خانه فیروزه‌ای>یاسمن رضائیان: وَ إذا سَألَکَ عِبادِی عَنّی فَإنی قَریبٌ أُجیبُ دَعوَةَ الدَّاع ِإذا دَعان و هنگامی که بندگان من از تو درباره‌ی من بپرسند، بگو که من نزدیکم؛ و هنگامی که کسی مرا بخواند، به او پاسخ می‌‌دهم. (بخشی از آیه‌‌ی ۱۸۶، سوره‌ی بقره.)

بارها صدایم کرده‌اي. نمی‌توانم بگویم صدایت چه آوایی دارد و همین مبهم‌بودن است که این اتفاق را خاص می‌کند. تو با زبان مخلوقاتت مرا صدا می‌زنی، اما این بار آوایی شبیه به صدای خودم با من حرف می‌زد. از درونم صدایم کردی و دانستم پنجره‌ای تازه مقابلم باز شده است.

زمانی که از درون خودم صدایم می‌زني چه اتفاقی می‌افتد؟ صدایت موج نیست که در فضا پخش شود و به گوشم برسد. قوانین فیزیک و نظریه‌های موج را کنار گذاشته‌ام. صدا درونم چرخید بدون این‌که موجی خلق شود.

گفته بودی صدایت کنم. گفته بودي خواسته‌هایم را پیش تو بیاورم. راستي چه‌طور بخوانمت که صدایم پر رنگ‌تر و رساتر از هر‌زمان دیگری به تو برسد؟ هرچند تو زمزمه‌های زیر لبی و نجواهاي بی‌صدا را هم می‌شنوی، اما گاهی لازم است صدای خودم را بشنوم تا لحن حرف‌زدن با تو را به یاد بسپارم که یادم نرود هر بار که تو را خوانده‌ام معنایی بیش‌تر از صدا‌زدن را یاد گرفته‌ام؛ آموخته‌ام امیدوار باشم و بدانم همیشه کسی هست که می‌شود صدایش زد و مطمئن بود كه می‌شنود.

* * *

داشت باران می‌آمد. یک‌بار از معلم جغرافی‌ام پرسیدم چه‌طور تابستان‌ها هم باران می‌بارد؟ و او گفت جبهه‌اي وجود دارد که از جنوب شرق وارد ایران می‌شود؛ که بارندگی‌های بی‌مقدمه و رگباري تابستانه از این جبهه سرچشمه می‌گیرد.

معلممان لبخند زد و گفت: همیشه یك جای دنیا، جایی که خیلی از ما دور نیست، باران می‌بارد و من فکر کرده بودم باید آن‌قدر این ابرها را بلند صدا کرد تا آوای این درخواست به گوششان برسد، نزدیک بیایند و در حوالی‌ام ببارند.

* * *

صداها از بین نمی‌روند. ارتعاش هر کلمه در فضا باقی می‌ماند. ذهن من هم همیشه عادت دارد از نکته‌های درسی، خیال ببافد. خیال‌هایی که گاهی بیش از اندازه به واقعیت نزدیک می‌شوند.

نمی‌دانم چند نفر با چند کلمه در طول تاریخ تو را صدا زده‌اند. نمی‌دانم با چه لحنی از تو درخواست کرده‌اند، فقط می‌دانم فکر‌کردن به این‌که در حوالی من بارها صدا شده‌ای جانم را زیبا می‌کند.

هر روز با صدا زدنت زیبا می‌شوم و به تمام کلمه‌هایی فکر می‌کنم که می‌شود با آن‌ها تو را خواند. هزار اسم تو گرد محور خیالم می‌چرخند و هوایم عطر اجابت می‌گیرد. مثل بارانی که در تابستان می‌بارد، حال خوب، بی‌مقدمه و یک‌ریز در من شروع به باریدن می‌کند.

گاهی فکر می‌کنم تو معلم جغرافیاي دنیا هستي. همیشه جایی نه‌چندان دور از من باران اجابتت می‌بارد. شاید فقط یك نیاز حقیقی لازم باشد تا رساتر از همیشه صدایت كنم. ایمان دارم آن لحظه که آواز این درخواست به گوش ابرهاي استجابت برسد تا حوالی‌ام نزدیك می‌شوند و بعد بی‌وقفه می‌بارند.