گفت‌و‌گو> محمد سرابی: خاطره‌ی بازی‌های قدیمی همیشه در ذهن کسانی که زمانی هوادار فوتبال بوده‌اند باقی می‌ماند. سال ۱۳۵۷ که تیم ملی ایران بعد از چند بازی موفق به جام جهانی آرژانتین راه پیدا کرد.

 آن سال چند بازیکن جوان‌تر هم به تیم ملی راه پیدا كردند و در افتخارآفرینی تیم ملی سهمی داشتند. «بهتاش فریبا» متولد ۱۳۳۴، یکی از این بازیکنان بود که توانسته بود با زدن گل نهایی به شوروی، در جام بین‌المللی جوانان، خودش را نشان دهد. او هنوز هم خاطره‌های بازی‌های قدیمی را زنده نگه داشته است. در دفتر او و زمانی که تلویزیون در حال پخش یک مسابقه‌ی فوتبال بود، با او به گفت‌وگو نشستیم. او می‌گوید که دلیل موفقیت هر کشوری در فوتبال جهان سرمایه‌گذاری روی نوجوانان است.

* * *

  • شما با «بهبود فریبا» که محیط‌بان است و چند ماه قبل برای حفاظت از ببر مازندران تیر خورده بود چه نسبتی دارید؟

بهبود فریبا، نام واقعی برادر من است که در خارج از ایران اقامت دارد. موقعی که می‌خواستند سریال پایتخت را تهیه کنند با من تماس گرفتند. گفتند که اسمی برای یک محیط‌بان گذاشته‌اند و نقش منفی نیست، ولی طنزآمیز است. موقعی که سریال پخش می‌شد به برادرم زنگ زدم و گفتم که توی ایران مشهور شده است.

گفت: «توی سریال چه‌کار می‌کنم؟»

گفتم: «هیچی. دائم دراز کشیده‌ای!»

  • از زمین خاکی‌های کجا فوتبال را شروع کردید؟

اهل منطقه‌ی جنوب خیابان آزادی هستم و فوتبال را از زمین خاکی‌های همین‌جا شروع کردم. زمین‌ها را بنابه تعداد بازیکن‌هایی که می‌توانستند در آن بازی کنند می‌شناختیم، کوچک‌تر‌ها چهار به چهار بود و بعد پنج به پنج و تا هشت به هشت هم می‌رفت که زمین‌های نزدیک دانشگاه بود. زمین‌هایی هم داشتیم که می‌شد ۱۱ به ۱۱ در آن بازی کنیم. اسم تیم ما رودکی بود که برادر بزرگم در دسته یک آن بازی می‌کرد. اولین‌بار در مسابقه‌های «جام توپ پلاستیکی» شرکت کردم که با دروازه‌های کوچک در خیابان ساسان برگزار شد. منطقه‌ی ما فوتبال‌خیز بود و بیش‌تر پسرهای نوجوان بیرون خانه بودند و وقتشان را توی خانه نمی‌گذراندند.

  • چند فرزند بودید؟

ما ۱۰ برادر و دو خواهر بودیم. پدر ما کارخانه‌ی فرش داشت که در حادثه‌ای آتش گرفت. او هم به‌دنبال درس‌خواندن رفت و در اداره‌ی ثبت احوال مشغول کار شد. برادر بزرگم بهزاد که قهرمان پینگ‌پنگ تهران و بازیکن جوانان تاج بود، مسئولیت رسیدگی به تمام مسائل درس‌های من را داشت و خیلی هم سخت می‌گرفت. زمانی که به تیم ملی جوانان دعوت شدم باید دو ماه را در اردوی شیراز می‌گذراندیم. بهزاد گفت: «درست چی‌ می‌شود؟» گفتم كه فدراسیون در اردو برایمان کلاس درس می‌گذارد. جواب داد: «بعداً درباره‌اش صحبت می‌کنیم.»

بعد به مادرم گفته بود که این اردو باعث می‌شود از درس‌هایش عقب بماند و نمی‌خواهم برود. تیم ملی جوانان چیز کمی نبود و من باید می‌رفتم. این بود که با مادرم حرف زدم و موافقتش را گرفتم، ولی بدون این که به بهزاد بگویم خودم را به کاروان بازی‌ها رساندم و به شیراز رفتم. یک نامه هم برایش نوشتم که داداش این اردو اجباری است و باید حتماً بروم. اتفاقاً در مسابقات تدارکاتی شیراز توانستم از فاصله‌ی ۳۷-۳۸ متری به شوروی گل بزنم و تیممان قهرمان شده بود و خیلی نتیجه‌ی خوبی داشت. تیم‌های کره‌ی جنوبی، مجارستان، نیوزلند، برزیل، شوروی و تیم‌های دیگری بودیم که من در مجموع چهار گل ملی در این بازی‌ها زدم. وقتی برگشتم دیدم بهزاد آمده بود فرودگاه و انگار ناراحت نشده بود ولی باز هم اصرار داشت از درس عقب نمانم.

  • چه‌طور ‌فهمیدید که برای سفر به آرژانتین انتخاب شده‌اید؟

هر بازیکن از عملکرد خودش و برخورد مربی می‌فهمد که از بازی‌اش راضی هستند یا نه و می‌داند که برای مسابقه‌های بعد اجازه‌ی ورود به زمین را خواهد داشت یا این‌که همراه تیم نخواهد بود. من آن‌موقع عضو تیم پاس بودم که نظم و انضباط زیادی داشت و خیلی چیز‌ها در آن یاد گرفتم. همان‌جا بود که برای بزرگ‌سالان انتخاب شدم. چهار بازی باید انجام می‌دادیم تا متوجه می‌شدیم که به آرژانتین می‌رویم یا نه. بازی‌ها با فاصله‌ی زیادی انجام می‌شد و نزدیک سه ماه طول کشید. مربی ما، آقای حشمت‌الله مهاجرانی برنامه‌ای طراحی کرده بود؛ سه دوره‌ قهرمان جوانان آسیا، سه دوره قهرمان بزرگ‌سالان آسیا و تیمی که رفت برای جام جهانی. هشت بازیکن از ملی جوانان بودند. من ۲۱ سالم بود. شرایط را طوری ایجاد کرده بودند که هر کدام از بازیکن‌های تیم بزرگ‌سالان را می‌توانست با بازیکن تیم جوانان جایگزین کند. موقعی که برای بازی با تیم کویت رفتیم دیدیم که بسیار قوی بودند و مربی برزیلی معروفی به نام «ماریو زاگالو» داشتند. آقای مهاجرانی گفت فردا از جوانان استفاده می‌کنم. زاگالو فکر کرده بود مربی ایران می‌خواهد کلکی بزند یا این که شوخی می‌کند. فردا وقتی توی زمین رفتیم فقط سه بازیکن از تیم بزرگ‌سالان بودند. مربی ما به جوانانی که چهار سال زیر دستش بودند اعتماد داشت. نتیجه این که ما آن بازی را بردیم که در ایران هم خیلی انعکاس داشت.

  • چه‌قدر طول کشید تا بتوانید به آرژانتین برسید؟

شب بود که از این‌جا پرواز کردیم و به سنگال رفتیم و باز هم شب شده بود. بعد از یک روز استراحت دوباره به طرف آرژانتین راه افتادیم که باز هم شبانه بود. برای همین است که می گویند بازیکن‌ها باید زودتر به محل مسابقه بروند تا با شرایط زمانی آن‌جا تطبیق پیدا کنند. توی سنگال آشپزمان مریض شده بود و ما توی هتل گرسنه مانده بودیم. همه‌جا هم تعطیل بود. من و ناصر حجازی و حسین فرکی و جواد الله‌وردی و حسین کازرانی بودیم. گفتیم برویم آشپزخانه‌ی هتل شاید به ما غذا بدهند. دو نفر از کارکنان سیاه‌پوست هتل بودند که انگلیسی هم نمی‌دانستند. هرچه‌قدر سعی کردیم نشان بدهیم که گرسنه هستیم چیزی به ما ندادند و اشاره می‌کردند که الآن آشپزخانه تعطیل است. برگشتیم و فکر می‌کردیم چه‌کار کنیم. جواد یادش آمد که ماسکی را که در فرانسه خریده بود همراهش آورده است. ماسک لاستیکی صورت رئیس جمهور فرانسه بود که به شکل سفید و چروک خورده ساخته بودند. یک پالتو سفید بلند هم داشتیم. یک نفر آن را پوشید و ماسک را روی سرش کشید. بقیه هم پشت سرش صداهای ترسناک در میاوردیم. وقتی در آشپزخانه را باز کردیم و رفتیم تو آن دونفر آن‌قدر ترسیدند که فرار کردند و از هتل بیرون دویدند. تا آن‌طرف خیابان دنبالشان کردیم بعد برگشتیم آشپزخانه و با تخم‌مرغ و نان و سوسیس برای خودمان غذا درست کردیم.

  • آرژانتین برایتان خیلی دور نبود؟

دور بود، ولی فضای خوبی داشت. پرواز ما اختصاصی بود. بعضی از صندلی‌ها را برداشته بودند تا فضا بیش‌تر باشد. با کت و شلوار رفتیم، ولی توی هواپیما لباس ورزشی پوشیدیم چون قرار بود ساعت‌های زیادی را توی راه باشیم. محل اردوی ما شهر کوچک کوردوبا بود. قبل از ما «ابوالفضل جلالی» رسیده بود تا هتل و امکانات را آماده کند. بچه‌های دو تا مدرسه ابتدایی را به فرودگاه آورده بود. آن‌ها دست‌های هم را گرفته بودن و دوطرف مسیر ما تا سالن فرودگاه ایستاده بودند. صدای موسیقی محلی هم می‌آمد که شبیه آهنگ‌های جنوبی ایران بود. وقتی از هواپیما پیاده شدیم تأثیر خیلی خوبی داشت. بازیکن‌های ما با همه شوخی می‌کردند و خیلی شاد بودند. آرژانتینی‌ها هم از تیم ایران خوششان آمده بود. می‌گفتند قبل از شما تیم‌های اروپایی آمده بودند و خیلی سرد و خشک برخورد می‌کردند.

  • با خانه تماس می‌گرفتید؟

نه، به این سادگی نبود. خودم به خانه‌مان تلفن نزدم چون تلفن نداشتیم، ولی برادرانم از آمریکا تلفن زدند. توی ایران هم از طریق روزنامه‌ها و رادیو و تلویزیون از مسابقه‌های ما خبر داشتند. البته پخش مستقیم با امکانات تلویزیونی آن موقع خیلی مشکل بود.

قبل از جام‌جهانی برای یک بازی به فرانسه رفته بودیم و بعد از آن هم در تورنمنت سن‌ژرمن شرکت کردیم. یادم هست که این بازی را مستقیم پخش کرده بود و بعداً که برگشتیم ایران مردم از نتیجه خبر داشتند به آن نشان که برنامه‌ی «هاف‌تایم» را هم دیده بودند.

  • می‌گویند در مسابقات فقط دوبار کارت زرد گرفتید. چه‌طور این‌قدر مراقب خطا کردن بودید؟

همان موقع که فوتبال را شروع کردم  فهمیدم که ۹۰درصد خطا‌ها در زمین تکنیکی نیست، اعتراضی است. نوع بازی ما و آموزش‌هایی که مربیان ما می‌دادند این‌طور بود که باید اخلاق ورزشی را رعایت می‌کردیم. من در پستی بازی می‌کردم که باید در میانه‌ی زمین پاس می‌دادم و خیلی در معرض خطا بودم.

آقای لارودی روی اخلاق ورزشی خیلی حساس بودند. در یک بازی دو هیچ عقب بودیم. یکی از بازیکنان ما به داور حرف بدی زد که مربی شنید و بلافاصله او را از زمین بیرون کشید. تعویض نکرد بلکه بیرون آورد یعنی تیم خودمان را ۱۰ نفره کرد. البته ما توانستیم دو گل بزنیم و مساوی شویم ولی آن واکنش مربی به عنوان این که اخلاق ورزشی را رعایت کنیم یادمان ماند. الآن توی همین بازی ایران با آرژانتین خیلی خوشحال شدم که خوب بازی کردیم. توانستیم فرهنگ ورزشی خودمان را نشان بدهیم. قدیم که موضوع پول در فوتبال این‌قدر اهمیت نداشت همه می‌گفتند بازیکن تیم ملی برای نشان دادن کشورش به مسابقات جهانی‌ می‌رود. الآن هم من خوشحالم که بچه‌های تیم ملی خودشان را با تکنیک خوب نشان دادند.

  • برای هر دوره‌ی جام‌جهانی، توپ جدیدی هم ساخته می‌شود. امسال هم سال توپ برازوکا بود. حالا واقعاً توپ چه‌قدر تأثیر دارد؟

توپ و کفش خیلی مهم است. الآن توپ‌ها نسبت به زمان ما کوچک‌تر و سبک‌تر شده‌اند. ما با توپ‌های بزرگی بازی می‌کردیم که در اثر ضربه‌‌خوردن زیاد بزرگ‌تر هم می‌شدند. مربی ما از روس‌ها یاد گرفته بود و توپ‌های تمرین را رنگ می‌کرد تا سنگین‌تر شود. این کار برای بیش‌تر شدن قدرت ضربه‌ی بازیکن‌ها بود. اگر آن موقع این توپ‌ها‌ی الآن را داشتیم، می‌توانستیم پرتاب‌های بلندتری انجام دهیم.

  • فکر نمی‌کنید بدن بازیکنان فوتبال از ۳۰ سال قبل تا حالا عوض شده است. بازیکن‌های قدیمی هیکل‌های درشت و کوبیده‌ای داشتند چرا الآن خیلی خوش‌تراش و کشیده به نظر می‌آیند؟

دلیلی فنی دارد. فوتبال هرچقدر که جلوتر آمد سرعتی‌تر شد. دو تکنیک برای جدا کردن توپ و حرکت با آن وجود دارد. بعضی‌ها مانند گولیت «گام» داشتند و آن‌قدر با قدم‌های بلند توپ را با خودشان می‌بردند که کسی نمی‌توانست متوقفشان کند. بعضی‌ها هم مانند مارادونا «استارتی» بودند و با یک تقه چندمتر توپ را جلو می‌انداختند و بعد بقیه نمی‌توانستند به او برسند. الآن این شیوه عوض شده. هرچه‌ فوتبال جلوتر آمد سرعت اهمیت بیش‌تری پیدا کرد و الآن از همه‌ی بازیکن‌ها انتظار دارند كه سرعت زیادی داشته باشند و برای همین نباید بدنشان خیلی حجیم باشد. استیل بدن بازیکنان عوض شده و دیگر اندام‌های خیلی حجیم ندارند ولی ماهیچه‌های کوچک شکمشان دیده می‌شود.

الآن مدرسه‌های زیادی برای آموزش فوتبال تبلیغات می‌کنند. ابتدای تابستان تبلیغات آن‌ها خیلی زیاد می‌شود و تا اول مهر که مدرسه‌ها باز شوند ادامه دارد.

ما از خانه بیرون زدیم و فوتبالیست شدیم. الآن بچه‌شان را ‌می‌برند تا فوتبالیست شود. خیلی‌ها هم نمی‌خواهند فوتبالیست شود، او را می‌فرستند که پولدار شود. الآن با بچه‌ها صحبت بکنی می‌گویند می‌خواهم مثل علی دایی بشوم، چون آقای گل جهان است و خیلی پول دارد. این را به بچه‌ها القا کرده‌اند. پدر و مادر باید اول ببینند فرزندشان استعداد این رشته را دارد یا نه. کشور‌هایی که ورزش موفق دارند بچه‌ها را براساس توانایی جسمی و تشخیص مربیان به رشته‌های مختلف می‌فرستند تا هرکس ورزشی را انجام دهد که استعداد آن را دارد.

  • فکر می‌کنید فوتبال را باید از چه سنی شروع کرد؟

فوتبال را باید از ۱۲ سالگی شروع کرد و ۱۵-۱۶ سالگی برای آن دیر است. هزینه‌ی آموزش فوتبال هم برای سه ماه از ۳۰۰ یا ۴۰۰هزار تومان بیش‌تر نیست. اما ممکن است با جایی برخورد کنید که ۱۰ میلیون تومان از جوانی می‌گیرند که می‌خواهد وارد باشگاهی شود. این مبلغ را می‌گیرند تا او را عضو رسمی تیم جوانان کنند. بعد می‌بینید چندین بازی برگزار می‌شود، ولی در هیچ‌کدام توی زمین نمی‌رود و اسمش جزء ۱۸ نفر اصلی نیست. از آن پول هم برای تیم استفاده نشده، بلکه توی جیب کسی رفته که آن را گرفته است. من فکر می‌کنم نوجوانی که می‌خواهد وارد فوتبال شود باید مدرسه‌ی سالمی پیدا کند و خودش هم مراقب باشد. روش درستِ تربیتِ بازیکن این است که روی نوجوان‌ها سرمایه‌گذاری بلندمدت می‌کنند. مثلاً با بازیکن مستعد قرارداد پنج ساله می‌بندند. استعدادیاب‌هایی هستند که مثلاً یكی از آن‌ها سابقه‌ی ۷۰ بازی ملی دارد و از اسپانیا می‌رود یک بازیکن کوچک جوان را پیدا می‌کند که بیمار هم بوده، ولی توانایی خوبی داشته. این بازیکن لیونل مسی می‌شود. آقای امیر ابوطالب که زمان ما بود، قبل از این‌که بازیکن مسابقه را شروع کند می‌فهمید چه‌قدر استعداد دارد.

* * *

  • استپ سینه، استپ پا

اولین باری را که قرار بود واقعاً برای مسابقات جدی فوتبال تست بدهم، یادم هست. بعد از بازی‌های جام توپ پلاستیکی بود. خبر دادند که یک روز می‌خواهند تست فوتبال بگیرند وکسانی که انتخاب شوند در تیم‌های جوانان تمرین می‌کنند. من هم رفتم. به اندازه‌ی ۲۰۰۰  نوجوان توی زمین راه‌آهن جمع شده بودند. برای بار اول بود که توی زمین چمن می‌رفتم. فکر می‌کردم چه‌طور می‌خواهند از این همه نوجوان تست بگیرند. اگر می‌خواستند هر کسی را صدا کنند و روپایی و هد زدن و... را امتحان بگیرند، باز هم باید چند روز توی زمین می‌ماندیم تا نوبتمان بشود. منتظر شروع تست گرفتن بودیم که دیدم آقای  اردشیر لارودی با یک توپ فوتبال آمد و همه را به صف کرد. بعد یکی یکی توپ را پرت می‌کرد بین شکم و زانو یعنی سخت‌ترین جا برای استپ کردن. آن‌هایی که خودشان را جمع می‌کردند یا دستشان به توپ می‌خورد یا نمی‌توانستند توپ را کنترل کنند، رد می‌کرد. آن‌هایی که عقب می‌رفتند و استپ پا می‌کردند یا جلو می‌آمدند و استپ سینه می‌کردند یا می‌توانستند با ران توپ را کنترل کنند، قبول بودند. تست خیلی تعیین کننده‌ای بود و نشان می‌داد از همان بچگی فوتبالیست واقعی چه کسی است. بیش‌تر بچه‌ها رد شدند. از آن همه نوجوان حدود ۷۰ نفر ماندیم و از بین کسانی که مانده بودند بعداً حدود ۲۰ بازیکن ملی بیرون آمد. ۴۶ سال قبل بود و من ۱۲ سال داشتم.

 

  • قرارداد ۱۰۰هزار تومانی

من زمانی که در پاس بازی می‌کردم ۲۵۰۰ تومان حقوق ماهانه می‌گرفتم. اولین قرار داد سالیانه‌ام را با تیمسار صادقی در سال ۵۶ امضا کردم که ۱۰۰هزار تومن بود. چک را برداشتم و به خانه آمدم و به پدرم گفتم که قرارداد ۱۰۰هزار تومانی بستم. گفت چک را ببینم. نشانش دادم. گذاشت توی جیبش و گفت دست تو نباشد بهتر است چون ممکن است آن را گم کنی. من چیزی نگفتم ولی دلم توی اولین پولی بود که از قراردادم گرفته بودم. هی فکر می‌کردم می‌خواهد چک را چه‌کار کند. بعد فهمیدم که پدرم رفته و آپارتمانی که ۳۰۰هزار تومان قیمت داشت را با تخفیف، ۲۵۰هزار تومان برای من معامله کرده است. غیر از ۱۰۰هزار تومان قرارداد من، ۱۵۰هزار تومان برای آن وام گرفته بود که قسط ماهیانه‌اش ۱۸۰۰ تومان بود . آپارتمان را دوهزار تومان اجاره داد تا قسطش پرداخت شود. چند سال بعد قیمت خانه تغییر زیادی کرد، ولی من قبل از ۲۰ سالگی با درآمد خودم صاحب خانه شده بودم که خیلی مهم بود. البته پدرم آن ۲۰۰ تومان اختلاف بین اجاره و قسط را هم باز به من نمی‌داد!

 

  • الآن باهم رفیق هستیم

دفتر کار فریبا در یک فروشگاه پوشاک ورزشی قرار دارد و روی دیوار آن تصویر سه ورزشکار دیده می‌شود. غلامرضا تختی، دیه‌گو مارادونا و محمدعلی کلی. فریبا می‌گوید كه مسابقه‌ی معروف کلی ساعت چهار صبح پخش می‌شد. آن‌موقع کلی در ایران خیلی طرفدار داشت  و من هم مثل همه‌ی جوان‌ها به او علاقه داشتم. در طرف دیگر دفتر عکس‌های سیاه‌و‌سفید کشتی‌گیر‌های قدیمی ایران را گذاشته‌اند، اما چیزی که جلب توجه می‌کند. تصویر بزرگ رنگی از تیم ملی فوتبال ایران در سال‌های دور است. این عکس در حاشیه‌ی یک دیدار رسمی و با کت و شلوار در فضای باز گرفته شده است. مدل موهای بلند و ریش انبوه که در آن زمان رایج بود، در همه‌ی بازیکن‌ها دیده می‌شود. فریبا از همه‌ی بازیکن‌ها نام می‌برد و می‌گوید که با بیش‌تر آن‌ها ارتباط دارد، آن‌هایی که یك‌وقتی حریف بودند و الآن رفقای قدیمی‌ هستند. فریبا خودش را نشان می‌دهد و وقتی سؤال می‌کنم که چرا آن‌قدر در بین بقیه‌ی بازیکن‌ها جوان به‌نظر می‌رسد می‌گوید فکر می‌کند ژنتیکی باشد!

 

عكس‌: مهبد فروزان