تاریخ انتشار: ۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۵

شعر طنز > عبدالرضا صمدی: شب قبل توی خوابم بود ابـوریحان بیـرونی

برايش ميوه آوردم

خيار و پرتقال‌خوني

 

نشست و گفت‌وگو کرديم

يکي دو فيلم هم ديديم

ميان حرف‌ها گاهي

لطيفه گفت و خنديديم

 

کتاب درسي‌ام را زد

ورق تا صفحه‌ي آخر

و مضمون کتابم را

ابوريحان نکرد باور

 

به او گفتم که ما حالا

چگونه مي‌کنيم تحصيل

سه فصل در مدرسه هستيم

سه ماه سال هم تعطيل

 

تأسف خورد و بعد فرمود

که با اين خواب و خميازه

تمدن را نمي‌سازيد

شما با فرمت تازه!

 

تصويرگري: رسول آذرگون