ویکتور فرانکنشتاین، دانشمند نابغه جوان، در آزمایشگاهش تکه‌هایی را که از اجساد مردگان دزدیده است، به هم می‌دوزد و با کمک علم شیمی و زیست‌شناسی به آن حیات می‌بخشد. مخلوق زشت و غول‌پیکر او، حاصل ماه‌ها تلاش و مطالعه، به کابوسی هولناک برای او تبدیل می‌شود.

همشهری آنلاین-روناک حسینی: «مری شلی» نویسنده انگلیسی قرن نوزدهم، اولین بار رمان «فرانکنشتاین» را در سال ۱۸۱۸ منتشر کرد. هر چند که نخست نامی از او روی کتاب نبود، اما خبر اینکه نویسنده این رمان زن است، در محافل ادبی پیچید. یک منتقد ادبی در نقدی بر رمان مری شلی نوشت این موضوع که نویسنده فرانکنشتاین یک زن است، وضع رمان را بدتر می‌کند و اینکه اگر چه او توانسته لطافت زنانه‌اش را نادیده بگیرد، دلیلی ندارد ما هم این کار را بکنیم و باید این رمان را رد کرد.

البته همه منتقدان هم آن‌قدر سخت‌گیر نبودند و داستان ترسناک دانشمند نابغه و هیولای هولناکش، محبوبیتی برای خود پیدا کرد. مری شلی بعدها گفت که ایده نوشتن این داستان وقتی به ذهنش رسید که همراه پرسی شلی و لرد بایرون در حال گذراندن تعطیلات در آلپ سوئیس بودند. لرد بایرون به همراهان پیشنهاد داد که هر کدام یک داستان ارواح بنویسند و مری شلی به این اندیشید که شاید درباره جسدی بنویسد که دوباره برمی‌خیزد و به میان زندگان می‌رود. 

البته که هیولای رمان مری شلی، یک جسد معمولی نیست که به یک‌باره راه بیفتد. دانشمندی جاه‌طلب، تک‌تک اعضای او را از اجساد مردگان دزدیده و سر هم کرده و در نهایت به روشی که ماه‌ها آزموده، زنده‌اش کرده است. مخلوق غریب ویکتور فرانکنشتاین، در آزمایشگاه چشم باز می‌کند و نگاه بی‌فروغش همان لحظه در دل خالقش هول می‌اندازد. ترس فرانکنشتاین از هیولایی که ساخته، بیمارش می‌کند و ناچار باید باقی عمر با کابوس تیره و تار آنچه به آن زندگی بخشیده، به سر برد. 

داستان از قول مردی به نام رابرت والتن آغاز می‌شود که ماجرای سفرش به قطب شمال و آنچه را که همراه خدمه کشتی بر او می‌گذرد، در قالب نامه‌هایی برای خواهرش شرح می‌دهد. او در یکی از نامه‌هایش می‌نویسد یک روز هیولایی را سوار بر سورتمه می‌بیند که با سرعت روی یخ‌ها می‌تازد و بعد خدمه کشتی مردی رنجور را می‌یابند که روی تکه یخی شناور است. مرد نجات‌یافته، ویکتور فرانکنشتاین، زندگیش را از کودکی و نوجوانی برای رابرت والتن تعریف می‌کند و برایش می‌گوید که چطور به مرده‌ای زندگی بخشید، از آن روی‌گردان شد و بعد مخلوقش علیه او شورش کرد. 

هیولای فرانکنشتاین موجودی تنها و در آرزوی عشق و پذیرش در اجتماع است که هیبت و ظاهرش، پیش از آن که بتواند حسن‌ نیتش را ثابت کند، موجب ترس و وحشت آدمیان است و از این رو از اجتماع انسانی طرد می‌شود. تنهایی او را آزار می‌دهد و این طرد و انزوا از او هیولایی حقیقی می‌سازد.

فرانکنشتاین یا پرومته مدرن، مدتی بعد از انتشار از سالن‌های تئاتر لندن و پاریس سردرآورد. بعدها دستمایه ساخت فیلم‌های سینمایی شد و شاید مشهورترین تصویر از این هیولا، تصویر بوریس کارلوف در فیلم فرانکنشتاین به کارگردانی جیمز ویل در سال ۱۹۳۱ است. این شمایل، بارها در آثار اقتباسی از رمان و همچنین داستان‌های ترسناک دیگر با حضور هیولای فرنکنشتاین، تکرار و به گونه‌ای به تصویری کلیشه‌ای از مخلوق مری شلی بدل می‌شود. بازیگران زیادی در نقش هیولای فرانکنشتاین ظاهر شده‌اند و از جمله آن‌ها می‌توان به «رابرت دنیرو» در فیلم «فرانکنشتاین مری شلی (۱۹۹۴)» به کارگردانی «کنت برانا» اشاره کرد. 

بوریس کارلوف در نقش هیولای فرانکنشتاین

رمان مری شلی، پس از انتشار در سال ۱۸۱۸ بدون ذکر نام او، بار دیگر در سال ۱۸۲۳ این بار به اسم خودش منتشر شد، اما نسخه دوم تغییراتی داشت که بدون اجازه نویسنده صورت گرفته بود. به همین دلیل مری و شوهرش پرسی شلی تصمیم گرفتند در سال ۱۸۳۱ ویراست تازه‌ای از فرانکنشتاین را منتشر کنند. در این نسخه سوم تغییراتی اساسی اعمال شد، بندهایی اضافه شدند و کلماتی تغییر کردند. کتاب سوم، از آن اثر بکری که نویسنده‌ای ۲۰ ساله خلق کرده بود فاصله گرفت.

آنچه جهان از فرانکنشتاین مری شلی می‌شناسد تا حدود یک قرن و نیم همان نسخه سوم بود، تا اینکه در دهه ۱۹۷۰، نسخه نخست دوباره منتشر شد و مورد توجه قرار گرفت. ظاهرا اولین‌بار، کاظم عمادی،  ۱۲۰ سال بعد از اولین انتشار رمان به زبان انگلیسی، آن را به فارسی ترجمه کرد. اخیرا انتشارات ققنوس، ترجمه‌ای تازه از فرانکنشتاین منتشر کرده است. مترجم این اثر، فرشاد رضایی، در یادداشتی توضیح داده که کتاب را از نسخه اولیه نویسنده، یعنی نسخه ۱۸۱۸ ترجمه کرده است. 

برچسب‌ها