فراموش می‌شوی زودتر از حباب‌های پسرک دست‌فروش

نگران نباش

به ياد مي‌‌آيي

اما

بعيدتر از تولد دوباره‌ي همان حباب

خوابيده بودم

تو بودي

بيدار شدم

نبودي

باز هم بگويم؟

زندگي را

روي بي‌صدا گذاشته‌ام

ديگر صداي تنهايي هم نمي‌آيد

 

زهرا اميربيك

از شهرري

 

عكس: مليكا غلامي، 13ساله از تهران

 

  • فصل دوري

هرگز نتوانستم

تو را

وقتی میوه‌هایت را

روی درختان می‌گذاری، ببینم

من بهار بودم

تو

تابستان

 

فاطمه نریمان

14ساله از کرج

 

  • سينه‌ى هامون

تلاطم ريگ‌زارها

سكوت هامون را مي‌شكند

آي گزهاي خشكيده!

آب بريزيد روي آفتاب

شايد سيمرغ بر دل هامون شعري جاري كند

شاخه‌هاي گز را باد

در سينه‌ي دشت رها كرده است

 

مهديه فرزين‌فر

16ساله از زابل

 

  • عكس

زندگي

لابراتواريست

كه هرروز

نبودنت

در آن ظاهر مي‌شود

 

دلارام سادات باقري

15ساله از شهرري

 

  • مخاطب

و جهان پر شده از شعرهایی

که مخاطبش تویی، انگاری!

هرجا که می‌روم یاد توام

می‌شود دست از سرم برداری؟

 

نازنین حسن پور

15ساله از تهران

 

تصويرسازي: ليلا موسي‌پور از تهران