افسانه وفا‌: علیرغم تاریخ نه چندان دراز آمریکا، فهرست مداخله‌های این کشور در مناطق مختلف جهان فهرستی طولانی است. سیاهه‌ای که شاید عناوین آن تنها طی قرن بیستم، با صرف نظر از مداخلات کوچک، به بیش از چهارصد مورد می‌رسد.

اما در این بین هنوز «ویتنام» چیز دیگری است: باتلاقی که همزمان آینه‌ی بی‌تدبیری، غرور،‌ قساوت، ناجوانمردی، خیانت و بسیاری دیگر از ارزش‌های آمریکایی است که سیاستمداران مغرور و نظامیان بی‌بته‌ی آمریکایی به جهانیان هدیه‌اش کردند.

شروع و پایان جنگ ویتنام را که از پرخرج‌ترین و‌طولانی‌ترین جنگ‌های قرن بیستم است، 1959 تا 1975 نوشته‌اند اما این جنگ، نمود عینی جنگ سردی بود که از قبل، شروع شده بود و تا بعد هم ادامه پیدا کرد.حاصل سال‌های جنگ برای آمریکا آماری بیش از 58 هزار کشته و 300 هزار زخمی بود. این آمار بهای شکست آمریکا بود.

مستعمره‌ی ویتنام

ویتنام زمان زیادی از تاریخ خود را زیر سلطه‌ی کشور‌های بیگانه گذرانده؛ استعماری که از چین شروع شد و از سال 1860 کم‌کم فرانسه جایش را گرفت. ویتنام و پنج کشور دیگر در جنوب شرقی آسیا (برمه، لائوس، مالزی، تایلند و کامبوج) شش کشوری هستند که با نام «هندوچین» شناخته می‌شوند. تا قبل از جنگ جهانی دوم این هندوچین، هندوچین فرانسه بود.

در واقع ویتنام از سال 1885 کاملاً مستعمره‌ی فرانسه شده بود اما اوایل جنگ جهانی دوم که آلمان توانست فرانسه را از سر راهش بردارد، ژاپن که متحد آلمان بود، ویتنام را به عنوان غنیمت جنگی برداشت و آن‌قدر منابع طبیعی این کشور را برد که سال 1945 در ویتنام، قحطی شد.

پای آمریکا به ویتنام باز می‌شود

سال 1955 که قرار شد انتخابات ملی در این کشور برگزار شود، آیزنهاور، سی و چهارمین رئیس جمهور آمریکا، نگران بود که این انتخابات جای پایی برای کمونیسم در این کشور باز کند. نگرانی‌اش هم بی‌دلیل نبود. «مردی که می‌درخشد» یا همان هوشی مینه‌ی معروف از سال‌ها قبل؛ یعنی دقیقاً از سال 1941، جنبش ویت‌مینه را راه انداخته بود.

این جنبش کمونیستی با شعار استقلال ویتنام از استعمار فرانسه و بعدتر از اشغال ژاپن، خط فکری مارکسیست-لنینیست را دنبال می‌کرد. بعد از شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم و سقوط امپراتور ویتنام، هوشی‌مینه، هانوی را گرفت و دوم سپتامبر 1945 حکومت موقت اعلام کرد. ارمغان این پیروزی، جنگ بین فرانسه و ویت‌مینه بود که تا 1954 طول کشید.

اما با شکست فرانسه در دین‌بین‌فو تمام شد. این جنگ،ویتنام را دو پاره کرد. هوشی‌مینه و دوستان کمونیستش جمهوری دموکراتیک درست کردند و در شمال ماندند. جنوب هم شد مقر امپراتور که بعدتر با انتخابات تقلبی، نگودین‌دیم جایش را گرفت و شد رئیس جمهور؛ شخصیت ضدکمونیسم و هوادار پروپاقرص آمریکا که با اشتیاق تمام، برای گسترش روابط با ایالات متحده، فرش قرمز پهن کرد.

این دین‌دیم همان رئیس جمهوری بود که نگرانی آمریکا را برطرف کرد. آمریکا این مهره را به‌راحتی در خاک ویتنام نکاشت، بابتش زد و بندهای سیاسی کرد، پول خرج کرد و نیروی نظامی فرستاد تا دیم بشود رئیس جمهور ویتنام جنوبی و جلوی نفوذ مارکسیست‌ها را از شمال بگیرد. اگر ویروس کمونیسم از شمال به جنوب سرایت می‌کرد، به قول خودشان با یک حرکت دومینو ممکن بود به بقیه‌ی کشورها هم سرایت کند.

شعله‌ور شدن جرقه‌های جنگ

دیم از همان روزهای اول ریاست جمهوری می‌گفت جنوب زیر حمله کمونیست‌هاست و این بهانه، راه را برای آمریکا هموار کرد تا نیرو، تجهیزات و مشاور نظامی و مأموران امنیتی بیشتری برای حمایت ویتنام جنوبی بفرستد. این تحرکات، هوشی‌مینه را تحریک می‌کرد و او ویت‌کنگ‌ها را می‌فرستاد تا با عملیات پارتیزانی شاید بتواند شکاف بین دو ویتنام را با وصله‌ی کمونیسم پر کند. اوضاع داخلی ویتنام جنوبی هم خیلی به نفع دیم نبود. او در کشوری که اکثریت جمعیت آن را بوداییان تشکیل داده بودند، کاتولیک‌ها را روی کار آورده بود و این کارش، اعتراض‌های عجیب و غیرعادی بودایی‌ها را در پی داشت.
بودایی‌ها یک جا می‌نشستند و با کمال آرامش خودشان را آتش می‌زدند و در تمام مدتی که می‌سوختند، نه حرکتی می‌کردند و نه سر و صدایی. با سرنگونی و قتل دیم در سال 1963، موقعیت، بیشتر به نفع شمالی‌ها شد که با حمایت چین و روسیه، حمله‌هایشان را بیشتر کنند.

با این‌که تاریخ شروع جنگ ویتنام را سال 1959 می‌نویسند، آمریکا عملاً در سال 1964 با درگیری‌های دریایی که در خلیج تانکین با ویتنام شمالی پیدا کرد، به طور جدی وارد جنگ شد. جریان از این قرار بود که قایق‌های گشتی هوشی‌مینه در آب‌های بین‌المللی خلیج تانکین که نزدیک ویتنام شمالی است، به ناو مدوکس آمریکا حمله کردند. بعد از این درگیری دریایی، کنگره‌ی آمریکا با اتفاق آرا و فقط با دو رأی مخالف، قطع‌نامه‌ی خلیج تانکین را تصویب کرد و به لیندون جانسون اختیار تام داد تا هر کاری برای کمک به این کشور آسیای جنوب شرقی که کمونیست‌ها تهدیدش می‌کردند، انجام دهد.

این « هر‌کاری» شامل عملیات نظامی هم می‌شد اما بدون اعلان جنگ. آمریکا نمی‌خواست جنگ جهانی سوم را راه بیندازد. با این اختیار قانونی، جانسون نیروی بیشتری روانه‌ی ویتنام کرد و جنگ علنی علیه ویتنام شمالی را شروع کرد. او که معاون و جانشین کندی مقتول بود، دوست نداشت در تاریخ بنویسند جنگ را باخته است.

حمله‌ی تت

اعزام نیرو از طرف آمریکا و حمله‌های چریکی ویت‌کنگ‌ها تا 1968 وضعیت بدی برای ویتنامی‌ها درست کرده بود اما در این سال، وضعیت با اتفاقی که افتاد از بد هم بدتر شد. ژانویه‌ی 1968 بود که ویت‌کنگ‌ها با پشتیبانی‌ چین و روسیه، حمله‌ی تت را راه انداختند. روز تت، روز عید سال نو ویتنامی‌هاست. هیاهوی جشن و سال نو، کسی را به این فکر نمی‌انداخت که شاید زیر پوشش این آتش‌بازی‌ها و مراسم شادی، حمله‌ای در کار باشد. غافلگیری جنوبی‌ها باعث شد، شمالی‌ها جلو بیفتند. حمله از مقر سربازان نیروی دریایی آمریکا شروع شد و بعد هم به بقیه‌ی شهرهای جنوب کشیده شد.

هدف، نابودی مواضع استراتژیکی مثل پایگاه نیروی هوایی آمریکا، سفارت آمریکا در سایگون و مراکز شهرهای مهم بود. جنوبی‌ها به کمک آمریکایی‌ها توانستند حمله را دفع کنند. اگرچه ویت‌کنگ‌ها با این کار پیروزی تبلیغاتی برای خودشان دست‌ و پا کردند، با خسارت و تلفات زیادی عقب نشستند. از نظر نظامی، این کار کمونیست‌ها یک خودکشی کماندویی بود. با این خودکشی، اعتماد به نفس آمریکایی‌هایی هم که فکر می‌کردند همه چیز رو به راه است، کمی خدشه دار شد.

برنامه‌ی ققنوس

آمریکا با حمله‌ی تت فهمید که باید در دو سطح رسمی و پارتیزانی بجنگد و برای سازماندهی نیروهای وابسته‌اش در ویتنام جنوبی، برنامه‌ریزی کرد تا ضربه‌های پارتیزانی را با همان روش،دفع کند. این برنامه‌ریزی برای تعلیم طرفدارانش در ویتنام جنوبی برنامه‌ی‌« ققنوس» لقب گرفت.

ققنوس را سیا طرح‌ریزی و حمایت مالی کرد اما اجرایش را به عهده‌ی تیم‌های ویتنام جنوبی گذاشت. قرار بود این تیم‌ها ویت‌کنگ‌ها را شناسایی، دستگیر، بازجویی و در صورت لزوم اعدام کنند. سیا می‌خواست با این برنامه، شبکه‌ی مخفی اطلاعاتی کمونیست‌ها را ردیابی کند و سر دربیاورد چه کسانی رهبران این شبکه هستند و چه کسانی هزینه‌ی جنگ را تأمین می‌کنند. بیشتر این اطلاعات را می‌شد از دهکده‌ها پیدا کرد. برای عملی کردن این برنامه، اردوگاه وونگ تاو را راه انداختند و با تیم‌هایی که مأمور اطلاعاتی و کارشناس روان‌شناسی داشت،‌ایدئولوژی کمونیست‌ها را به نیروها آموزش می‌دادند تا بدانند با چه طرز فکری باید مقابله کنند.‌از نظر ویتنامی‌های ملی‌گرایی که دوره‌ی آموزشی را در این اردوگاه‌ها می‌گذراندند، این آخرین راه نجات ویتنام از نفوذ کمونیسم بود.

بعد از این آموزش‌های تئوری و آموزش‌های عملی که نیروهای ویژه‌ی گارد آمریکا مسؤولش بودند، مراسم «مشعل روشن» را به نشانه‌ی پایان دوره اجرا می‌کردند. از این به بعد بود که این افراد راهی روستاها می‌شدند تا مأموریتشان را انجام دهند. هر کدامشان باید چند نفر از ویت‌کنگ‌ها را دستگیر یا ترور می‌کردند و این سهمیه با توجه به شرایطشان تعیین می‌شد. از این به بعد هم ویت‌کنگ‌ها هدف آن‌ها بودند و هم آن‌ها هدف ویت‌کنگ‌ها.

گاهی در این تیم‌های عملیاتی، سربازهایی از گارد ویژه‌ی آمریکا هم بودند؛ سربازهایی با نژاد زرد که به ویتنامی‌ها شبیه بودند. مأموریتشان این بود که کسی را که شناسایی شده بکشند. اما گاهی تصویرها واضح نبود، گاهی نمی‌توانستند بین زردپوست‌هایی که به نظرشان همه شبیه همدیگر بودند، فرقی بگذارند، با این حال می‌کشتند. کشتن برایشان مثل قمار و تفریح شده بود.

در دهان هر کدام از قربانی‌ها یک کارت می‌گذاشتند تا معلوم شود چند نفر را کشته‌اند. هر کارت معرف یک قاتل بود؛ قاتلی که کارت آس توی دهن مقتول می‌گذاشت‌ با آن دیگری که کارت جوکر می‌گذاشت متفاوت بود. بعد از کشتن، باید این جنازه‌ها را می‌بردند تا نشان دهند که مأموریت انجام شده. بردن بدن جنازه سخت بود اما سرش سبک‌تر بود. بریدن سر مرده در فرهنگ ویتنامی‌ها مفهوم بدی داشت.

این کارها خشم مردم را بیشتر می‌کرد. گاهی افراد مشکوک را تحویل می‌دادند برای بازجویی و شکنجه. یکی از محل‌های معروفی که زندانی‌ها را می‌بردند، زندان پون‌تان بود؛ زندانی که فرانسوی‌ها ساخته بودند و آمریکایی‌ها از آن استفاده می‌کردند. سلول‌های این زندان، شبیه قفس حیوانات وحشی و آن‌قدر کوچک بود که سه زندانی در آن، جایی برای خوابیدن نداشتند. روش‌های تازه و قدیمی شکنجه، همه روی این آدم‌های مشکوک امتحان شد.

از کشیدن ناخن و شوک برقی گرفته تا پر کردن دهان و معده‌ی قربانی با آب نمک. ارزیابی اطلاعات در مرکز سیا نشان می‌داد با این‌که آدم‌های زیادی را می‌کشتند اما از تعداد افسران ویت‌کنگ کم نمی‌شد. بیشتر قربانی‌ها روستایی‌هایی بودند که ربطی به کمونیست‌ها نداشتند.

قتل عام می لای

صبح روز 16 مارس 1968، کمتر از دو ماه بعد از حمله‌ی تت، سربازهای گروهان چارلی از بریگاد یازدهم وارد دهکده می لای شدند تا ریشه‌ی ویت‌کنگ‌هایی را که ممکن بود آن‌جا مخفی شده باشند، بکنند. این سربازها خودشان هم مزه مین‌ها و تله‌های انفجاری ویت‌کنگ‌ها را چشیده بودند و پنج کشته داده بودند.

با این توجیه که این روستا به دشمن پناه داده و همه‌ی اهالی آن یا ویت‌کنگ یا از حامیان آن‌ها هستند، دستور عملیات نظامی علیه این دهکده صادر شد. فرمانده گروهان چارلی به افرادش گفت: «این‌ها همه ویت‌کنگ هستند. حالا برید و حساب همه رو برسید.» بعد از سربازها پرسید: «کی دشمنه؟» و خودش جواب داد: «هر کی از ما فرار می‌کنه، خودش رو از ما قایم می‌کنه یا هر کسی که به نظر برسه دشمنه. اگه مردی داشت فرار می‌کرد، بهش شلیک کنید. حتی اگه زنی با اسلحه داشت فرار می‌کرد بزنیدش.»

دستور این بود که با خشونت رفتار کنند و دشمن را برای همیشه ریشه‌کن کنند. دستور بعدی هم این بود که خانه‌ها را آتش بزنند، هر موجود زنده‌ای را بکشند، تمام مواد غذایی را از بین ببرند و چاه‌های آب را مسموم کنند.
سربازها که وارد دهکده شدند، دشمنی ندیدند که مقابلشان بایستاد. با این حال به هر طرف شلیک کردند، مهم نبود به چه کسی یا چه چیزی می‌خورد. هر موجود متحرکی هدف محسوب می‌شد، هدف تیربار مسلسل، اسلحه یا نارنجک.

از خاطرات سربازها می‌شود تصویرهایی از آن روز ساخت

«15،20 نفر از زن‌های مسن در معبد زانو زده بودند و دعا می‌خواندند. همه را با شلیک به پشت سرشان کشتند.» «حدود80 روستایی را از خانه‌هایشان بیرون آوردند و به سمت منطقه‌ی پلازا بردند. روستایی‌ها ترسیده بودند و فریاد می‌زندند ما ویت‌کنگ نیستیم. همه را جمع کردند و از فاصله نزدیک به رگبار بستند.

معدودی که زنده ماندند، آن‌هایی بودند که زیر جنازه‌های دیگران مانده بودند.»بی‌بی‌سی هم تصویری از آن روز به دست داده: «ویتنامی‌هایی که برای خوشایند آمریکایی‌ها جلویشان تعظیم می‌کردند با مشت و لگد، ضربه های قنداق تفنگ و خنجر و سرنیزه روبه‌رو می‌شدند. روی سینه‌ی بعضی از جنازه‌ها امضای «C Compan» را با خنجر کنده‌کاری کرده بودند.»

نشت خبر کشتار می لای

فاجعه‌ای که در می لای اتفاق افتاد، یک سال بعد علنی شد. مارس 1969، سربازی به اسم ران ریدن‌اور که عضو گروهان چارلی بود، گزارش مفصلی از این کشتار نوشت و برای نیکسون، پنتاگون، وزارت کشور و چند نماینده‌ی کنگره فرستاد.

بیشتر کسانی که این نامه به دستشان رسید، توجهی به آن نکردند به جز موریس یودال؛ نماینده‌ی دموکرات آریزونا در کنگره.پیگیری‌های او باعث شد کولین پاول را که آن موقع افسر 31 ساله‌ای در ارتش بود، مسؤول رسیدگی به این نامه کنند. پاول بعد از بررسی گزارش نوشت: «در تکذیب این نامه همین بس که رابطه بین سربازان آمریکایی و مردم ویتنام بسیار عالی است.» بعدها کار پاول را در رسیدگی به این نامه ارزیابی کردند. عبارتی که درباره‌ی پاول به کار بردند دقیقاً این بود «او جنایت را ماست‌مالی کرده بود.» خبر کم‌کم به بیرون راه پیدا کرد. خبرنگاری به نام سیمور هرش با سربازها مصاحبه کرد و خبر این فاجعه را به مردم منتقل کرد.

دادگاه نظامی به سبک آمریکایی

اگرچه مجله‌های نظامی داخلی ارتش،‌کشتار می لای را به عنوان کاری که کمونیست‌ها را از بین برد، ستودند، با این توجیه که کشتن غیرنظامی‌ها هم در یک عملیات نظامی اجتناب‌ناپذیر است، به کشتار مردم عادی اعتراف کردند. دادگاه نظامی رسیدگی به این جنایت در نوامبر 1970 در جورجیا شروع به کار کرد و ماه‌ها طول کشید؛ طوری که طولانی‌ترین دادگاه نظامی تاریخ آمریکا شد.

تحقیقات، محاکمه و شهادت افراد مختلف در این چند ماه، قاضی را متقاعد کرد که فرمانده یکی از گروه‌ها گناهکار است. او ستوان کَلی بود که همه جا تکرار می‌کرد: «فقط دستورات مافوقش را اجرا کرده.» 21 نفر دیگر هم شهادت دادند او دستور را اجرا کرده اما شهادت آن‌ها و دفاعیات کَلی پذیرفته نشد و دادگاه او را به حبس ابد با اعمال شاقه محکوم کرد، در حالی‌که مافوقش را تبرئه کرد.

بازتاب رأی دادگاه نظامی

محکومیت کلی خیلی‌ها را در آمریکا عصبانی کرد. مردم فکر می‌کردند مهره‌های اصلی محاکمه نشده یا تبرئه شده‌اند. نظرسنجی مردم در‌باره‌ی رأی دادگاه نشان می‌داد 79 درصد مردم، مخالف این رأی بودند و به آن اعتراض داشتند و این اعتراض‌ها را در ایالت‌های مختلف و به شکل‌های مختلف نشان دادند؛ مثلاً جیمی کارتر که آن موقع فرماندار جورجیا بود و بدش نمی‌آمد برای انتخابات آینده خودی نشان دهد پیشنهاد کرد روزی را به نام «روز مردان مبارز» بگذارند و برای اعتراض به حکم دادگاه، مردم یک هفته با چراغ روشن رانندگی کنند.

فرماندار ایندیانا هم پیشنهاد کرد پرچم‌های آمریکا را برای کلی به حالت نیمه‌افراشته دربیاورند. فرماندار آلاباما به دیدن کلی رفت و بعد از نیکسون خواست او را مشمول عفو کند. مردم فکر می‌کردند کلی قربانی ماجرا شده. با این اعتراض‌ها، رأی دادگاه تغییر کرد و کلی فقط چهار ماه‌ونیم در زندان نظامی ماند.

به این ترتیب تنها مجرمی هم که از جنایت می لای پیدا شده بود، آزاد شد. کلی تا سال‌ها بعد هم اعتقاد داشت در اجرای دستور مافوقش کار درستی کرده اما 24 سال گذشت تا از مردم به خاطر فاجعه‌ی می لای معذرت‌خواهی کند. بعد از 24 سال که با کابوس آن روزها دست و پنجه نرم کرد، با صدای لرزانی به هم کلوپی‌هایش گفت: «روزی نیست که بگذرد و من به خاطر اتفاقی که آن روز در می لای افتاد، احساس پشیمانی نکنم. برای ویتنامی‌هایی که کشته شدند احساس تأسف می‌کنم، برای خانواده‌هایشان، برای سربازان آمریکایی که در این ماجرا بودند و خانواده‌هایشان. من واقعا متأسفم.»

ویتنامیزاسیون

بعد از این‌که آمریکا ویت‌کنگ‌ها را در حمله‌ی تت شکست داد، تصمیم گرفت برنامه‌ی ویتنامیزاسیون را اجرا کند؛ طرحی که نیکسون پیشنهادش را داد. این طرح می‌خواست کار دفاع از ویتنام جنوبی را به عهده‌ی خود مردم ویتنام بگذارد و نیروی نظامی واشنگتن را از سایگون بیرون بکشد. این طرح شبیه برنامه‌ای بود که کندی قبل از ترورش می‌خواست پیاده کند،با این تفاوت که کندی می‌خواست دایره‌ی جنگ را هم محدودتر کند.‌

نیکسون از طرفی اعلام کرد که نیروهایش را از ویتنام فرا می‌خواند اما از طرف دیگر دستور داد 18 بمب‌افکن بی 52 ویتنام را بمباران شیمیایی کنند تا به شوروی ثابت کند می‌تواند به هر کاری دست بزند تا جنگ را تمام کند، از طرفی هم نگاهی به مذاکرات با ویتنام شمالی و آشتی با روسیه و چین داشت. این آخری فشار جهانی را برای سرزنش آمریکا کمتر کرد. نیکسون به جز اعمال این سیاست‌های خارجی، از «اکثریت خاموش» داخل آمریکا می‌خواست که از جنگ حمایت کنند.

بمباران کامبوج

با نشت خبرهای محرمانه‌ی جنگ، گزارش‌های رسانه‌ها که وضعیت ناجور سربازها را در ویتنام نشان می‌دادند و برگشت همین سربازها با روحیه‌های نابود شده که چند هزار تایی هم خودکشی کردند، جانسون به این نتیجه رسید که بهتر است فعلاً به گزینه‌ی مذاکره بیشتر فکر کند. هوشی‌مینه هم پذیرفت گفت‌وگوها در پاریس شروع شد.

در آمریکا هم زمان مبارزات انتخابات ریاست‌جمهوری بود. جانسون دیگر کاندیدا نشد، فشارهایی که در این مدت تحمل کرده بود، برایش کافی بود. ضرب‌المثلی که این‌جور موقع‌ها می‌گویند این است که «ترجیح داد سیب‌زمینی داغ را دست نیکسون بدهد.»‌ریچارد نیکسون جمهوری‌خواه و هربرت همفری دموکرات، دو رقیب اصلی انتخابات شدند. یکی از شعارهای انتخاباتی نیکسون این بود که جنگ را در آسیا تمام می‌کند. وعده‌ی دیگرش هم اجباری نکردن خدمت سربازی بود. این وعده‌ها کمک کرد نیکسون، سی و هفتمین رئیس‌جمهور آمریکا شود. اما بعد از این‌که به کاخ سفید آمد،‌جنگ را تمام نکرد. فاجعه‌ی دیگری در راه بود.

نوردم سیهانوک، شاهزاده کامبوج از سال 1955 اعلام بی‌طرفی کرده بود اما ویت‌کنگ‌ها از خاک این کشور برای ضربه زدن به جنوبی‌ها استفاده می‌کردند و سیهانوک هم اعتراضی نمی‌کرد. واشنگتن خوش نداشت ببیند کشور همسایه به ویتنام شمالی کمک کند. راه حل این مساله، حذف کامبوج از صحنه بود. عملیاتی به اسم «عملیات منو» طراحی شد؛ بمباران گسترده، سنگین و مخفیانه‌ی مرز ویتنام و کامبوج با بمب‌افکن‌های بی 52 که هواپیماهای غول پیکری بودند که می‌توانستند در ارتفاع بالا پرواز کنند، بدون این‌که دیده یا شنیده شوند. این بمباران‌ها ماه‌ها ادامه داشت.

بعد از این حمله‌ها که نقض آشکار حق حاکمیت، بی‌طرفی و تمامیت ارضی کامبوج بود، نیکسون در یک اقدام دیپلماتیک، نامه‌ای به سیهانوک نوشت و در این نامه به او اطمینان داد‌«ایالات متحده به حق حاکمیت، بی‌طرفی و تمامیت ارضی پادشاهی کامبوج احترام می‌گذارد.» اما ظاهراً بمباران هم کافی نبود. سیهانوک نخست‌وزیری به شدت دوستدار آمریکا داشت به نام لون نول. نول، سیهانوک را برکنار کرد و مرزهای کشور را به روی ویت‌کنگ‌ها بست و در عوض به آمریکایی‌ها و سربازان ویتنام جنوبی اجازه داد از خاک کامبوج به پایگاه‌های ویت‌کنگ‌ها حمله کنند.

اعتراض مردم به ادامه‌ی جنگ

وقتی جنگ شروع شد، عده‌ی خیلی کمی در آمریکا مخالفش بودند. این عده هم سه گروه بیشتر نبودند؛ آن‌هایی‌ که تمایلات چپ داشتند و می‌خواستند کمونیست‌های ویتنام شمالی پیروز شوند؛ آن‌هایی که صلح‌طلب بودند و با هر جنگی مخالف بودند و دسته‌ی سوم هم لیبرال‌هایی که اعتقاد داشتند راه مقابله با کمونیسم، گسترش دموکراسی است نه دخالت نظامی.

اما حالا سال‌ها گذشته بود و آمریکا هنوز نیرو و بودجه‌ی نظامی‌اش را به ویتنام سرازیر می‌کرد. برای تأمین بودجه، باید مالیات را بالا می‌برد و برای تأمین نیرو، قشر فقیر، متوسط و سیاهان را به خدمت اعزام می‌کرد. با فرسایشی شدن جنگ، فریاد اعتراض مردم بلند و بلندتر شد و سیاسیون کاخ سفید به این نتیجه رسیدند که باید از باتلاق ویتنام بیرون بیایند؛ باتلاقی که حیثیت بین‌المللی، نیروی انسانی و منابع اقتصادی آمریکا را می‌بلعید.

جنبش صلح را دانشجویان، مادران و هیپی‌ها راه انداختند و به‌تدریج به بقیه‌ی مردم هم سرایت کرد، حتی سربازهایی هم که از ویتنام برمی‌گشتند در این اعتراض‌ها و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردند. آدم‌های معروفی مثل برتراند راسل، محمدعلی کلی و مارتین لوترکینگ عضو این جنبش‌ها شدند و فعالیت ضدجنگ کردند.بمباران کامبوج، بعد از برملا شدن کشتار می لای، طیف گسترده‌ای از اعتراض‌های مردمی را در آمریکا دامن زد. مردم به سیستم سربازگیری اجباری اعتراض داشتند، همین‌طور به دخالت نظامی آمریکا و تبعات اخلاقی و قانونی‌اش. دیوید میلر،یکی از جوان‌هایی که به خدمت احضار شده بود؛ کارت احضار به خدمتش را سوزاند و به دو سال و نیم حبس محکوم شد.

گزارش‌های مستند تلویزیون، وضعیت نابه‌سامان سربازها و کشته شدنشان را برای مردم پخش می‌کرد. این اولین باری بود که صحنه‌های جنگ این‌طور بی‌پرده به خانه‌های مردم راه پیدا کرده بود. شاید سربازی که در حال مرگ می‌دیدند، جوان همسایه بود که او را از بچگی می‌شناختند. این تصاویر، هر تصوری از پیروزی را در ذهن تماشاگران از بین می‌برد. از طرفی فعالیت‌های دانشجوها، مقاله‌هایی که می‌نوشتند و سخن‌رانی‌هایشان باعث شد مردم کم‌کم به تئوری دومینو که از زمان آیزنهاور مرسوم شده بود، شک کنند.

از نظر آن‌ها دیگر حضور آمریکا در ویتنام به خاطر کمونیست‌ها نبود، پای منافع دیگری وسط بود. اوج این اعتراض‌ها وقتی بود که چهار دانشجوی ضدجنگ دانشگاه کنت استیت در اوهایو، با شلیک مأموران گارد ملی کشته شدند. این کشتار داخلی خشم مردم را بیشتر کرد. کابینه‌ی نیکسون، گوشش را به روی این فریادهای اعتراض بسته بود و فقط راه‌های مقابله با جنبش‌های ضدجنگ را تقویت می‌کرد. 1971، استرالیا و نیوزیلند که متحد آمریکا در این جنگ بودند هم نیروهای خودشان را از ویتنام بردند.

پایان جنگ

جنبش‌های ضدجنگ کار خودشان را کردند و کنگره‌ی آمریکا طرح «مورد کلیسا» را تصویب کرد تا دخالت نظامی آمریکا در ویتنام و کمک‌هایی که به ویتنام جنوبی می‌کرد، کمتر شود. بمباران‌ها تمام شد و در این فاصله ارتش ویتنام شمالی نفس تازه کرد و توانست نزدیک سه برابر مقدار مهماتی که در طول 13 سال گذشته استفاده کرده بود، تهیه و وارد جبهه کند. این تجدید قوا، تعادل نظامی سربازان ویتنام جنوبی را به هم زد. وقتی آمریکا هم پشت نیروهای محلی خودش را در سایگون خالی کرد، دیگر روحیه‌ای برایشان نماند تا در برابر حمله‌های کمونیست‌ها از شمال بایستند.

آخرین روز آوریل، سایگون با ورود نیروهای ویتنام شمالی سقوط کرد و مراکز دولتی به دست شمالی‌های کمونیست افتاد. اما یک هفته قبل از آن آمریکایی‌ها نیروهایشان را از راه دریا و هوا از آن‌جا برده بودند. آمریکایی‌ها ذهنیتی برای شکست نداشتند و برایش برنامه‌ای طرح نکرده بودند. حتی فهرستی از طرفداران خودشان نداشتند که کمکشان کنند. فکر می‌کردند با مذاکره‌ بقیه‌ی کارها درست می‌شود اما نشد. تمام جاده‌ها دست کمونیست‌ها افتاده بود و آمریکایی‌ها با عجله فقط تمام مدارک اطلاعاتی‌شان را برداشتند و با هلی‌کوپتر از سایگون فرار کردند؛ فراری که به قول خودشان یکی از مفتضاحانه ترین شکست‌های آمریکا بود.

در یکی از اتاق‌های سفارت آمریکا در سایگون مرکز رادیویی سیا فعال بود. روزهای فرار آمریکایی‌ها، از بیشتر خط‌ها صدای التماس نیروهای ویتنامی وابسته می‌آمد که از آمریکایی‌ها می‌خواستند آن‌ها را هم با خودشان ببرند. می‌دانستند که اگر به دست کمونیست‌ها بیفتند، سرنوشتی غیر از مرگ ندارند. این کاری بود که کمونیست‌ها با خیانتکاران می‌کردند. حتی بعد از این‌که ویتنام جنوبی را گرفتند، نزدیک یک میلیون نفر از مردم عادی را به اردوگاه‌های آموزشی فرستادند تا ایدئولوژی خودشان را به آن‌ها یاد بدهند چون فکر می‌کردند افکار دولت ویتنام جنوبی آن‌ها را آلوده کرده است.

آمریکایی‌ها نه‌تنها به هوادارانشان کمکی نکردند بلکه فهرست کسانی را که به برنامه ققنوس کمک کرده بودند در اختیار کمونیست‌ها گذاشتند البته نه به عمد. وقتی باد هلی‌کوپترهایی که آمده بودند، آمریکایی‌ها را ببرند، مدارک ریزشده را همه جا پخش کرد، کمونیست‌ها توانستند با کنار هم گذاشتن این اسناد که از گوشه و کنار و از روی درخت‌ها جمع کرده بودند، اطلاعات مهمی از برنامه‌های آمریکا و کسانی که با سیا کار می‌کردند، پیدا کنند و سراغشان بروند. با اطلاعاتی که سیا پشت سر خود باقی گذاشت، بیشتر افراد پلیس و جاسوس‌های ویتنام جنوبی قابل شناسایی بودند

روزشمار جنگ ویتنام

1954
نبرد دین‌بین‌فو؛ ژنرال جیاپ نیروهای فرانسه را شکست می‌دهد. فرانسه نیروهایش را از ویتنام بیرون می‌برد. آمریکا به نگودین‌دیم، ضدکمونیست، وعده‌ی کمک صدمیلیون دلاری می‌دهد.

1955
نگودین‌دیم، طرفدار آمریکا، رئیس‌جهمور ویتنام جنوبی می‌شود. آمریکا با آموزش ارتش دیم، موافقت می‌کند.

1956
دیم هر کسی را که به شرکت در ویت‌مینه مظنون باشد، دستگیر می‌کند.

1957
ویت‌مینه عملیات پارتیزانی را علیه ویتنام جنوبی شروع می‌کند.

1959
مستشاران نظامی آمریکا در ویتنام کشته می‌شوند.

1960
جبهه‌ی آزادی‌بخش ملی در هانوی شکل می‌گیرد. این گروه در جنوب به ویت‌‌کنگ معروف می‌شوند.

1961
کندی کمک‌های بیشتری برای ویتنام جنوبی درخواست می‌کند.

1962
تعداد مستشاران نظامی آمریکا از 700 نفر به 12هزار نفر افزایش پیدا می‌کند.

1963
دین‌دیم در کودتای نظامی کشته می‌شود. 15هزار مستشار نظامی آمریکایی در ویتنام جنوبی هستند.

1964
واقعه‌ی خلیج تانکین؛ کنگره قطع‌نامه‌ی خلیج تانکین را تصویب می‌کند. آمریکا اهدافش را در ویتنام شمالی بمباران می‌کند. ویت‌کنگ‌ها به پایگاه‌های هوایی آمریکا حمله می‌کنند.

1965
عملیات توفان غلتان آغاز می‌شود. اولین گروه نیروهای رزمی آمریکایی به ویتنام فرستاده می‌شوند. تا آخر این سال 200 هزار سرباز آمریکایی در ویتنام هستند. اولین نبرد جدی بین آمریکا و ویت‌کنگ‌ها در لادرانگ.

1966
400 هزار سرباز آمریکایی در ویتنام هستند.

1967
490 هزار سرباز آمریکایی در ویتنام هستند. نگون ون تیو، رئیس‌جمهور ویتنام جنوبی می‌شود.

1968
عملیات تت علیه سربازان آمریکایی انجام می‌شود. تظاهرات علیه جنگ در آمریکا شروع می‌شود. قتل‌عام می‌لای به دست سربازان آمریکایی اتفاق می‌افتد. مذاکرات صلح در پاریس آغاز می‌شود. 540 هزار نیروی آمریکایی در ویتنام جنوبی هستند. شورش‌های ضدجنگ در شیکاگو فعال می‌شود.

1969
نیکسون دستور بمباران مخفیانه کامبوج را می‌دهد. ویتنامیزاسیون شروع می‌شود. نیکسون آغاز خروج نیروهای آمریکایی را اعلام می‌کند. هوشی‌مینه می‌میرد. قتل‌عام می لای علنی می‌شود. 480 هزار نیروی آمریکایی در ویتنام هستند.

1970
چهار دانشجوی ضدجنگ در دانشگاه کنت استیت کشته می‌شوند. 280 هزار نیروی آمریکایی در ویتنام هستند. مذاکرات پشت پرده‌ی صلح در پاریس برقرار است. تظاهرات گسترده‌ی ضدجنگ در سراسر آمریکا شدت گرفته است.

1971
140 هزار نیروی آمریکایی در ویتنام هستند. ستوان ویلیام کَلی به جنایت در می لای محکوم و زندانی می‌شود.

1972
«صلح نزدیک است» کسینجر

1973
قرارداد آتش‌بس در پاریس امضا می‌شود. آخرین نیروهای آمریکایی ویتنام را ترک می‌کنند. اسرای جنگی آمریکا آزاد می‌شوند.

1975
خمرهای سرخ کامبوج و ویت‌کنگ‌ها سایگون را در دست می‌گیرند.

همشهری پایداری