کمتر خیابان و کوچه‌ای در منطقه ۱۶ پیدا می‌شود که به نام شهیدی مزین نباشد. کافی است در این محله‌ها، در جوادیه، نازی‌آباد، خزانه... گشتی بزنید و سرتان را بالا بگیرید تا بتوانید اسم شهدا را که زینت‌بخش تابلوهای آبی‌رنگ است، ببینید.

همشهری آنلاین - مریم قاسمی: زندگی در منطقه‌ای که بیش از ۳ هزار و ۵۰۰ شهید دارد و بعضی از آنها، از چهره‌های شاخص انقلاب اسلامی هستند، پر از احساس غرور است.  منطقه۱۶ عقبه‌ای دارد که نباید دست‌کمش گرفته شود. مردانگی، شجاعت و ایثار ارزش‌هایی است که با خون و گوشت و پوست این مردم عجین است. ساکنان این محله‌ها همان نوجوانانی هستند که در بزنگاه سرنوشت‌ساز دفاع از میهن، درس و مدرسه را رها کردند تا برای حضور در جبهه نام‌نویسی کنند. مردم این محله‌ها پدران و مادرانی هستند که هرکدامشان چند شهید تقدیم میهن و دین کرده‌اند. این نوشته قصد دارد گوشه‌ای کوچک از ایثار اهالی این محله‌ها را نشان دهد. برای کسانی که رفتند، اما نامشان برای محله‌های ما افتخار است.

خواندنی‌های بیشتر را اینجا دنبال کنید

شهیدآوینی از مادر شهیدان خالقی‌پور چه پرسید؟

داود، رسول و علیرضا خالقی‌پور؛ ساکن نازی‌آباد بودند. هر سه‌ از همان بچگی اهل نماز بودند و عاشق اسلام. این را مدیون مادرشان «فروغ منهنی» هستند که هنوز هم در نازی‌آباد کلاس‌های مذهبی ‌و قرآنی برای بانوان برگزار می‌کند. داود، پسر بزرگ خانواده خالقی‌پور، نخستین باری که به جبهه رفت ۱۴ سال بیشتر نداشت. بعد از او ۲ برادر کوچک‌ترش رسول و علیرضا عازم خط مقدم شدند. اما قسمت این بود که داود در سال ۱۳۶۷ در عملیات خیبر شهید شود و برادرانش بمانند تا در دفاع از وطن در برابر منافقان به شهادت برسند. رسول و علیرضا در عملیات مرصاد شهید شدند.

مادر شهیدان خالقی‌پور یکی از خاطرات خود را که مربوط به زمان عزیمت پسر کوچکش به جبهه است این‌گونه تعریف می‌کند: «در مراسم بدرقه علیرضا، شهید آوینی و بچه‌های روایت فتح در مسجد محل با من مصاحبه کردند. شهید آوینی از من سؤال کرد:" اکنون که همسر و فرزندانت در جبهه به سر می‌برند و یک شهید هم داده‌ای، ناراحت نیستی؟ پشیمان نیستی؟" گفتم، چرا؛ هم ناراحتم و هم پشیمان! ناراحت و پشیمانم که چرا بیشتر ندارم، ‌ای کاش به تعداد موهای سرم پسر داشتم و در این راه مقدس فدا می‌کردم.» مستند پل هم که توسط گروه فرهنگ و معارف اسلامی صدا و سیمای جمهوری اسلامی تهیه شده است، درباره زندگی این مادر ایثارگر و ۳ فرزند شهید اوست که تاکنون بارها از شبکه اول سیما به نمایش درآمده است.

شهیدی که با تنی پر از ترکش به خواستگاری رفت

سردار شهید سیدمحمدرضا دستواره، قائم‌مقام فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص)، اهل خزانه بود. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷ به خاطر فعالیت‌های انقلابی‌که بر ضدرژیم داشت توسط طاغوتی‌ها دستگیر و روانه زندان شد. او در روز ورود امام خمینی(ره) به تهران در مراسم استقبال از ایشان حضوری فعال داشت و پس از انقلاب در مبارزه با منافقان و گروهک‌ها تلاش‌های بسیاری کرد.

یکی از این رشادت‌هایش مربوط به زمانی بود که یکی از گروهک‌های ضدانقلاب به کارخانه برق خزانه حمله کردند. حضور محمدرضا در این عملیات بسیار درخشان بود. سردار شهید با آغاز جنگ به جبهه‌های نبرد شتافت و در چندین عملیات در غرب و جنوب کشور حضور داشت. حضور ایثارگرانه او در لحظات تأثیرگذار انقلاب اسلامی بر تن او یادگاری‌های زیادی نشانده بود. گفته می‌شود که وی ۱۱ بار مجروح شد.

همسرش «عذرا رستمیان» در خاطراتش می‌گوید: «محمدرضا در حالی به خواستگاری‌ام آمد که تنش پر از ترکش بود. به من گفت، من نمی‌توانم زیاد در کنارت باشم. با همه این شرایطش قبول کردم و برای خطبه عقد، به دیدار حضرت امام(ره) مشرف شدیم.» ۱۰ روز بعد از شهادت برادرش، حسین، در عملیات کربلای یک، در روز آزادسازی شهر مهران از چنگ دشمن بعثی، شهید شد. در وصیتنامه این شهید بزرگوار آمده است: «من نتوانستم آن‌گونه که می‌خواستم به اسلام خدمت کنم، شما از امام پیروی و به نظام مقدس جمهوری اسلامی خدمت کنید.» اکنون در بلوار شهید دستواره و در منزل این شهید بزرگوار کتابخانه‌ای برپا شده است. این کتابخانه همچنین مزین است به نمایشگاهی از عکس‌ها و یادگاری‌های دفاع مقدس.

عکس:سردار شهید سید محمد صنیع‌خانی، بنیانگذار و فرمانده ترابری سپاه

برادران صنیع‌خانی دلشان برای انقلاب و وطن می‌تپید

سید موسی صنیع‌خانی ۵ پسر داشت که همگی دلشان برای انقلاب می‌تپید، اما از این میان بخت با سید حسن و سید محمد یار بود تا جان خود را در راه وطن فدا کنند. سید حسن در سال ۱۳۶۱ و در سن ۱۷ سالگی در فکه به شهادت رسید. داستان رشادت‌های سید محمد هم شنیدنی است. اهل نازی‌آباد بودند. سید محمد در دبستان‌ پورجوادی خزانه، آغاز به درس خواندن کرد و در سال ۱۳۵۴ از دبیرستان الهی نازی‌آباد دیپلم گرفت. شهید نازی‌آبادی در سال‌های مبارزه برای پیروزی جمهوری اسلامی فعالیت درخشانی داشت. او از پایه‌گذاران کمیته انقلاب نازی‌آباد بود و با توجه به قرار داشتن یکی از مراکز توزیع موادمخدر در محله باغ‌آذری در آن زمان، عملاً مأموریت مبارزه با قاچاقچیان توسط این کمیته انجام می‌شد که سید محمد مسئولیت آن را برعهده داشت. با آغاز جنگ تحمیلی فصل جدیدی از فعالیت‌های این شهید آغاز شد. سید محمد از ابتدای جنگ تحمیلی با ایجاد مرکز اعزام نیروی سپاه در محل لانه جاسوسی آمریکا، مسئولیت اعزام رزمندگان را به مناطق عملیاتی برعهده گرفته بود. سردار شهید سید محمد صنیع‌خانی بنیانگذار و فرمانده ترابری سپاه بود. ترابری سپاه در عملیات والفجر ۸ در سال ۱۳۶۴ عملیات جابه‌جایی امکانات، تجهیزات و نیروی انسانی را با رعایت اصل غافلگیری با موفقیت به انجام‌رسانید که یکی از عوامل مؤثر در پیروزی این عملیات به حساب می‌آمد. او در حلبچه شیمیایی شد و در نهایت چهاردهم شهریور سال ۱۳۷۴ به آرزوی دیرینه‌اش، شهادت رسید. یکی دیگر از افتخارات شهید سید محمد صنیع‌خانی شرکت در برگزاری مراسم خاکسپاری معمار کبیر انقلاب اسلامی است. او در آماده‌سازی و ساخت حرم مطهر نقش ویژه‌ای ایفا کرد.

برادران بیات سرمدی برای شهادت قول داده بودند

۷ برادر بودند که می‌خواستند در جنگ شرکت کنند. به همدیگر قول می‌دادند که زودتر از آن یکی شهید شوند، اما در میان آنها قرعه به نام محمود، منصور و غلامرضا افتاد. محمود سال ۱۳۴۲ متولد شد. به درس خواندن خیلی علاقه داشت و دارای مدرک فوق‌لیسانس در رشته الهیات بود. وقتی محمود به جبهه رفت ۲۵ سال داشت. آخرین عملیاتی که محمود در آن به شهادت رسید عملیات بیت‌المقدس ۲ بود. او ۲۰ بهمن ماه سال ۶۶ در شهری به نام ماهوت عراق شهید شد. محمود آخرین فرزند خانواده بیات‌سرمدی بود که به شهادت رسید.

فرزند دیگر، منصور سال ۴۳ به دنیا آمد. او زمان انقلاب عضو کمیته و مجاز به حمل اسلحه بود. تازه دیپلمش را گرفته بود که راهی جبهه شد. منصور بار دوم که به جبهه رفت، شهید شد. کوچک‌ترین عضو خانواده که به جبهه رفت غلامرضا بود. در ۲۸ فرودین سال ۶۶ به شهادت رسید. ۱۳ روز از عملیات کربلای ۸ نگذشته بود که یک شب در خاک شلمچه تیر به پایش می‌خورد. محمود آن زمان در دوکوهه بود برای همین زودتر از همه متوجه شد که غلامرضا به شهادت رسیده است. در جبهه دنبال ناصر، ‌بردار دیگرش، می‌گردد تا او را پیدا کند و خبر شهادت را به او بدهد. به ناصر می‌گوید: " تو برو تهران، من هم تا چند روز دیگر خودم را می‌رسانم. " اما پیش از اینکه ناصر به تهران برسد، خبر شهادت غلامرضا به خانواده رسیده بود.

آخرین عزاداری شهید «بهنام نیکنام» در محرم سال ۷۳

اکنون یکی از خیابان‌های پر تردد نازی‌آباد با نام او آذین بسته شده است. او متولد سال ۱۳۴۶ در همین محله بود. با اینکه هم در روزهای اوج اعتراضات مردمی در تظاهرات شرکت داشت و هم در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل، تقدیر این بود که در جایی بیرون از خاک ایران، یعنی در بوسنی و هرزگوین شهید شود. او به‌عنوان کارمند سفارت ایران در بوسنی و هرزگوین به این کشور رفت. در بیست و دوم شهریور سال ۱۳۷۳ بهنام به همراه چند تن از برادران ایرانی‌اش برای تحویل گرفتن پیکر شهید نواب به موستار رفت، اما هنگام بازگشت در محلی به نام هرانیتسا که در تیررس صرب‌ها بود، به علت برخورد کامیون با خودرو حامل وی به شهادت رسید.

بهنام از خادمان امام حسین(ع) بود. مادرش در خاطراتش می‌گوید: «در آن ایام که در بوسنی بود روزی در حین صحبت با او اندوه عمیقی در صدایش احساس کردم. نگران شدم. علتش را پرسیدم. گفت: مادرجان، این نخستین محرمی است که در هیئت حسین(ع) شرکت ندارم و امسال توفیق از من سلب شده است. سعی کردم او را آرام کنم، هدف بزرگش را به او تذکر دادم و گفتم، مادرجان، با همان تعدادی که در سفارت هستید عزاداری کنید ان‌شاءالله خدا قبول کند. سال‌ها گذشت. بعد از شهادت بهنام فیلمی به دستمان رسید. روی سجاده نشسته بود، صدای مداحی می‌آمد و او زیارت عاشورا می‌خواند و اشک می‌ریخت.» «محمدحسین نواب» و «رسول حیدری» همراهان بهنام بودند که آنها هم در کشور بوسنی و هرزگوین به شهادت رسیدند.

شهیدان دستباز، رشادت‌ و ایثارگری پدر و پسری

بسیاری از اهالی متدین منطقه ما برای انقلاب اسلامی رشادت‌های بسیاری از خود نشان داده‌اند. یکی از این اهالی، شهید جانباز «علیرضا دستباز» است. او از ساکنان خزانه بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بسیاری از توطئه‌های منافقان را شناسایی و خنثی کرد به‌طوری که برای گروه‌های منافق، شخصی شناخته شده بود و قصد جان او را داشتند. سال ۱۳۶۳ جمعی از منافقان با حضور در مسجدجامع خزانه و به راه انداختن بحث و جدل قصد ایجاد آشوب در میان مردم داشتند که با هوشیاری بچه‌های مسجدی و هیئتی از جمله حاج آقا دستباز این نقشه آنها خنثی شد.

اما منافقان کوتاه نیامدند و بعد از آن، با اجاره یک مغازه سر کوچه مسجد، کتابفروشی راه انداختند. مدتی بعد، حاج آقا با صاحب اصلی مغازه صحبت کرد تا منافقان را جواب کند و این اتفاق هم افتاد. بنابراین حاج آقا توسط منافقان‌شناسایی شد و آنها به او تلفن زدند و گفتند او را می‌کشند. عملیات‌ تروریستی این گروه در خزانه ادامه داشت و یک نفر دیگر از اهالی این محله در آن زمان‌ ترور شد. در یک حمله دیگر تروریستی حاج آقا با منافق درگیر می‌شود، اما او در این حین نارنجکی را از جیبش در می‌آورد و ضامنش را می‌کشد. حاج آقا که او را بغل کرده بود تا فرار نکند، ۲ دستش را از دست می‌دهد. شهید جانباز «علیرضا دستباز» از ناحیه هر ۲ دست مجروح است. او پدر شهید هم بود. شهید «حسین دستباز»، فرزند او، هم در عملیات فتح خرمشهر به شهادت رسید و افتخار دیگری را نصیب خانواده دستباز کرد.

برچسب‌ها