فریدون صدیقی: همه آنان بهشت هستند، یعنی بر این کره خاکی هر‌کس مادر است بهشت است و دوزخی اگر بر این زمین ناهموار است ساخته مردان ناهموار است!

این باور من است از همیشه‌های دور تا هم‌اکنون تا فردا. تا مردن. تا آن دنیای دیگر که من به علت پلشتی و زشتی رفتار و کردار در جهنم خاکستر شده و بر باد رفته‌ام.

می‌دانم و نه‌تنها می‌دانم که می‌بینم همین حالا هم می‌بینمش همچنان چشم به‌راه باز آمدنم از مدرسه‌های کودکی است. می‌بینمش که در بهشت هم در ستایش زندگی است. می‌بینمش با آن چشمان جهانی که پلک نمی‌زد در روز و شب‌های تب‌کرده من، بیژن، پروانه و ماهرخ و پاشویه می‌داد با دست‌های ابر که باران بر تن گر گرفته ما باشد. ما آن‌وقت‌ها بچه بودیم. در آن هزار سال پیش، 100سال بعد هم که بزرگ بودیم بچه بودیم در آغوش جانبخش مادر، چون ما برایش جان جانان بودیم. مادر اما هیچ‌گاه 100‌سالگی ما را باور نکرد از بس که جوان بود وقتی که جان نداشت. همین است. هنوز هم نگران ماست. خواب گریه‌های ماست. مادر آرام‌ بگیر. بی‌قرار نباش. قرار همه ما یاد توست.
سعادت
سبزه‌زاری است
که تو هر جا بکاری
می‌روید
و تنهایی
از همان راهی برمی‌گردد
که تو از آن بروی
می‌گویند شب‌ها که بیداری به خواب می‌رود ما در خواب، رویا می‌شویم و در جهان ناهشیار دنیا را آن‌طوری که خودمان دوست داریم، می‌سازیم. من در چنان جهانی دوباره خودم را می‌سازم و این‌بار نه پدر که مادر خواهم شد. چون می‌خواهم از این نعمت سود بجویم شاید که در جهنم رها نشوم. من از پدر بودن از پدربزرگ بودن راضی نیستم. چون می‌دانم مثل بیشتر مردان یا بیشتر پدران برخلاف مادران اجازه نداده‌ام جمله‌های زندگی وزن داشته باشند، تا معنای آنها ما را به سمت درستکاری، راستگویی و صلح و دوستی هدایت کند.

پدر بودن برای بعضی از ما پدران در درس دادن کشمکش و جدال به فرزندان در یاد دادن حیله‌گری و رفتارهای اغواگر به آنان برای پیشبرد اهداف‌شان است، حتی یاد دادن فنون جنگ برای نابود کردن دیگران. اما برای مادران چنین نیست. برای آنان آموزش و تربیت فرزندان خلق یک اثر هنری است و می‌دانیم هر اثر هنری اصیل، گوهری چند لایه دارد و هر یک از این لایه‌ها به فراخور علاقه، نیاز و توانایی ما زوایای مختلفی برای زیبا دیدن و زیبا شدن به روی ما می‌گشاید و مادر چنین است. او هنر مطلق است.

زندگی در جهان او پارو زدن بر رودخانه‌ای آرام و زلال به سوی کلبه‌ای است که شما صبحانه شیر و عسل می‌خورید. ناهار نان سنگک خشخاشی با پنیر لیقوان و ریحون و شب‌ها و شام‌ها شما سالاد کاهو می‌خورید با گوجه و خیار چنبر و آب انار. در آنجا سهراب، فروغ، شاملو، آقای حافظ، آقای سعدی و آقای بیژن نجدی برایتان شعر می‌خوانند. مولانا برایتان دف می‌زند و محسن چاووشی سنتوری می‌خواند و فیلم هر شب شما سینما پارادیزو است.
نامه‌ای به دستم رسیده است
نامه‌ای پر از امید
در هر سطر آن
نسیمی از عشق می وزد
او که
دامن
دامن عشق
به جهانم پاشیده است، کیست؟
یک رویاباف قهار می‌گوید کاش می‌شد، ماهی یک هفته همه پدران حسی مادرانه داشتند، آن‌وقت به همه جنگ‌های عالم خاتمه داده می‌شد. فرهاد و لیلی آشتی می‌کردند. فروشندگان گرانفروشی نمی‌کردند، دستمزد جراحان به یک‌چهارم می‌رسید، هوا کمتر آلوده می‌شد، چون مادران بسیار بسیار کمتر هوا را سیگاری می‌کنند. بنزین آلوده تولید نمی‌کنند. وسایل آرایش تقلبی نمی‌سازند تا صورت زیبایی ترک بردارد. صاحبخانه‌ها با مستاجران کنار می‌آیند، فرهاد و لیلی نگران آینده بچه‌ها نیستند و بچه‌دار می‌شوند. اصلا همین یک هفته در ماه حال همه دنیا را خوب می‌کند. چون حس مادری، یک حس آهوانه است، گرگ نیست که بدرد.

روزنامه‌نگاری می‌گوید؛ شوخی می‌فرمایید. خیالاتی شده‌اید. من زنانی را می‌شناسم که چنان تیغ از نیام برمی‌کشند که مردان از ترس به پشت کوه قاف پناه می‌برند. آن آقای خیالباف می‌گوید: البته در هر قاعده‌ای استثنا هم هست. من که از محاسن و معایب زنان نگفتم. من از مادران می‌گویم و هر کس که مادر است زیباست و هر زیبایی، صورتی از بهشت است. حق با اوست. تردید ندارم که در این مورد شما هم تردید ندارید که زیباترین موجود جهان مادر است.
نگاه کردم به افق‌ها
افق‌ها
پر از مه بود و دود
آتشی در درونم شعله کشید
انگار در همین لحظه بود
که خیال من
همراه ابرها
به سویت پرواز کرد

* شعرها به‌ترتیب از:
اوکتای رحمت و لاله بدیا (ترکیه)
سوران بوی جوسویف (قرقیزستان)