شعر > حسین تولایی: رکاب ۱ نفس نفس رکاب

نفس نفس

رکاب

راهي نمانده تا خط پايان

تا قهرماني

قهرماني دوچرخه‌ي کورسي

 

 

ركاب 2

دو کوله‌پشتي بزرگ

دو طرف چرخ‌هاي عقب

دو قمقمه‌ي بزرگ

دو آينه‌ي تخت

يک چراغ ال‌اي‌دي پرنور

با دنده‌هاي سنگين و سبک

باز در سفر

دوچرخه‌ي توريستي

 

 

ركاب 3

خيز بر مي‌دارد

از سنگ‌ها و صخره‌ها

فرود مي‌آيد

در شکاف کوه‌ها

دره‌ها

برش مي‌زند عرض رودخانه را

با شتاب

در نبردي ناتمام

دوچرخه‌ي کوهستان

 

 

ركاب 4

بي‌هوا مي‌پرد

روي يک چرخ، بلند مي‌شود

ناگهان مي‌ايستد

ميخکوب مي‌شود

درجا دور مي‌زند

در ميان کف و سوت تماشاچيان

دوچرخه‌ي آکروباتيک

 

 

ركاب 5

پياده‌روها

خيابان‌ها

ايستگاه‌ اتوبوس

تاکسي‌ها

پارک‌ها

کوچه‌ها و گربه‌ها

درخت‌ها و پرنده‌ها

با همه احوال‌پرسي مي‌کند

دوچرخه‌ي شهري

 

 

ركاب 6

بالابلند

و در اوج

از دوردست خيابان‌ها پيداست

در آفتاب و باران

دوچرخه‌ي غول‌پيکر

ايستاده در مرکز ميدان

 

 

ركاب 7

نگاه کن!

با خورجيني کهنه بر پشت

با گرد خستگي بر رکاب

بي چراغ و بي‌شبرنگ

بي‌آينه

بي‌قمقمه

بي‌شتاب 

از گوشه‌ي حياط

دوچرخه‌ي قديمي پدر

به جشن تولد تو مي‌آيد

و تو

خوش‌آمدش مي‌گويي

 

امروز روز توست

و دوچرخه‌هاي جهان

دور تو مي‌چرخند

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تصويرگري: محمد‌رضا اكبري