دکتر عباس پژمان: در ششمین شبِ حضورم در «تلگرام»، دوست عزیزی از من پرسید: «اگر برگردیم به ۳۸سال پیش، چه کار می­‌کنی؟ آیا دوباره رشتۀ پزشکی را انتخاب می‌کنی؟»

دکتر عباس پژمان

من گفتم: «نمي‌شود كه برگشت!...»
گفت: «فرض كنيم مي‌شود.»
گفتم: «اين دفعه شايد بروم رياضي بخوانم.»
اما بعداً ديدم جوابي كه داده‌­ام جواب چندان درستي نمي‌توانسته باشد. حتي شايد صادقانه هم نبود. بديهي است كه اين برگشتن فقط تجربه‌­اي فكري يا thought experiment است. تجربه يا آزمايشي كه فقط در دنياي تفكر مي‌تواند صورت بگيرد. باري، وقتي اين تجربه را انجام مي‌­دهم و بر‌مي­‌گردم به 38سال پيش، مي­‌بينم جوابي كه آن شب به دوستم دادم جواب درستي نبوده است.

درهرحال، اين برگشتن به 2 صورت برايم متصور مي‌شود. در اولي مي­‌بينم وقتي من بر‌مي­‌گردم به 38سال پيش كل دنيا هم بايد با من برگردد تا بتوانم دقيقاً همان «من»اي باشم كه 38 سال پيش بود. پس بي‌زحمت همه شما همكلاسانم هم بايد با من برگرديد و دوباره همان همكلاساني باشيد كه در شهريور ۱۳۵۶ به دانشكده پزشكي دانشگاه تهران آمدند.

براي اينكه همه‌‌چيز بايد همانطور باشد كه آن زمان بود چراكه من بايد دقيقاً همان كس باشم كه 38سال پيش بودم، بنابراين تمام شرايط و اتفاقات و آدم‌­هايي كه من را ساختند بايد همان باشند كه آن زمان بودند. پس بديهي است كه همۀ انتخاب‌هايم هم خودبه‌خود همان قبلي‌­ها مي‌شود. همينطور زندگي­‌ام كه عيناً همين زندگي مي‌شود و من آن را با تمام جزئياتش تكرار مي‌كنم.

صورتِ ديگري كه اين برگشتن مي‌تواند به‌خودش بگيرد اين است كه مثلاً وقتي برگشتم به 38سال پيش، زندگي ديگري را، اين بار با تصميم‌­ها و انتخاب‌­هاي ديگر و با آدم‌­ها و اتفاقاتي ديگر، طي كنم. يعني اينكه يك «من» ديگر باشم، با يك زندگي ديگر. اما، وقتي فكر مي­‌كنم، نمي‌توانم خودم را به چنين انتخابي راضي كنم و زندگي را يك‌بار ديگر، اين بار با انتخاب‌­ها و اتفاقات ديگر و با آدم­‌ها و احساس‌­هاي ديگر، از سر بگيرم. مخصوصاً اگر يادِ زندگي قبلي هم همچنان با من باشد.

در دوران دانشكده، بعضي اتفاقات باعث شد از ترم آخر علوم پايه به بعد، از عدۀ زيادي از همكلاسانم عقب بيفتم و مجبور شدم بقيۀ دوران تحصيلم را با تأخيري چند ماهه و جدا از آنها بگذرانم. با آنكه تقريباً 10 نفر از آنها هم هميشه با من بودند، اما دائم اين احساس را داشتم كه انگار از اصل خود دور افتاده‌­ام. اين احساس حتي تا روز آخر هم كه فارغ التحصيل شدم رهايم نكرد. احساسي از همين نوع است كه حتي تصور بيرون رفتن از زندگي فعلي و انتخاب يك زندگي ديگر را برايم ناممكن مي­‌سازد. حتي اگر، در آن زندگي جديد، تجربيات اين زندگي­‌ام هم با من باشد و من با استفاده از آنها بتوانم ديگر هر اشتباه يا حماقتي را مرتكب نشوم.

پس مي­‌نشينم و همين زندگي­‌ام را كه تا حالا گذرانده­‌ام خوب از نظر مي­‌گذرانم. تلخي‌­هاي زيادي در آن است. لحظه‌هاي بسياري كه وقتي آن­ها را از سر مي­‌گذراندم آرزوي مرگ كردم. سرتاسرش پر است از ناكامي­‌ها، محروميت­‌ها، از دست دادن­‌ها و مخصوصاً آن جسدهاي زيباي آرزوهايي كه گاهي چه زود پَرپَر شدند و گاهي هم بعد از جان كندن‌­هاي طولاني از دست رفتند و من تك تكشان را با دست‌­هاي خودم دفن كردم. اما اتفاقات ديگري هم هست؛ اتفاقاتي كه زياد نيستند اما انگار بدم نمي‌­آيد تكرار شوند.

و روزي هم در آن است كه او دوباره مي­‌آيد.در دوران خاصي از زندگي­‌ام فقط گه­گاهي او را ديده­‌ام. هيچگاه با او حرف نزد‌ه‌­ام. فقط تماشايش كرده‌ام. اما آن دوران در تصوير او خلاصه شده است. همۀ يك دوران چند ساله و پُرالتهاب در تصوير او خلاصه شده، به‌طوري كه هر وقت خواسته‌ام به آن دوران فكر كنم، اول تصوير او به يادم آمده است. سال‌هاي سال از آن دوران گذشته است، بدون اينكه ديگر حتي او را ببينم، يا خبري از او بشنوم، اما از يادم نرفته است.

آن وقت يك روز، بعد از آن همه سال، ناگهان او دوباره مي­‌آيد و اين بار با هم حرف مي­‌زنيم. هر وقت كه چيزي مي‌گويد چند دهه از گذشته را برايم متحول مي‌كند. عجيب است! واقعاً متحول مي‌كند! حتي با حرف­‌هاي كاملاً معمولي همه‌‌چيز را متحول مي‌كند. آن وقت دل به دريا مي‌­زنم و اين را به او اعتراف مي­‌كنم. مي‌گويم هر وقت به آن دوران فكر كرده‌­ام هميشه تصوير تو به يادم آمده است. مي­‌گويد: «چقدرخوشحالم كه الان دوباره هم به آخر حرف‌ها رسيديم.» بعد هم مي­‌گويد: « يه روزي، اين فاصلۀ چند ساله رو هم تعريف مي­‌كنيم.»

نه! دوست ندارم، اين اتفاق را بگذارم و هيچ اتفاق ديگري را به جايش انتخاب كنم. پس اگر زمان به سال ۱۳۵۶ برگردد، بي‌هيچ ترديد و تأملي دوباره انتخاب‌هاي آن سال­ را تكرار مي­‌كنم، تا اين اتفاق بتواند تكرار شود. اشكالي ندارد. حاضرم، به‌خاطر اين يك اتفاق، همۀ حماقت­‌ها و اشتباهاتم را هم كه در 38سال گذشته مرتكب شده‌­ام دوباره مرتكب شوم. همۀ تلخي­‌ها و سختي‌­ها هم مي‌توانند دوباره برايم اتفاق بيفتند...

زندگي از كجا ياد گرفت اين بندها را برايمان بسازد؟ از كي بود؟ بندهايي كه هم خودِ زندگي را برايت سخت مي‌كند، هم لحظه‌­اي را كه مي­‌خواهي آن را ترك كني. وقتي تو تنها نگهبانِ خاطره‌­اي زيبا هستي، نبايد مرگت هم مرگِ چندان راحتي باشد. چون بعد از تو ديگر كسي نخواهد بود تا آن خاطره‌­ات را به‌خاطر بياورد و با رفتنِ تو آن هم براي هميشه نابود مي‌شود.

  • پزشك، نويسنده و مترجم ادبيات انگليسي‌، فرانسوي و اسپانيايي

 

کد خبر 300062

پر بیننده‌ترین اخبار سیاست داخلی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha