تاریخ انتشار: ۲۲ آذر ۱۳۹۷ - ۱۷:۴۵

غزل محمدی: دنیا با بعضی از بنده‌های خدا بد تا می‌کند. این بار دنیا با بنده‌ای بد تا کرده که شاعر بوده است؛ شاعری که بیست سال حبس به پرونده‌ی عمرش منگنه شد و تمام بیست سال را نشست و قصیده سرود.

مسعود سعد سلمان، همان شاعر است. همان شاعری که نمی‌دانی چه لحظاتی از عمرت را بگذاری برای این‌که شعرش را بخوانی.

وقت‌هایی که شادی یا وقت‌هایی که غمگینی؟ شعر مسعود اشک و ناله‌ی محض است. اشک و ناله‌ی مردی درباری که در دربار غزنویان برای خودش کیا و بیایی داشته و شاهان را مدح می‌گفته و زندگی بر وفق مرادش بوده است تا این‌که ورق زمانه برمی‌گردد. بدجور هم برمی‌گردد.

تصور کردن فضای دربار غزنویان کار سختی نیست. سلطان محمودی را تصور کنید با اقتداری وصف ناشدنی. سلطان محمودی را تصور کنید که اولین نفر در دنیای گنده و بی‌در و پیکر است که به او می‌گویند «سلطان». سلطان محمودی که شاعران را از سرزمین‌های مختلف جمع کرده و تشویق می‌کند و صله‌های کلان می‌دهد. این‌جاست که شعر سرودن می‌شود بازاری برای پول درآوردن شاعرانی مثل مسعود و ابوالفرج رونی و عنصری و منوچهری و فرخی...

از قضا اگر هر یک از این شاعران قریحه‌ی بیش‌تری از خود نشان دهد و بخواهد قصیده‌های مدحی بگوید، احتمالاً بقیه می‌روند پشت سر او حرف می‌زنند تا او را از چشم شاه بیندازند و خودشان به پول و پله‌ای برسند.

در ماجراهای دعواهای بین غزنویان و سلجوقیان بوده است که راست یا دروغ مسعود را متهم می‌کنند که شاه سیف‌الدوله را تشویق کرده است تا به سلجوقیان بپیوندد و مسعود را به زندان می‌اندازند. اولش به قلعه‌ی دهک می‌رود تا جرمش اثبات شود. قلعه‌ی دهک شبیه به زندان خانگی بوده است و مسعود تمام امکانات و رفاه زندگی را داشته است. اما بعد خانه‌اش می‌شود معروف‌ترین زندان‌های سیاسی دوره‌ی غزنویان. قلعه‌های سو و دهک و و نای و مرنج.

نالم ز دل من اندر حصار نای

پستی گرفت دولت من زین بلند جای

شنیده‌اید که می‌گویند اگر با استعداد باشی حتی در بدترین شرایط هم از یک جایی بیرون می‌زند؟ درباره‌ی مسعودخان هم همین‌طور بوده است. مسعود در زندان با پیرمردی دوست می‌شود و از او نجوم و اصطلاحات نجومی را یاد می‌گیرد تا هرچه بر سر زندگی‌اش آمده است بیندازد به گردن آسمان و چرخ و فلک و ستاره‌هایی که مثل خنجر به جگر فرو می‌رند.

جداگانه سوزم ز هر اختری

مگر هست هر اختری اخگری

یا

از این دوازده برجم رسید کار به جان

که رنج دیدم از هر یکی به دیگر سان

اگر مسعود پیج اینستاگرام داشت و می‌خواست از خودش پست بگذارد لوکیشن را میزد: بالاترین طبقه‌ی قلعه‌ی نای روی قله‌ی کوه، بالاتر از همه‌ی ابرها و پرواز پرندگان.

پست می‌بینم از همه کیهان

چون هما سایه افکند به سرم؟

یعنی آن‌قدر بالا هستم که همه‌چیز را پست میبینم. حتی بالاتر از آسمان و پرواز هما هستم و امیدی برای این‌که هما بالای سرم پرواز کند و سایه‌اش روی من بیفتد تا سعادتمند شوم، باقی نمی‌ماند.

این لوکیشن طولانی را مسعود تقریباً در تمام قصایدش می‌گوید و زار می‌زند که به خدا به‌خاطر استعدادم است که به این زندان لعنتی افتادم و اگر این‌قدر با استعداد نبودم کسی به من حسودی نمی‌کرد که بخواهد پشت سرم حرف بزند و مرا به زندان بیندازد.

هر چه در علم و فضل من بفزود

همچنانم ز جاه و مال بکاست

..

هر که او راست باشد و بی عیب

بر وی از روزگار بیش عناسات

..

تا چند بود خواهی بیجرم

در کنج این خراب خزیده

گاهی هم وقتی دستش از همه جا کوتاه می‌شود شروع می‌کند به مسخره کردن خودش.

فکر می‌کنم تا به حال فهمیده باشید که چیزهای زیادی اطراف مسعود نبوده است که بخواهد درباره‌ی آن‌ها شعر بگوید. همان سمج تنگ و تاریک در دل کوه بوده است و سلول زندان و نگهبان‌ها و کوتوال‌ها که هر روز به تعدادشان اضافه می‌شده است به قول خودش. اما جالب این‌جاست که مسعود با همه‌ی این محدودیت‌ها چنان تصاویر تازه‌ای از شرایط تکراری خودش خلق کرده است که باورکردنی نیست.

مقصور شد مصالح کار جهانیان

بر حبس و بند این تن رنجور ناتوان

در حبس و بند نیز ندارندم استوار

تا گرد من نگردد ده تن نگاهبان

هر ده نشسته بر بام و سمج من

با یکدگر گویند هر زمان:

خیزید و بنگرید نباید به جادوی

او از شکاف روزن پرد بر آسمان !...

ادبار در دم تو نشسته

و افلاس بر سر تو رسیده...

ز درد وصلت یاران من آن کنم به جزع

که جان پژوهان به فرقت شباب

راستی یک چیز جالب! شعر مسعود لحن‌دار است. مثلاً بچه‌ها وقتی می‌خواهند چیزی برای هم‌کلاسی‌هایشان تعریف کنند با لحنشان به آن آب و تاب می‌دهند تا همه حواس جمع به حرف‌هایشان گوش بدهند.

اکنون بدین مقام در آن آتشم به دل

کش ز آب دیده افزون می‌گردد التهاب

در این‌جا مسعود با استفاده از ضمیر «آن» به شعرش لحن داده است. یعنی در چنان آتشی هستم از اشک چشمم ملتهب‌تر می‌شود.

مسعود سعد در شعرش شکل و شمایل زمانه‌ی خودش را به‌خوبی نشان داده است. از وضعیت زندان گرفته تا وضعیت دربار و جبرگرایی و... کلام را با چند بیت از قصیده‌ای تمام می‌کنم که پر سوز است. قصیده‌ای از دلتنگی‌های مسعود از ناخوشی‌ها و ضربه‌های زمانه. قصیده‌ای برای لاهور، شهری که مسعود دلتنگش بود

ای لاهور ویحک بی من چگونه‌ای؟

بی آفتاب روشن، روشن چگونه‌ای؟

ای باغ نظم طبع من آراسته تو را

بی لاله و بنفشه و سوسن چگونه‌ای؟

ناگه عزیز فرزند از تو جدا شده است

با درد او به نوحه و شیون چگونه‌ای؟