محمد سرابی: جنگ، موضوعی همیشگی در سینمای جهان است و تقریباً هر سال در سینمای جهان فیلم‌های زیادی با موضوع جنگ ساخته می‌شود، حتی اگر از آن‌ جنگ سال‌های سال گذشته باشد.

ولي در کشور ما جنگ از نوع ديگري بود. هشت سال (از 1359 تا 1367) جنگي بر كشور ما تحميل شد كه سال‌هاست با عنوان دفاع مقدس از آن ياد مي‌كنيم و فيلم‌هاي سينمايي مربوط به آن نيز، به همين نام شناخته مي‌شوند.

«اصغر نقي‌زاده» يکي از بسيجياني است كه خود در آن سال‌ها در جبهه‌هاي جنگ حضور داشته و از بازيگران ثابت فيلم‌هاي دفاع مقدس است. او فرزند اول خانواده‌شان است، خانواده‌اي مذهبيِ سنتي با چهار فرزند دختر و پسر.

بارها چهره‌ي اصغر نقي‌زاده را در نقش رزمنده‌اي پرشور و اغلب خندان و شاد در فيلم‌ها و سريال‌هايي مانند «از كرخه تا راين»، «خاكستر سبز»، «آژانس شيشه‌اي»، «بچه‌هاي هور» و «خوش‌ركاب» ديده‌ايم. درآستانه‌ي هفته‌ي دفاع مقدس پاي صحبت‌هاي اين بسيجي هنرمند مي‌نشينيم.

 

عكس از اميد وهاب‌زاده/ خبرگزار ي فارس

 

  • اهل کجا هستيد؟

پدر و مادرم اهل شهرستان نطنز بودند، ولي ما خودمان در محله‌ي جي تهران زندگي مي‌کرديم. با خدابيامرز «اميرحسين فردي» و «گل‌علي بابايي» که هر دو از شخصيت‌هاي فرهنگي هستند بچه‌محل هستيم.

در محله‌ي ما يک مسجد معروف است به نام مسجد جوادالائمه‌(ع) که ما به‌اصطلاح، بچه‌هاي آن مسجد بوديم و نوجواني و جواني‌مان را آن‌جا گذرانديم. پدرم، غلامرضا نقي‌زاده، کارمند بانک ملي بود و اهل ورزش باستاني. او را پهلوان هم صدا مي‌کردند و اين ورزش را بين کارمندان بانک ملي هم رواج داد.

 

  • پس سال‌هاي پايان نوجواني شما در ايام انقلاب گذشت.

بله، کارتر رييس‌جمهور آمريکا يک سال قبل از انقلاب آمد ايران. بچه‌هاي مدرسه‌ي ما را بردند فرودگاه براي استقبال كه وقتي او و شاه مي‌خواهند رد شوند، دست تکان دهيم و خوش‌آمد بگوييم.

من و چند نفر ديگر از دوستانم هم که بچه‌هاي شيطاني بوديم از صف جدا شديم و رفتيم همان اطراف توي يک خيابان و شروع کرديم به فوتبال و گل کوچک بازي کردن.

من 17 ساله بودم، سال سوم دبيرستان، و در مدرسه‌ي ستارخان درس مي‌خواندم که انقلاب پيروز شد.

 

  • در نوجواني به سينما هم مي‌رفتيد؟

من از نوجواني به سينما علاقه‌مند بودم. خيلي فيلم مي‌ديدم. البته پدرم سخت مخالف سينما رفتن من بود، اما باز تا وقت پيدا مي‌کردم مي‌رفتم سينما.

وقتي نوجوان بودم بيش‌تر سينما «جي» را انتخاب مي‌کردم که در محله‌ي خودمان بود. بعد از آن، سينما «خرم» در سلسبيل و سينما «ناتالي» سر سه‌راه اکبر‌آباد که فکر مي‌کنم الآن تعطيل شده. جمعه‌ها معمولاً با دوستانم مي‌رفتيم سينما «فلور»، در خيابان ولي‌عصر‌(عج) و سينما «داريوش» سر پل اميربهادر که دورتر بودند.

 

  • چه فيلم‌هايي مي‌ديديد؟

بهترين فيلمي که در آن سال‌ها ديدم فيلم‌هاي رزمي «بروسلي» بود که خيلي طرفدار داشت و گاهي تا شش بار هم مي‌ديدم. پول تو جيبي‌ام در دوران دبستان يک قِران بود، چون تابستان‌ها در ميوه‌فروشي شوهر خاله‌ام کار مي‌کردم پول بيش‌تري داشتم که جمعاً مي‌شد روزي سه تومان. شايد هفته‌اي پنج فيلم مي‌ديدم.

روز 13 آبان 57 از مدرسه راه افتادم که بروم راهپيمايي. ديدم سينما خرم فيلم «آرواره‌هاي کوسه» را گذاشته است. گفتم حالا اول فيلم را ببينم و رفتم توي سينما و به تظاهرات نرسيدم.

يک‌بار هم براي تظاهرات آمديم ميدان انقلاب اما چشمم که به سينما خورد، رفتم سه تا فيلم پشت سر هم ديدم.

در نوجواني دو چيز را دوست داشتم؛ فوتبال و سينما. به استاديوم مي‌رفتم و بيش‌تر بازي‌هاي تيم ملي را هم يادم هست. بازيکن‌هاي مورد علاقه‌ام پروين و حجازي بودند. اين‌ها علاوه بر مشهور بودن، محبوبيت هم داشتند.

 

عكس از علي اكبر شيرژيان/ آرشيو عكس روزنامه همشهري

 

  • شروع جنگ يادتان هست؟

روز 31 شهريور 59 ساعت 2 بعد‌از‌ظهر بود که هواپيما‌هاي عراقي فرودگاه مهرآباد تهران را بمباران کردند. خانه‌ي ما به فرودگاه خيلي نزديک بود و هواپيما که از روي باند بلند مي‌شد کاملاً حس مي‌کرديم. براي همين صداي حمله را هم شنيديم.

حاج آقا مطلبي، پيش‌نماز مسجد محله، پاي ما را به جبهه باز کرد. عمليات فتح‌المبين در سال 61 بود که براي اولين بار عازم جبهه شدم. خانواده‌ام هم با رفتن من موافق بودند و حتي باعث افتخارشان مي‌دانستند. در عمليات‌هاي متعددي مانند عمليات محرم و خيبر شرکت كردم.

در عمليات بيت‌المقدس هم بودم که مريضي سختي گرفتم، به‌حدي که تمام بدنم عفونت کرد و در بيمارستان جندي‌شاپور اهواز کمي درمانم کردند و بعد مرا فرستادند تهران. تا خوب شوم مدتي طول کشيد.

 

  • در جبهه بيش‌تر چه‌کار مي‌کرديد؟

عکاسي. چون کار با دوربين را از اواخر دوران دبيرستان شروع کرده بودم. درسم هم كه تمام شد دوره‌ي عکاسي و آموزش فيلم‌برداري ديدم.  وقتي رفتم جبهه از من پرسيدند چه‌کاري بلدي؟

گفتم كه عکاسي و کار با آپارات و... بلدم. از فرماندهان عکس مي‌گرفتم و سعي مي‌کردم توي عکس خندان باشند. مدتي عکاس لشکر 27 محمد رسول‌الله‌(ص) بودم.

اما خيلي نمي‌توانستم از حاج‌همت عکاسي کنم. چون او فرمانده لشکر بود و به‌خاطر مشغله‌اي که داشت به ما فرصت نمي‌داد. من زمان جنگ دوربيني هم داشتم که با آن، از هر کسي عکس مي‌انداختم شهيد مي‌شد؛ مثل اصغر رنجبران، حسين اسکندرلو و...

ديگر خودم هم داشتم اين را باور مي‌كردم. از حاج‌همت هم چندتايي عکس گرفته بودم. بعداً حاجي چون با گلوله‌ي تانک شهيد شده بود شناخته نشد و تا 24 ساعت کسي خبري از شهادت او پيدا نکرده بود.

بچه‌هاي اطلاعات، عمليات لشکر 27 به من خبر دادند. يادم هست يکي از اين بچه‌ها از من پرسيد: تو از حاج‌همت هم عکس انداخته‌اي؟ گفتم: تا دلت بخواهد. گفت: او هم شهيد شد.

 

  • سخت‌ترين صحنه‌‌اي که در جنگ ديديد، کجا بود؟

سخت‌ترين عمليات از ديد من خيبر بود. در اين حمله عراق بمب شيميايي تاول‌زا شليک کرد. با چشم خودم مي‌ديدم بچه‌هايي که بدون ماسک نفس کشيده بودند چه بلايي سرشان آمد. آن‌هايي که زنده مانده بودند اوضاع بدي داشتند.

البته در جبهه فضا طوري است که به‌لحاظ ذهني آماده‌ي شهيد‌شدن دوستانت هستي. من يک نارنجک هم داشتم براي وقتي که احتمالاً گرفتار نيروهاي دشمن بشوم، تا آن را کنار دوربين بگذارم و دوربين را با همه‌ي فيلم‌هايش از بين ببرم.

در جبهه کاملاً مشغول کار عکس و فيلم بودم. به‌خاطر دارم در ماه رمضان سال 1367، از حوزه‌ي هنري مأموريت گرفتيم تا به پادگان دوکوهه برويم. من به همراه آقاي حسيني و با در دست داشتن يک دستگاه آپارات و چند حلقه فيلم، سوار بر يک نيسان آبي شديم و به سوي دوکوهه رفتيم تا براي رزمندگان فيلم نمايش دهيم. فيلم «گذرگاه» با موضوع جنگ بود.

 

  • همان سال‌ها كار در آموزش و پرورش را شروع کرديد؟

نه. از سال 68 توي آموزش و پرورش بودم. اول توي حوزه‌ي هنري بودم و بعد گروهي که در آن‌جا کار مي‌‌کردند عوض شدند. مثلاً من و اميرحسين فردي آمديم بيرون که او به کيهان‌بچه‌ها رفت. فرج‌الله سلحشور هم که مدتي قبل فوت کرد، توي حوزه ماند.

 

  • معلم شديد؟

نه. بيش‌تر توي اداره بودم. چون مي‌شد مرخصي گرفت و رفت جبهه يا براي فيلم؛ ولي اگر معلم بودم فقط تابستان‌ها مي‌شد رفت.

البته يک دوره‌اي هم درس داده‌ام، ولي دوره‌ي شبانه بود و شاگر‌د‌هايم بزرگ‌سال بودند. براي بچه‌ها فقط مدتي در منطقه‌ي 2 دوره‌ي روزانه‌ي راهنمايي، جغرافي درس مي‌دادم. يکي از شاگر‌د‌هاي آن دوره الآن مجري تلويزيون شده است.

 

عكس از مهدي بلوريان/ خبرگزاري فارس

 

  • در آموزش و پرورش با نوجوان‌ها ارتباط داشتيد؟

بله. توي اداره مشغول امور هنري بو‌ديم. مثلاً با بچه‌ها تئاتر تمرين مي‌‌کرديم و از همان کارگاه تئاتر هم هنرمند‌هايي بيرون ‌آمده اند که الآن در حال کار هستند.

 

  • خودتان هم تئاتر بازي مي‌‌کرديد؟

ما از كساني بوديم كه در فاصله‌ي سال 58 تا حدود 63 وارد بخش تئاتر حوزه‌ي هنري شديم. در استوديو صدا، زيرزميني بود كه ما در آن‌جا تمرين مي‌كرديم.

آقايان محمدرضا هنرمند، فنائيان و سعيد كشن‌فلاح از استادان ما و آقايان جعفر دهقان، علي‌ شاه‌حاتمي و عطا سليمانيان از هم‌دوره‌اي‌هاي ما بودند. تا سال 63 تئاتر كار كرديم، بعد هم وارد سينما شديم.

به نظر من، هر بازيگري كه تئاتر كار كرده، ذخيره‌اي تمام‌نشدني در زمينه‌ي بازيگري دارد. هر بازيگري كه دوست دارد سال‌ها در سينماي ايران دوام داشته باشد، بايد تئاتر كار كند. بازيگراني كه تئاتر بازي كرده‌‌اند، توانايي‌هاي بيش‌تري دارند. خيلي از بازيگراني كه بدون پشتوانه‌ي تئاتر در سينما ظهور كردند، خيلي زود هم از سينما رفتند.

 

  • نوجوان‌هاي‌ امروز را نسبت به زمان خودتان چه‌طور مي‌بينيد؟

بگذاريد در جواب مثالي بزنم. سال 1978، قرار بود بازي ايران در جام جهاني، به‌صورت زنده از تلويزيون پخش شود. پخش زنده آن‌قدر موضوع مهمي بود که کلي آدم بايد آماده مي‌شدند و همه منتظر بودند که يک‌بار هم بازي ايران را همان موقعي که برگزار مي‌شود ببينند. الآن از بس پخش زنده آسان شده كه خيلي‌ها را هم نمي‌بينيم.

امکانات ارتباط و اطلاعاتي که بچه‌ها در اختيار دارند خيلي زياد شده، براي همين الآن بچه‌ها از ما خيلي باسوادترند. اينترنت باعث شده که خيلي اطلاعات داشته باشند. زمان ما، تمام اطلاعاتمان از کتاب‌هايي بود که براي خواندن پيدا مي‌کرديم.

دائم فکر مي‌کنم اگر زمان ما اين وسيله‌هاي الآن، مثل گوشي‌هاي تلفن هوشمند بود شايد آن‌قدر سختي نمي‌کشيديم. از طرف ديگر مي‌بينيد که الآن هم اگر لازم باشد نوجوان‌ها و جوان‌هاي ما آماده‌‌‌ي شهادت هستند.

من خودم تا همين چند وقت قبل که داعش تازه شروع شده بود فکر نمي‌کردم جنگ اين‌قدر به ما نزديک باشد، ولي ناگهان ديدم انگار دوباره زمان جنگ شده و دوباره با بعثي‌ها طرف هستيم و باز مي‌بينم جوان‌هايي هستند که مي‌روند و مي‌جنگند؛ آن‌هم در سوريه که جنگ، همه طرف جريان دارد و آن‌قدر سخت است. يک جبهه نيست که بداني پشت خاکريز خودي است يا دشمن.

 

  • فعلاً مشغول بازي در چه فيلمي هستيد؟

الآن در سريال «محکومين» به کارگرداني سيدجمال سيدحاتمي بازي مي‌کنم که 30 قسمت است و هر کدام يک داستان مستقل دارد. من در قسمت ششم سريال نقش يک خادم مسجد را دارم.

 

«آژانس شيشه‌اي»/ عكس‌ها از ميترا محاسني

 

  • قابليت‌هاي هنري دفاع مقدس

يکي از باز‌ي‌هاي معروف اصغر نقي‌زاده، در فيلم «از کرخه تا راين» بود. بر خلاف تمام فيلم‌هاي آن زمان که صحنه‌ها در جبهه يا پشت جبهه مي‌گذشت، اين فيلم درباره‌ي جانباز‌هاي شيميايي بود که بعد از پايان جنگ براي درمان به آلمان مي‌روند. نقي‌زاده درباره‌ي اين فيلم مي‌گويد:

خدا لعنت کند صدام را. من خودم شاهد بودم بمب تاول‌زا مي‌زد و کافي بود يکي بدون ماسک يک‌بار نفس بکشيد ديگر کارش تمام بود. در جا ريه‌هايش تاول مي‌زد و شهيد مي‌شد. بمب تاول‌زا يکي از بدترين بمب‌هاي شيميايي است.

بمباران شيميايي توسط عراقي‌ها در عمليات خيبر شروع شد، ما دو ماه در جزيره‌ي مجنون بوديم. هنوز هم عده‌اي از دوستانم که زنده‌اند با عذاب زندگي مي‌کنند.

اين بود که ما به نيت ياد همين بچه‌هايي که قرباني سلاح شيميايي شده بودند از کرخه تا راين را کار کرديم. ما براي ساختن فيلم از كرخه تا راين خيلي سختي و مرارت كشيديم. 18 نفر به جاي 40 نفر كار كرديم، تمام گروه از من گرفته تا «ابراهيم حاتمي‌كيا»، کارگردان فيلم، كابل جمع مي‌كرديم، صحنه‌ها را مي‌چيديم، كمك نورپردازي مي‌كرديم، هر كاري كه براي تهيه فيلم سينمايي لازم است انجام داديم.

يادم هست آقاي سيف‌الله داد به ابراهيم حاتمي‌كيا در فرودگاه فرانكفورت مي‌گفت: «تصويرهايت را هرچه زودتر بگير که ساعت پنج از اين‌جا بيرونمان خواهند كرد» و حاتمي‌كيا جواب مي‌داد «من كه هنوز اين‌جا را نديده‌ام چي بگيرم؟»

براي ساخت آن فيلم، روزي 18 ساعت كار مي‌كرديم. دو ماه فيلم‌برداري ما طول كشيد. برگشتيم ايران و سكانس‌هاي جنگي را هم در شهرك سينمايي دفاع مقدس فيلم‌برداري كرديم. مردم از آن استقبال كردند.

ما در «آژانس شيشه‌اي» زياد تمرين مي‌كرديم. اگرچه در مرحله‌ي فيلم‌برداري 12 ساعت بيش‌تر نمي‌توان کار کرد، با اين حال ما از 10 صبح تا 7 بعدازظهر تمرين مي‌کرديم و فيلم‌برداري هم داشتيم.

من در فيلم‌هاي زيادي درباره‌ي دفاع مقدس با کارگردان‌هاي زيادي بازي کرده‌ام. طراح صحنه هم بوده‌ام. وقتي دستيار کارگردان هم بودم، مي‌ديدم که ساختن يک فيلم چه‌قدر سخت است. الآن از من سؤال مي‌کنند كه چه‌طور يک فيلم در حوزه‌ي دفاع مقدس موفق مي‌شود؟ اين را مي‌توان گفت، ولي نمي‌شود گفت كه چه‌طور يک فيلم با استقبال مردم روبه‌رو مي‌شود. اين فرمول ثابتي ندارد.

در جنگ شخصيت‌هاي زيادي هستند  و همه‌ هم اهميت دارند. مثلاً پزشكاني بودند كه در زير آتش شديد دشمن، دست و پاي آسيب‌ديدگان را به بدن آن‌ها پيوند مي‌زدند يا راننده‌‌هاي كاميوني كه در آن شرايط، مهمّات و امكانات به خط مقدم مي‌رساندند و صدها نمونه‌ي ديگر. در قالب‌ها و ژانرهاي گوناگون سينمايي مي‌توان از ‌آن‌ها استفاده كرد.

سينماي جنگ، تلخي‌ها و شيريني‌هاي زيادي دارد. حتي فضاي جنگ را مي‌توان در ژانر كمدي نشان داد. «ليلي با من است» كار كمال تبريزي، يكي از بهترين ساخته‌هاي جنگ است. من شش فيلم با حاتمي‌كيا كار كردم؛ ولي «ديده‌بان» واقعي‌ترين فيلم جنگي او است.