تاریخ انتشار: ۹ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ۱۶:۲۸

جانت بارووی: مادر آقای رئیس مرده بود. کسی جرئت نمی‌کرد به او خبر دهد.

باتری قلبش را تازه عوض کرده بودند. مستخدم  را پیدا کردند. به گردن او انداختند.

«آقای رئیس.حال مادرتان چطور است؟»
«خوب خوب!»
«چی فرمودید؟ همکارها می‌گفتند مادرتان مرده!»
«ها!»

فنجان قهوه از دست منشی رها شد!

ترجمه اسدالله امرایی