زنگ در خانه را که می‌زنی بلافاصله صدایی گرم و صمیمی شنیده می‌شود. این صدا آنقدر مهربان هست که دیگر احساس غریبی نکنی. هنوز از پله‌ها بالا نرفته‌ام که پدر شهید به استقبال می‌آید. خانه، سکوت و آرامش دلنشینی دارد. در گوشه‌ای از اتاق کنار عکس شهید می‌نشینم و گفت‌وگو با «پاشا صمیمی خلخالی» آغاز می‌شود.

همشهری آنلاین - رضا افراسیابی:  «خدا به من و همسرم چهار فرزند داده که همه‌شان نمونه هستند. اما در میان همه آنها ابتهاج برای من و مادرش نعمتی یگانه بود. از بس که مهربان بود و مودب. با تولدش خانواده ما را شاد کرد و برای همین نامش را ابتهاج گذاشتیم. ابتهاج در خدمت به خانواده پیشقدم بود.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

نمونه بود

وقتی که مهمان می‌آمد در چشم بر هم زدنی بساط پذیرایی از مهمان را جور می‌کرد. مهمان دوست بود و همیشه می‌گفت مهمان حبیب خداست و باید هوای او را داشته باشیم. البته به دور از تجمل.» اینها را «صمیمی» می‌گوید که این روزها گرد پیری به روی سر و صورتش نشسته است. پدر شهید خیلی زود یاد گذشته می‌کند و خاطراتی را که همواره پیش چشم دارد برایم بازگو می‌کند. از روزهایی می‌گوید که پسر هوای جبهه به سرش زده بود: «از ابتدای جنگ، ابتهاج خیلی دقیق اخبار جبهه‌ها را دنبال می‌کرد و می‌خواست هر جور شده کمکی کند. تا اینکه بعد از حمله نخستین هواپیمای جنگی عراقی به تهران، انگیزه‌اش برای رفتن به جبهه دوچندان شد و بالاخره یک روز راهی جبهه شد.»

کتاب‌هایی برای اهل‌بیت(ع) و شهدا

این خانواده شهید بیش از ۳۰ سال است که در محله قیطریه زندگی می‌کنند. وقتی از پدر شهید درباره رابطه‌اش با اهل محل و همسایه‌ها می‌پرسم، چنین پاسخ می‌دهد: «زندگی در این محله از شمیران لطف و صفای خاصی دارد. با همسایه‌ها و کسبه قدیمی رابطه گرم و دوستانه‌ای دارم. با برخی قدیمی‌های محله رفت و آمد خانوادگی هم داریم. من و خانواده‌ام هیچ‌وقت به دنبال این نبودیم که کسی ما را بشناسد، چرا که پسرم برای دفاع از اسلام و انقلاب به میدان جهاد رفت و این وظیفه‌اش بود. همیشه سعی می‌کنم نماز جماعت را کنار اهالی محل در مسجد کربلا یا امامزاده علی اکبر(ع) بخوانم.»

این پدر شهید که قبلاً معلم بوده، در سال‌های دوری از فرزندش چند کتاب با موضوع اهل‌بیت(ع) و شهدا نوشته است. او درباره فعالیت‌های فرهنگی‌اش توضیح می‌دهد: «هر کسی هر طور که می‌تواند باید به اهل‌بیت(ع) و شهدا خدمت کند که من هم با نگارش این کتاب‌ها دینم را ادا کردم. تا به امروز ۳ کتاب «جلوه‌های آسمانی»، «یک آسمان ستاره» و «مناجات صمیمی» را چاپ کرده‌ام.» 

خاطره‌بازی

بغضی که از ابتدای گفت‌وگو در گلوی پدر شهید بوده، بالاخره می‌شکند و خاطره‌ای از پسرش را روایت می‌کند: «پسرم در جبهه هم مدام به فکر ما بود. گاهی نامه می‌نوشت یا تماس می‌گرفت و می‌گفت نگران نباشید. در نامه‌هایش خواهرها و برادرش را به تلاش برای حفظ انقلاب اسلامی، اقامه نماز و پرهیزکاری دعوت می‌کرد. وقتی به مرخصی می‌آمد به قول معروف خیلی به او می‌رسیدیم تا سختی جبهه جبران شود. خوب به خاطر دارم که یک بار مادرش برای او رختخواب پهن کرد، اما تا صبح روی زمین خوابید. آن شب گفت وقتی برادرهایم در جبهه‌ها در خاک و خون می‌غلتند، چگونه بر رختخواب گرم و نرم بخوابم.

به جاودانگی پیوست

«درست است که ابتهاج با رضایت من و مادرش راهی جبهه‌ها شد، اما همیشه برایش نگران بودیم. وقتی که از روزنامه یا تلویزیون، اخبار جبهه‌ها را می‌خواندیم یا می‌شنیدیم، این دل نگرانی چند برابر می‌شد. اما با شنیدن صدا و خبر سلامتی‌اش، دلمان آرام می‌گرفت. تا اینکه یک روز از جبهه با خانه ما تماس گرفتند و گفتند که ابتهاج و چند نفر دیگر در عملیات والفجر مقدماتی ناپدید شده‌اند و هیچ نشانی از آنها نیست. پسرم از رزمندگان گردان شهادت بود و این اتفاق در عملیاتی در منطقه رشیدیه فکه افتاد.» پدر شهید آهی می‌کشد و صحبت‌هایش را ادامه می‌دهد: «بی‌خبری ما از ابتهاج ۱۲ سال طول کشید. در این مدت همه زندگی ما در انتظار شنیدن خبری از او خلاصه می‌شد. هر چند که می‌دانستیم شهید شده اما باور این اتفاق برای من و مادر ابتهاج خیلی سخت بود. تا اینکه در سال ۱۳۷۳ پس از سال‌ها دوری و انتظار فقط چند قطعه استخوان بدن پسرم را برایمان آوردند. خدا را شاکرم که پسرم برای حق جنگید و به شهادت رسید. حالا زیارت مزارش و اینکه نزد خدا آرامش و افتخار دارد، تنها دلخوشی ماست.

وصیتنامه شهید

«پدر و مادر عزیزم شاید شما جزو کسانی باشید که حتی قبری هم از پسرتان نداشته باشید. برای شهادت من گریه و بی‌تابی نکنید؛ چرا که فرزند امانت خدا به پدر و مادر است. بهتر از من می‌دانید که باید امانت را به صاحبش بازگرداند. مرا دعا کنید و از خدا بخواهید که در زمره شهدای بی‌نام و نشان قرار بگیرم. همیشه نماز را اول وقت و به جماعت اقامه و حجاب اسلامی را حفظ کنید، چرا که پرهیزکاری تیری است بر قلب دشمن.»

نگاه

محل شهادت: رشیدیه فکه
عملیات والفجر مقدماتی
سال شهادت: ۱۳۶۱
مزار شهید: قطعه ۵۰ 
ردیف ۱۶ شماره ۱۵

 *منتشر شده در همشهری محله یک به تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۴