خانه فیروزه‌ای > حدیث لزر‌غلامی: در شب قدر سوم، در گرمای سخت این‌روزها، دوستان من که مشهد بودند، خبر از باران تابستانی دادند. فرشته‌ها قطره‌ها را در باران به زمین آوردند و آن شب که دعاها از همیشه بیش‌تر بوده، بیش‌تر به آسمان رفته است.

اين غزل براي آن شب باراني است و براي شب قدر سوم. مي‌دانم که روزهاي زيباتري در راه است.

 

رنگ مسجد جامع آيينه‌ها سبزي

قدِ صد تا پنجره فولاد مي‌ارزي

 

مي‌درخشد با کبوترهاي بازيگوش

چشم‌هايت توي يک آيينه‌ي فرضي

 

زائري که طرقبه زير زبان توست

مي‌روم تا طرقبه با يک دل قرضي!

 

ابر خواهم شد به روي گنبد ماهت

چون تو از تندي اين باران نمي‌لرزي

 

من عقيمم، دانه‌هاي حاجتم زرد است

حيف تو با اين همه باران و سرسبزي

 

آن‌ور صحن تو جشن شاد آهوهاست

بايد از تو رد شوم، اما لب مرزي!