خانه فیروزه‌ای > یاسمن رضائیان: حال این روز‌هایم سفید است. از آن سفید‌های برفی که انعکاس نور خورشید در آن، چشم‌هایم را به هیجان می‌آورد. از آن سفید‌های خوب که هنوز کمی روی قله‌ی کوه باقی مانده است.

فقط كمي از ارديبهشت مانده است؛ اما عطر آن هنوز به سرشاري روز اول در خانه پيچيده است. عطر ارديبهشت ماندگار شده است تا خبر رسيدن مسافراني سپيد را بدهد. يكي از همين روز‌ها، در ساعتي از بامداد، پرده‌ي اتاق را با نسيم تكان مي‌دهند و وارد خانه مي‌شوند. حتي از تصور اين لحظه دلم فرومي‌ريزد. يك‌سال بود كه منتظر بازگشت اين لحظه بودم.

روزهاي در راه، شبيه به مسافراني هستند كه از سرزميني دور مي‌آيند. از آن سرزمين‌هايي كه هيچ‌وقت فرصت رفتن به آن را نداشته‌ايم، اما هميشه در خيال‌هايمان به آن فكر كرده‌ايم. انگار كه بارها سفر كرده باشيم. از تصور زيبايي‌ اين سرزمين فهميده‌ايم چه‌قدر باشكوه است.

اين سرزمين براي هر كدام از ما نام مخصوص به خودمان را دارد. برخي به نام بهشت و برخي به نام شور آن را مي‌شناسند و البته نامي دارد كه همه آن را شنيده‌ايم؛ رمضان.

روز‌هاي ماه رمضان مسافر‌هاي شور و بهشت‌اند. آن‌ها مي‌‌آيند و چند روزي در دنياي ما توقف مي‌كنند و بعد به سرزمينشان بر‌مي‌گردند. سرزميني كه در عين دور بودن بسيار نزديك است و هر سال، يك‌بار در نزديك‌ترين مرز آن قرار مي‌گيريم.

مسافران سپيد آن‌چنان جان ما را از هواي سرزمين‌شان سرشار مي‌كنند كه بعد از رفتن‌شان باز‌هم خانه‌مان عطر حضور‌شان را دارد. كافي است ايمان داشته باشي به وجودش. كافي است نام بهشتي‌اش را زير لب زمزمه كرده باشي.

 

  • به پيشواز بهار سفيد

مادر خانه‌تكاني كرده است. مي‌گويد: رمضان كه از راه مي‌رسد بايد خانه تميز و مهيا باشد. مي‌گويد آمدن رمضان درست مثل آمدن بهار است. بايد به استقبالش بروي.

من تمام كتاب‌هاي كتاب‌خانه‌ام، تمام كاغذهاي سفيدم و تمام وسايلم را مرتب كرده‌ام. كار‌هاي عقب‌مانده‌ام را انجام داده‌ام تا ذهنم از هر تكليف تلنبار‌شده‌اي خالي باشد.

مادر مي‌گويد: ذهنت كه آرام باشد جانت هم آرام مي‌شود. من حتي دور و اطرافم را هم خلوت كرده‌ام تا خيالم راحت باشد در روز‌هاي پيش رو از هر دغدغه‌ي كم‌ارزشي دور خواهم بود.

پنجره‌هاي اتاق را تميز كرده‌ام تا تسبيح درختان را در باد ببينم. مادر مي‌گويد: صداي تسبيح در رمضان بلند‌تر از هر زمان ديگر است. شايد اگر خوب گوش دهي زمزمه‌ي تسبيح درختان را بشنوي.

 

  • ارتفاع زير پايت

اين روز‌ها حال خوبي دارم. يك دشت وسيع پر از گل‌هاي رنگارنگ در جانم بيدار شده است. بي‌نهايت پرنده در قلبم پر باز كرده‌اند و انگار كه سوار بر بالوني رؤيايي باشم، ارتفاع زير پايم را احساس مي‌كنم. از اين فاصله تكان خوردن درختان را در باد مي‌بينم. همه‌ي دنيا تو را صدا مي‌كنند.

منتظر نيستم از خواب بيدار شوم. مي‌دانم بيدارم و احساساتم بيش‌تر از هر زمان ديگري واقعي‌اند. مگر مي‌شود در بيداري روي زمين ايستاده باشي اما ارتفاع را زير پايت احساس كني؟ البته كه مي‌شود. اين خاصيت روز‌هاي در راه است. مثل زماني كه آينده را در خواب مي‌بيني.

صدايي در دلم بيدار شده است كه مي‌گويد: در روز‌هاي پيش‌ رو كمي به فكر آن بالا‌ها باش. من به صداي اين دعوت گوش دادم و ارتفاع دلچسب زير پايم را احساس كردم.

 

  • شوق آرام‌بخش

مادر پرده‌هاي خانه را كنار زده است تا انعكاس تسبيح درختان، آينه در آينه در خانه تكثير شود. مسافر‌هاي تو همين حوالي‌اند. آن‌ها با خودشان سپيدي مي‌آورند. انگار كه تمام رنگ‌هاي سفيد دنيا را به ديوار‌هاي خانه‌ي ما پاشيده‌اند، تمام خانه سرشار از شوقي آرام‌بخش است.

هنوز از پنجره به ته‌مانده‌ي سفيدي قله‌ها نگاه مي‌كنم. مثل نو‌جواني پر‌شور كه سرش پر از خيال‌هاي دنباله‌دار است و در جايش بند نمي‌شود، پاهايم را تكان‌تكان مي‌دهم. زير پايم خالي است. من اين ارتفاع شيرين را احساس مي‌كنم و فكر مي‌كنم همين حالاست كه درختي زنگ در خانه‌مان را بزند و از من بپرسد: مسافر‌هاي خدا كي از راه مي‌رسند؟