بودند، زنده كند. مدت‌هاست كه كتاب خواندن لذت زندگي عصمت دستان است.

گرچه كارها و مسئوليت‌هاي زنان روستا زياد است، از بچه‌داري و آشپزي گرفته تا جمع كردن هيزم و نان پختن و تهيه علوفه براي گاو و گوسفندان، ولي او تمام كارهايش را سريع به شوق اينكه ادامه كتاب‌هاي نيمه‌خوانده‌اش را تمام كند، انجام مي‌دهد. او نه‌تنها از جمع‌هاي رايج ميان زنان روستا دوري گرفته، گاهي دست به قلم مي‌شود و داستان مي‌نويسد! حين صحبت كردن نيز به داستان‌هايي كه خوانده است، اشاره مي‌كند. مثل داستان پر طلايي كه روزي دخترش كتاب آن را از كتابخانه امانت گرفته و به خانه آورده بود؛ مرغي كه پري طلايي داشته است و با آن به همه فخر مي‌فروخته و خود را از ديگران كنار مي‌كشيده. ولي پرطلايي روزي انعكاس خود را در حالي در بركه مي‌بيند كه پر طلايي‌اش افتاده و ديگر كسي براي دوستي با او باقي نمانده است. عصمت كتاب خواندن را با «دا» شروع كرده است و مثل خيلي از زنان ديگر، بارها و بارها از خواندن حوادثي كه در اين كتاب شرح داده شده، مي‌گريد. «آن بيست‌وسه‌نفر» را هم خوانده است. كلا عصمت، به خواندن خاطرات شهيدان از جنگ ايران و عراق علاقه زيادي دارد.

منبع: همشهری جوان

کد خبر 303157

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha