طنز > عبدالله مقدمی: یکی از عجیب‌ترین حال‌های آدم در طول زندگی‌اش روزهای قبل از شروع مدرسه است.

از يک طرف نگاه مي‌کند مي‌بيند تمام آن بي‌کاري‌ها و ول‌گشتن‌هاي باحال تمام مي‌شود، پس ناراحت مي‌شود، ولي از طرفي هم مي‌بيند که تمام آن بي‌کاري‌ها و ول‌گشتن‌هاي بي‌خود تمام مي‌شود، پس خوشحال مي‌‌شود!

يعني آدم نمي‌داند از اين‌که ديگر نمي‌تواند کله‌ي ظهر توي خانه از بي‌کاري با در و ديوار حرف بزند، خوشحال باشد يا ناراحت؟! يا اين‌که نيم‌ساعت قبل از اين‌که با در و ديوار حرف بزند، وقتي مادرش داشت با بيل از خواب بيدارش مي‌کرد، خوب بود يا بد؟!

تازه اين‌که چيزي نيست، دو سه هفته مانده به شروع مدرسه، آدمي که با شنيدن اسم مدرسه کهير مي‌زد، يک‌طورهايي توي دلش کلي براي مدرسه‌رفتن ذوق مي‌کند و روزشماري مي‌کند. حالا با اين کاري نداريم که اين حس کلاً دو روز بعد از شروع مدرسه مي‌ماند و بعد از اولين مشقي که معلم به آدم مي‌گويد، کلاً مي‌پرد؛ اما به هر حال هست ديگر.

در روزهاي قبل از شروع مدرسه مامان و باباي آدم هم يک‌طور ديگري مهربان مي‌شوند. يعني هي پاي سفره با آدم حرف‌هاي خوب مي‌زنند و هي پشت سر هم برايش آرزوي موفقيت مي‌کنند و فکر مي‌کنند که آدم نمي‌فهمد که رفته‌اند يک کتاب «چگونه با نوجوان خود رفتار کنيم» خوانده‌اند که مثلاً امسال با يک روش تربيتي جديد با بچه کار کنند.

البته همان‌طوري که خودتان مي‌دانيد روش تربيتي جديد مامان و باباها هم مثل روش جديد برنامه‌ريزي براي درس خواندن خودمان است. معمولاً از اول مهر با کلي انگيزه شروع مي‌شود و فوق فوقش تا هشتم، نهم مهر ادامه پيدا مي‌کند. بعدش، هم آدم و هم پدر و مادر آدم متوجه مي‌شوند که همان روش‌ هردمبيلي قديمي بيش‌تر جواب مي‌داد!

به نظر من چه خوب بود دانشمندها مي‌توانستند چيزي اختراع كنند و با كمك آن، اين حس خوب مدرسه را تا آخر خرداد تازه نگه مي‌داشتند. مثلاً صبح به صبح که مي‌خواستيم برويم مدرسه به جاي ادکلن داداش بزرگه، دو تا پيس «حس خوب مدرسه» مي‌زديم به خودمان و مي‌رفتيم به سنگر علم و دانش!

 

خواب ماندم در پگاه مدرسه

باز افتادم به راه مدرسه

ساندويچ تخم‌مرغ و نان‌پنير!

باز آمد بوي ماه مدرسه

 

تصويرگري: مجيد صالحي