تابستان سال ۹۳ بود که من تبدیل به انسانی کتاب‌خور شدم. آدم‌هایی که مثل من خیلی کتاب می‌خوانند، می‌دانند منظورم از کتاب‌خور‌بودن چیست.

اولین کتابی‌هایی که در زندگی‌ام خواندم، کتاب‌های «ژول ورن» بود که از دست‌فروش کنار خیابان می‌خریدم. کتاب‌هایی که عطر و بوی سال‌های خیلی قبل را می‌دادند. کتاب‌های ژول ورن باعث شد به کتاب‌خوانی علاقه‌مند شوم و سراغ کتاب‌های نویسندگان ديگر بروم.

بعضی کتاب‌ها آن‌قدر خوب‌اند که چندین‌بار آن‌ها را خوانده‌ام؛ مانند کتاب «بچه‌های قالیباف‌خانه»، نوشته‌ي «هوشنگ مرادي‌كرماني».

بعضی از کتاب‌ها آن‌قدر خوب‌اند که با آن‌ها در مسابقه‌ی کتاب‌خوانی شرکت کردم و رتبه‌ی سوم بخش نوجوان را در کشور آوردم.

امسال سراغ کتاب‌های بزرگ‌سالان هم رفتم و با خواندن بعضی از آن‌ها، مثل «جای خالی سلوچ»، نوشته‌ي «محمود دولت‌آبادي» به کتاب‌های بزرگ‌ترها علاقه‌مند شدم. امسال هم در مسابقه‌ی کتاب‌خوانی شرکت کردم و رتبه‌ی پنجم کشوری را در بخش بزرگ‌سالان به دست آوردم.

وقتی کتاب می‌خوانم، از دنیایی که در آن زندگی می‌کنم، فاصله مي‌گيرم و به دنیای کتاب‌ها می‌روم. بهترین دوستان صمیمی‌ام کتاب‌ها هستند، چون از آدم‌ها بهترند. کتاب‌ها نه به ما دروغ می‌گویند و نه آزارمان می‌دهند. کتاب‌ها می‌توانند ما را از دنیایی که دوستش نداریم، حتی شده برای چند دقیقه، نجات دهند.

 

رقیه آفنداک، 14ساله

خبرنگار افتخاري از آستانه‌ي اشرفيه

تصويرگري: سارا باقريان، 15ساله، خبرنگار افتخاري از تهران

برچسب‌ها