وقتی حرف می‌زند انگار تاریخ معاصر ایران در مقابلم رژه می‌رود. ۹۷ سال پیش در مشهد به دنیا آمده و ۴۶ سال پیش، یعنی سال ۱۳۵۳ با درجه سرهنگی بازنشسته شده است.

همشهری آنلاین_معصومه حق جو: «محمدعلی افروز» احتمالاً یکی از مسن‌ترین شهروندان منطقه ۶ است. در آستانه ۱۰ مهر که به نام روز جهانی سالمند نامگذاری شده است، دیداری با او که نزدیک به یک سده تاریخ و خاطره را در ذهن دارد، می‌تواند جذابیت زیادی داشته باشد.

سعی می‌کنم با رعایت فاصله و پروتکل‌ها جایی را برای نشستن انتخاب کنم تا مشکلی پیش نیاید. ذوق و شوق داشتن مهمان در چشمان پدر و دختر که مشخص است تنهایی و کرونا حوصله‌شان را سر برده، من را هم به وجد آورده است. به این فکر می‌کنم که کرونا چقدر سالمندان را تنهاتر و محدودتر از قبل کرده است. آقای افروز سرحال و با نشاط و خوشرو است. او پیراهن صورتی خوشرنگش را صاف می‌کند و می‌گوید: «اول مهر سال ۱۳۰۲ در مشهد به دنیا آمدم. بعد از تحصیل فوق‌لیسانس مهندسی راه و ساختمان و پل‌سازی از آمریکا گرفتم و وقتی از آمریکا بازگشتم مدت ۴ سال همین رشته را در دانشگاه تدریس کردم. سال ۱۳۵۳ هم با درجه سرهنگی بازنشسته شدم.»
دخترش حدود ۷۰ سال دارد و همراه با پدر زندگی می‌کند. نیمی ‌از صورت ظریفش زیر ماسک پنهان شده و چشم به چشم‌های پدر دوخته است. پدر می‌گوید: «۲۰ سال پیش همسرم پس از حدود ۶۰ سال زندگی مشترک به رحمت خدا رفت. با هم در محله تهرانپارس زندگی می‌کردیم. بعد از فوت همسرم به منطقه ۶ آمدیم و این خانه‌ را خریدم. ۴ دختر دارم. من و دختر بزرگم که بازنشسته آموزش و پرورش است با هم زندگی می‌کنیم. ۲ دخترم خارج از کشور هستند و یکی دیگر از دخترانم هم در ایران سکونت دارد. از ۳ دخترم ۹ نوه دارم و به لطف خدا ۴ تا از نتیجه‌هایم را هم دیده‌ام.»
در کتابخانه کوچک کنار راهرو کتاب‌ها در قطع‌های مختلف به‌صورت فشرده به هم تکیه داده‌اند. از او درباره اینکه طی این سال‌ها اوقات فراغتش را چطور می‌گذراند، می‌پرسم. می‌گوید: «سال‌هاست اوقات فراغتم را با مطالعه و خواندن اشعار مولانا و سعدی و حافظ و شیخ شبستری پر می‌کنم و اشعاری را که دوست دارم به حافظه می‌سپارم. علاوه بر خواندن این اشعار، درباره عرفان نظری و عملی هم مطالعه می‌کنم. کتاب‌های روان‌درمانی، روان‌شناسی و خوددرمانی هم جزو دیگر علایق من هستند. بیش از ۳۰ هزار بیت از شاعران مختلف مثل سعدی و خواجوی کرمانی و خیام را حفظ هستم. هر شعری از هر شاعری بخواهید می‌توانم برای شما بخوانم.»

  • خانه‌نشینی اجباری

این روزها کرونا باعث شده بیشتر سالمندان مجبور به خانه‌نشینی شوند و حتی برخی از رفتن به پارک و گپ‌وگفت با همسالان خود محروم باشند. ولی به گفته آقای افروز به جز سفر به خارج از کشور، کرونا نتوانسته بقیه فعالیت‌هایش را متوقف کند: «طی این ۴۶ سالی که بازنشسته شده‌ام، هر سال ۵‌ـ ۶ بار به خارج از ایران سفر می‌کردم. نمادی هم از کشوری که به آنجا سفر کرده‌ام، با خودم آورده‌ام و به دیوار زده‌ام. امسال تنها سالی است که به علت شیوع کرونا از ایران خارج نشده‌ام. ولی برنامه پیاده‌روی تا پارک لاله را ترک نکرده‌ام.»

  • پیاده‌روی هر روزه

او نه دست به عصا شده و نه خبری از واکر و دیگر وسایلی که همسن و سالانش استفاده می‌کنند، هست. آقای افروز راز سلامتی‌اش را ورزش روزانه می‌داند و می‌گوید: «همان‌طور که در دانشکده افسری یاد گرفته بودم، روزی نیم‌ساعت در منزل نرمش می‌کنم. علاوه بر ورزش ایستاده، به‌صورت خوابیده هم دوچرخه می‌زنم. برای تقویت زانو و مفاصل عصرها یک ساعت را به پیاده‌روی تا پارک لاله اختصاص داده‌ام. این کار علاوه بر اینکه در حفظ سلامتی من مؤثر است، مشاهده گل‌ها و طبیعت باعث شادابی روحیه من می‌شود. پیاده‌روی را مثل نماز بر خود واجب می‌دانم و تا به حال آن را ترک نکرده‌ام.»
شیوع کرونا امروزه علاوه بر ایجاد ترس با توجه به محدودیت رفت‌وآمد فرزندان به منزل والدین باعث ایجاد حس ناامیدی هم در اغلب آنان شده است، اما روحیه آقای افروز همچنان شاداب مانده است. او درباره این شادابی می‌گوید: «اجازه نمی‌دهم احساس تنهایی و دلتنگی بر من غلبه کند. به همین دلیل بیشتر اوقات با تلفن همراه و به‌صورت تصویری با نوه‌ها و دخترانم صحبت می‌کنم. البته این روزها همه از کرونا و بیمارستان و مبتلا شدن می‌ترسند. اما من نه از مرگ می‌ترسم و نه از کرونا. اصلاً کرونا را تحویل نمی‌گیرم. البته رعایت بهداشت فردی لازم است، ولی شرط کافی نیست. شرط کافی، توکل به خداوند است. توکل اگر با تمام وجود باشد، از هیچ چیزی نباید ترسید. یدالله فوق ایدیهم؛ دست خدا بالای همه دست‌هاست. ما در این شرایط باید دربست خودمان را به خدا بسپاریم. به قول حافظ تو با خدای خودانداز کار و دل خوش دار/ که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند.»
او از حافظ هم شعر می‌خواند: «گفتم صنم‌پرست مشو با صمد بنشین / گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند. زندگی بسیار کوتاه است. بنابراین نباید آن را سخت گرفت. آرامش مهم‌ترین اصل در زندگی است. به قول سعدی چو روزگار نسازد ستیزه نتوان برد/ ضرورت است که با روزگار در سازی. باید خودمان را با روزگار وفق دهیم. وقتی از آینده اطلاعی نداریم، باید در حال زندگی کنیم. گذشته رفته است و آینده هم در اختیار ما نیست. پس باید همین لحظه‌ای را که هست، قدر دانست.» 
آقای افروز ادامه می‌دهد: «فلاسفه معتقدند اگر انسان به خدا یقین و ایمان داشته باشد از چیزی ترسی ندارد. چون می‌داند خدا طالب سعادت اوست و خیر مطلق است. بنابراین از کرونا و مرگ و بیماری و ناملایمات زندگی نمی‌ترسد. سهراب می‌گوید: چشم‌ها را باید شست جور دیگر باید دید. البته همه انسان‌ها نمی‌توانند یکسان به مسائل نگاه کنند. هر کسی به اندازه ظرفیت خود از این جهان بهره‌می‌برد.»

  • همسایه‌داری

آقای افروز از برخورد مردم کوچه و خیابان و سردی رابطه برخی همسایه‌ها گلایه می‌کند و می‌گوید: «رفتار مردم تهران قدیم با مردم امروز بسیار متفاوت شده است. آن زمان همسایه‌ها با هم رفت‌وآمد می‌کردند، مهربان‌تر بودند و به هم کمک می‌کردند. به‌عنوان مثال آبگوشت می‌پختند و دور هم می‌خوردند و می‌گفتند و می‌خندیدند. یادم هست که زمستان‌ها کرسی می‌گذاشتند و دور هم امیرارسلان نامدار می‌خواندند. ولی الان مردم با هم بیگانه شده‌اند. مردم کوچه و خیابان نه تنها با هم احوالپرسی نمی‌کنند، بلکه طوری رفتار می‌کنند که انگار همه با هم دشمن هستند. طی این ۲۰ سال که در این خانه سکونت داریم، هنوز همسایه‌های طبقه‌های دیگر را نمی‌شناسیم.»

روی مبل راحتی کرم‌رنگ گوشه اتاق، همانجایی که سال‌ها روی آن لم داده و بوستان و گلستان سعدی و دیوان حافظ و شیخ شبستری و مولانا را خوانده، کمی جابه‌جا می‌شود و می‌گوید: «سالمندان نباید زندگی را سخت بگیرند. بهتر این است که خودشان را با زندگی وفق بدهند. باید ایمان و تقوا داشته باشند و خود را دربست به خدا بسپارند. به قول بابا طاهر شب تاریک و سنگستان و مو مست/ قدح از دست مو افتاد و نشکست/ نگهدارنده‌اش نیکو نگهداشت/ وگرنه صد قدح نفتاده بشکست. با توجه به این دو بیت ما هم باید خود را به خدا بسپاریم. خداوند نگهدارنده بندگان است. سفره رحمت الهی در کل کائنات باز است.»

  • حرف آخر

پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان بادست
بلکه آنست سلیمان که ز ملک آزادست
آنکه گویند که بر آب نهادست جهان
مشنوای خواجه که چون درنگری بر بادست
در عصر آخرین روز تابستان کرونایی در حالی که این بیت زیبا با صدای دلنشین آقای افروز در ذهنم مرور می‌شود، منزل پرمهر این ۲ سالمند بانشاط را در قلب تهران ترک می‌کنم.