تاریخ انتشار: ۳۰ فروردین ۱۳۸۷ - ۰۹:۲۵

یکی بود، یکی نبود. کسی که بود، اسمش ماهی بود.کسی که نبود، اسم نداشت. رنگ ماهی قرمز بود.

او به دنبال کسی که اسم نداشت، همه جای دریا را گشت. لای بوته‌ها، بالای آب. از بس که گشت، خسته شدو گفت: «ای کسی که نیستی، کجایی؟»

ناگهان صدایی آمد: «من کنار تو هستم، ولی نامریی.» ماهی با التماس گفت: «می‌شود خودت را نشان بدهی؟» ماهی سفید رنگی ظاهر شد. ماهی قرمز گفت: «با من دوست می‌شوی؟» و آن دو با هم دوست شدند. بعد از آن، دو تا بود، سه تا نبود. آن دو، به دنبال آن سه گشتند و پیدایش کردند.

 پنجمی بود و ششمی نبود. آن پنج تا دنبال آن شش گشتند. بعد یازدهی بود، دوازدهی نبود. بعد بیست و سه‌ای بود، بیست و چهاری نبود. بعد... تا اینکه دریا پر از ماهی شد.

نیلوفر شهسواریان از تهران