تاریخ انتشار: ۴ آذر ۱۳۸۵ - ۱۰:۲۵

مایکل اوشتات - ترجمه-على عظیمى‏نژادان - مونا پرگان: این نوشته تلخیصى است از یکى از مقالات مایکل اوکشات، فیلسوف سیاسى برجسته قرن‏بیستم انگلیس که پیرامون محافظه‏کارى نوشته شده‌‌است و درواقع می‌توان گفت که ترکیبى از روان‏شناسى اجتماعى و فلسفه سیاسى است.

بسیارى از محققین فلسفه سیاسى، اوکشات را بانفوذترین متفکرمحافظه‏گرایی معاصر به حساب مى‏آورند.هرچند که عده‏اى هم بر این اعتقادند که‏محافظه‏کارى او بسیار خاص و غریب است و با هیچ‏یک از مکاتب محافظه‏کارى رابطه‏اى‏روشن ندارد.

با مطالعه سوابق فکری اوکشات این امر به خوبى دیده مى‏شود که روش کار وى بیشتر متمرکزبر مقاله‏نویسى است.از این‏رو هم، برخى وى را بیشتر یک مقاله‏نویس دانسته‏اند تا یک ‏فیلسوف و خود این امر یکى از وجوه محافظه‏کارى وى را مشخص مى‏سازد چرا که بسیارى ازمحافظه‏کاران از نگارش آثارى که در آن به نظریه‏پردازى‏هاى دور و دراز دست بزنند و از آن‏طریق به قلمرو انتزاعیات بیفتند اجتناب مى‏کنند. برخى از آثار مهم اوکشات عبارتند از: تجربه و وجوه آن،عقل‏گرایى در سیاست و مقالات دیگر. در باب مهمترین ویژگى‏هاى اندیشه‏سیاسى وى که برگرفته از سنت محافظه‏کارى است،‏می‌توان به اولویت تجربه و سنت باتلقى خاص اواز عقل‏گرایى روشنگرى، نقد اولویت انتزاع‏گرایى بر تجربه سیاسی و دفاع از اجتماع مدنى در برابر دولت و سیاست ‏ایدئولوژیک اشاره کرد.

عقیده عمومى و رایج بر این امر استوار است که استخراج اصول کلى‏توصیفى از روش محافظه‏کارى ناممکن است و یا اگر ناممکن نباشد، لااقل تلاش براى این کارناامیدکننده و بى‏ارزش است، اما من با این ایده، موافق نیستم. البته ممکن است که این امر حظى از حقیقت را دارا باشد که سیره محافظه‏کارى را نتوان به‏آسانى به صورت یک ایده کلى درآورد، ولى مگر این قضیه، تنها به محافظه‏کارى محدودمى‏شود و مکاتب دیگر از این قضیه‏برى هستند؟ به هرحال هدف من در این جا ارائه یک‏عقیده یا دکترین نیست بلکه بیشتر، بیان یک موضع و گرایش است.

به طور خلاصه مى‏توان گفت که محافظه‏کار بودن به مفهوم ترجیح یکسرى حالات‏و شرایط ویژه بشرى نسبت به شرایط دیگر، فکر کردن و رفتارکردن در موقعیت‌‏ها و حالات‏ویژه و در نهایت، عامل ایجاد انواع انتخاب‌‏ها است.

بر خلاف تصور رایج، محافظه‏کارها بیشتر در زمان حال به سر مى‏برند تا در گذشته. یعنى از نظر آنها- که من هم آن را تایید مى‏کنم- چیزى که واجد ارزش است‌، زمان‏حال است و این حال، به خودى خود داراى ارزش و اعتبار است. پس از نظر ما، زمان حال‏نه به خاطر ارتباطش با یک روزگار باستانى دور و نیز نه به خاطر ستایش‏برانگیز بودنش، بلکه دردرجه نخست به خاطر آشناتر بودنش براى ما (نسبت به موقعیتى که براى ما آشنا نیست و معلوم‏نیست چه خواهد شد) ارزشمند است.

پس حال را دریابید و حتى اگر بى‏روح و کسل‏کننده به نظر مى‏رسد، سعى نمایید که کمى ازآن استفاده کرده و حداقل لذت را از آن ببرید. البته اگر وضعیت حال ما، بسیار مغشوش باشد معمولا گرایش به سمت کاوش درگذشته زیاد مى‏شود، ولى به هرحال فکر مى‏کنم که هنوز چیزهاى زیادى براى لذت بردن وجود دارد و هنگامى که خطر از دست دادن امورى که درزمان حال وجود دارد، بیشتر شود این میل به لذت هم فزونى مى‏یابد. به‌سان مردى که به از دست‏دادن چیزى که برایش ارزشمند بوده آگاه است ولى فکر از دست دادن آن نه‏تنها میل‏لذت‏جویى او را کم نمى‏سازد بلکه بسیار غنى‏تر هم مى‏کند.

 البته نه آن‏قدر غنى که او را نسبت‏به از دست دادنش بى‏تفاوت کند. اینگونه لذت بردن از زمان حال در مورد افراد پیر،طبیعى‏تر است. نه به این دلیل که آنها نسبت به از دست دادن امور حساس‏تر هستند بلکه به این‏علت که منابع حداقلى دنیا‌ییشان را غنیمت مى‏شمرند و بنابراین کمتر آنها را ناقص و ناکافى مى‏دانند.

 اما در برخى افراد هم این گرایش( لذت بردن از زمان حال)، بسیار ضعیف است‌، چون آنها اکثرا از چیزى که جهان به آنها ارائه مى‏دهد، بى‏خبرند و زمان حال برایشان تنها به منزله اقامتی بى‏جا و بى‏موقع تلقى مى‏شود. پس، در یک تعریف کوتاه و موجز مى‏توان گفت که‏محافظه‏کار بودن عبارتست از ترجیح امور: 1- معلوم به مجهول، 2- آزموده‏ها به‏ناآزموده‏ها، 3- حقیقى به اسطوره‌ها 4 - ‌واقعى به احتمالى5 - محدود به نامحدود، 6 - نزدیک به‏دور، 7 -کافى به ناقص است و در نهایت مرجح دانستن خنده حال بر‏سرخوشى آرمانى است. پس‌، محافظه‏کارى چنانچه واضح است‌، در برابر تغییرات زندگى معناپیدا مى‏کند‌، چرا که تغییرات، حالاتى هستند که ما خود را با آنها مطابقت مى‏دهیم و محافظه‏کارى، نشانه دشواری ما در انجام این کار و توسل ما به تلاش براى انجام آن است.

 این تغییرات، البته تنها بر کسانى بدون تأثیر است که از چیزى که دارا هستندباخبر نیستند و نسبت به حالات خود بى‏احساس هستند.وگرنه این تغییرات، براى محافظه‏کارها که به وضعیت سابق تمایل دارند دردناک است والبته براى کسانى که وابستگى‏هایشان زودگذر است و نسبت به عشق و محبت غریبه‌اند، خوشایند است. پس، فرد محافظه‏کار همواره افسوس امور قبل از تغییرات را مى‏خورد.

حال، این تغییرات مى‏توانند امورى مانند مرگ دوستان، خواب شیرین، ترک رسوم رفتارى، ازدست رفتن توانایى‏هاى لذت برده شده و... باشند؛ یعنى تغییرات بدون جبرانی که فرد داراى‏خلق و خوى محافظه‏کارانه افسوس آنها را مى‏خورد. البته این فرد در تطبیق خود با امورتغییریافته، مشکل دارد، نه به خاطر این که چیزى که از دست داده بهتر از هر چیز شایسته‏اصلاح بوده است و نه به این علت که امر جایگزین شده‌، دیگر شایسته لذت بردن نیست،بلکه به این دلیل که آن چیزى که از دست داده است، امرى بوده که او واقعا از آن لذت مى‏برده‏و آموخته که چگونه از آن لذت ببرد و جایگزین آن، چیزى است که او دیگر به آن وابستگى‏ندارد، و سرانجام، او تغییرات کوچک و آرام را از تغییرات بزرگ، قابل تحمل‏تر مى‏یابد. پس‏محافظه‏کار بودن بر خلاف تغییر کردن نیست -که ممکن است یک خصیصه فردى باشد- بلکه حالت انطباق ما با تغییرات است.

باید توجه داشت که اصولا هر تغییری، تهدید‌ی براى هویت است و در عین حال علامتى‏از زوال است و این را هم باید توجه داشت که هویت انسانى همانند قلعه‏اى نیست‏که در آن پناه بجوییم‌، ولى تنها وسیله دفاعى ما در برابر نیروهاى خصمانه تغییرات ‏است.

 این نکته شاید جالب باشد که «ماسایى‏ها» هنگام عزیمت از محل قدیمى به مکان‏امروزینشان در کنیا، نام تپه‏ها، دشت‏ها و رودخانه‏هایشان را به همراه خود بردند و به تپه‏ها،دشت‏ها و رودخانه‏هاى کشور جدیدشان منتقل کردند و با چنین حیله محافظه‏کارانه‏اى ازخجالت زوال رهایى یافتند و رنج تغییرات را در خود حس نکردند. فرد با حالات ‏محافظه‏کارى (شخصى که به شدت هویتش را حفظ مى‏کند) نمى‏تواند نسبت به این تغییرات‏بى‏تفاوت باشد. او این تغییرات را به واسطه اختلالات ایجاد شده توسط این تغییرات،داوری می‌کند و البته منابع‏اش را جهت برخورد با آنها گسترش مى‏دهد.

 ایده نو‌آوری نشانه اصلاح و ترقى است. با وجود این فرد داراى حالت محافظه‏کارى، خود را به‏عنوان یک بدعت‏گر پرشور نمى‏شناسد و مستعد اندیشیدن در این باب نیست که چیزى درحال رخ دادن است‌، مگر این که تغییرات بزرگی در جریان باشد.

 او بر این امر، آگاه است که تمام ابداعات، الزاماً حامل ترقى‏و پیشرفت نیستند و فکر مى‏کند که ابداع بدون ترقى به طور سهوى و ابلهانه طراحى شده است.حتى زمانى که یک ابداع به عنوان پیشرفتی متقاعد کننده خود را مى‏ستاید، او(شخص‏محافظه‏کار) قبل از پذیرش آن‌، به آن ادعاها دوباره مى‏نگرد، و چون هر ترقى‏اى مشمول تغییر است، درهم‏گسیختگى به وجود آمده، همیشه در مقابل‏سود پیش‏بینى شده، قرار مى‏گیرد و اصولاً ابداع یک عمل دو پهلو است که در آن زیان و سودآن‏قدر بهم نزدیکند که پیش‏بینى نتیجه نهایى، مشکل می‌شود و چیزى هم به نام ترقى غیرکیفى وشایسته وجود ندارد. ابداع فعالیتى است که تنها ترقى مطلوب را ایجاد نمى‏کند، بلکه ‏ترقى جدیدی را هم به وجود مى‏آورد. تغییر کلى هم، همیشه از تغییر طراحى شده، گسترده‏تراست و به راحتى هم‌، قابل پیش‏بینى نیست. پس هر جایى که ابداعى صورت مى‏گیرد بایدتوجه داشت که همیشه تغییرات ایجاد شده به مراتب بیش از تغییرات درنظر گرفته شده است وسود و زیان توامان با هم وجود دارد و این سود و زیان به طور مساوى میان افراد تحت‏تأثیرآن، توزیع مى‏گردد. در نتیجه ممکن است تغییرى صورت بگیرد که در زمانی سودش هشت برابر تغییرات‏طراحى شده باشد‌، اما همیشه خطر خنثى شدن شان توسط تغییرات بدتر وجود دارد.

پس‌، فرد محافظه‏کار چنین نتیجه می‌گیرد: 1- هرابداعى مستلزم چند سود احتمالى و ضرر معین است و نشان دادن این که تغییر ارائه‏شده داراى سود کلى است یا خیر، بستگى به ابداع‏گر آینده دارد؛ 2 - ‌‌او بر این اعتقاد است که‏ابداع بیشتر به رشد شبیه است و کمتر منجر به غلبه ضرر مى‏گردد؛ 3- ‌‌او فکر مى‏کند که‏ابداعى که در واکنش به نقصی ویژه باشد، به منظور جبران عدم تعادل خاصی شکل گرفته و ازمقتضیات و ابداع ایجاد شده بواسطه اندیشه تکامل‌گرا، بسیار مطلوب‏تر است؛ 4- او آرام گام بر می‌دارد و نتایج جارى را مشاهده کرده و قضاوت‏هاى مناسبی صورت می‌دهد و 5 - ‌سرانجام‌، او معتقد است که فرصت و موقعیت مهم است.‌پس، موقعیت ‏مطلوب‏تر را براى ابداع موجود در نظر مى‏گیرد.

این در حالى است که تغییر طراحى شده به امر ملحوظ،‌محدود باشد و توسط نتایج غیرمطلوب و غیرقابل کنترل از بین‏نرود.‌پس موضع فرد محافظه‏کار پیرامون لذت، مثبت و درباره تغییرات و ابداع، آرام و انتقادى است؛ یعنى این دو نهاد همدیگر را حمایت می‌کنند و فردداراى این روحیه (محافظه‏کار) معتقد است که یک امر خوب معلوم به نفع امر بهتر مجهول، رها نمى‏شود. او عاشق امور دشوار و خطرناک وماجراجو و اهل ریسک نیست. بنا‌براین، وى هیچ انگیزه‌ای برای ملوانى در دریاهاى نامعلوم ندارد.

بسیارى بر این اعتقادند که گرایش محافظه‏کارانه ریشه در طبیعت انسانى دارد؛ چرا که‏اصولا هر تغییرى خسته‏کننده است و هر ابداعى هم نیاز به تلاش و کوشش فراوان دارد و درمجموع انسان‏ها بیشتر مستعد تنبلى‏اند تا این که اهل ریسک و خطر و بر این‏عقیده‏اند که اگر بشریت یک راه غیررضایت‏بخش براى سپرى کردن در جهان نیابد، اصولامستعد مشکل‏دار شدن نیست پس طبیعتا همه ابناى بشر از ناشناخته‏ها بیمناکند و ایمنى را به‏خطر ترجیح مى‏دهد.

درواقع مى‏توان گفت که انسان‌ها در مجموع ابداع‏گرایان بى‏میلى‏هستند و اگر هم تغییرات را مى‏پذیرند، نه به این علت است که آن‌ها را دوست مى‏دارند بلکه به‏این علت است که تغییرات امورى غیرقابل اجتناب هستند. به افسانه‏هاى قدیمى هم که بنگریم متوجه‏مى‏شویم که در بسیارى از آن‌ها هشدارهاى زیادى علیه ابداع وجود دارد و اصولاً مى‏توان گفت‏که اکثر ضرب‏المثل‏ها و امثال و حکم ما پیرامون سلوک زندگى محافظه‏کارانه دور مى‏زنند واشک‏هاى زیادى هم توسط بچه‏ها در تطبیق ناخواسته‏هایشان با تغییرات ریخته شده است.

البته موقعیت نوجوانى، تجربه‏گرایى و ماجراجویى را اقتضا مى‏کند و همه ما وقتى جوان هستیم ‏برایمان چیزى مطلوب‏تر از تغییر کردن وجود ندارد. ولى در طول زمان و با بالاتر رفتن سن برتعداد افراد مخالف تغییرات افزوده مى‏شود. با این حال اگر یک غریبه غیرمتعصب‏ویژگى‏هاى ما را در طول 5قرن گذشته مورد قضاوت قرار دهد، شکى نمى‏کند که ما همگى‏عاشق تغییرات هستیم و مى‏پندارد که همه ما، براى ابداع میل نداریم و آن‏قدر به هویت خود،بى‏تفاوتیم که به آن توجه نمى‏کنیم. چون به‏طورکلى جذبه هرامر جدید به مراتب بیشتر ازراحتى امور آشناست.

 ما اصولا فکر مى‏کنیم که چیز مهمى در حال رخ دادن نیست مگر این که‏ابداعات بزرگى در پیش رو باشد و این نکته که امور غیرقابل بهبود، باید رو به زوال برود. یک تعصب مثبت هم در این میان وجود دارد که حاکى از این است که هر تغییرى در نهایت منجر به بهبودى خواهد شد و کل پیا‌‌مد فعالیت‏هاى ابداعى رو به سمت بهبودى وترقى است و آن هزینه‏اى که در راه ایجاد تغییرات مى‏پردازیم، کاملا بجا و منطقى است.

ما همگى جویای حرص و طمع هستیم. هیچ چیزى براى بیشتر طول کشیدن ترقى احتمالى در جهانى که هر امری درگیر بهبودى پى درپى است، وجود ندارد. پارسایان به سرعت مى‏گذرند ومى‏روند، وفادارى‏ها به تدریج محو مى‏شوند، گامهای تغییر به ما علیه وابستگى‏هاى‏عمیق هشدار مى‏دهند و ما مى‏خواهیم بدون توجه به نتایج، هر چیزى را یک‏بار تجربه نماییم.رقابت‏هاى شدیدى براى هرچه به روزتر شدن میان افراد به وجود آمد. چشم‏ها همواره برمدار الگو‌‌‌های جدید در هر امرى مى‏گردد.

به هرحال این را باید در نظر گرفت که شخصیت یا طبیعت ما داراى دیگر اجزاء (علاوه برحرص براى تغییرات) هم است و ما عارى از انگیزه گرامى داشتن و حفظ کردن امورنیستیم ولى شک کمى در مورد مقدم بودنش وجود دارد و در این موارد، مناسب است که یک‏گرایش محافظه‏کارانه ظاهر شود. آرى، امروزه محافظه‏کارى به جد نادیده گرفته مى‏شود،‌نه به این علت که چیزى که محافظه‏کاران مى‏گویند لزوما غلط است، بلکه به این دلیل که امروزه‏آن (محافظه‏کارى) را خارج از موضوع قلمداد مى‏کنند و محافظه‏کاران را به عنوان اشخاص‏غریب، ترسو، بدون هدف، مطرود‌، منفعل و به‏سان یک مرتجع تحقیر مى‏کنند.

باتمامى این حرف‏ها، فکر مى‏کنم که هنوز چیزهاى زیادى براى گفتن وجود دارد؛ یعنى‏حتى در چنین شرایطى که جو به شدت علیه محافظه‏کارى عمل مى‏نماید، باز هم موقعیت‏هایى‏موجود است که در آن، این گرایش، نه‏تنها مناسب به نظر می‌‌رسد، بلکه عالى هم است. ارتباطاتى هم وجود دارد که در آن‌ها به طور غیرقابل اجتناب، ناگزیر از به کار بردن رویه محافظه‏کارانه هستیم. یکى از آن موقعیت‏ها، انجام دادن فعالیت‏هایى است که در آن‌ها تنهالذت زمان حال وجود دارد نه سود، جایزه یا نتیجه خود آن تجربه. هنگامى که این فعالیت‏هابه عنوان علائم این گرایش شناسایى مى‏شوند، محافظه‏کار شدن فاش مى‏گردد، البته نه به عنوان‏خصومتی متعصبا‌‌‌نه در برابر دیدگاه مترقى و شایسته، بلکه به عنوان ‏گرایشی مناسب در یک حوزه وسیع فعالیت انسانى.

 فرد داراى این گرایش برجسته، مانندکسى است که ترجیح مى‏دهد درگیر فعالیت‏هایى شود که در آن محافظه‏کارى کاملا مناسب‏است‌، نه مانند فردی که محافظه‏کاریش را بر کل فعالیت انسانى تحمیل مى‏کند. به طور خلاصه، ‏اکثر ما، محافظه‏کارى را مثل یک گرایش مناسب درباب سیره انسانى، رد مى‏کنیم ولى هنوزیک نوع سلوک انسانى وجود دارد که در آن این گرایش نه‏تنها مناسب است بلکه شرط لازم وکافى است. هرچند که این را هم نباید از نظر دور داشت که یکسرى روابط انسانى بزرگ هم‏وجود دارد که در آن این‏گونه گرایش محافظه‏کارانه‌، یعنی زمانى که لذت در جهت‏خودخواهى صرف یک طرف باشد،مناسب نیست، مانند روابط نوکر و ارباب، مالک و مباشر، خریدار و فروشنده، مدیر ونماینده و....

مثلا مشترى یا خریدارى که یک فروشنده را در برآوردن خواسته‏هایش ناتوان‏مى‏بیند و مثلا فروشنده را وادار مى‏نماید که انبارش را بزرگتر نماید و به جاى دیگرى ببرد وآن فروشنده ناتوان سعى نماید که موارد دیگرى را به مشترى ارایه دهد تا او را قانع سازد‌، امثال آن روابطى هستند که در چند نتیجه، باید شکل گیرد و هر طرف، این روابط،درگیر توانایى دیگرى براى تهیه خواسته موردنظر مى‏شود.

پس محافظه‏کار بودن در این روابط، همان لذت بردن از چیزى است که در دسترس وحاضراست، البته بدون توجه به عدم ارضای هر خواسته‏اى. ولى دسته‌ای دیگر از روابط ‏هم وجود دارد که در آن‌ها هیچ نتیجه‏اى متصور نیست؛یعنىاز آن روابط به خودى خود و به‏علت آن چیزى که هستند‌، لذت برده مى‏شوند ولذا داراى اهمیت‏اند، نه الزاما براى آن چیزى که‏ایجاد مى‏کنند. این روابط، همان روابط دوستانه‏اند و دلبستگى ناشى از یک اشاره آشنایى‏است که در اشتراک متقابل شخصیت‏ها زیست مى‏کند.

درواقع دوستان، الزاما به علت امور مشترکشان با هم مربوط نیستند، بلکه در درجه اول و شاید‌، فقط به واسطه لذت جویی ازهمدیگر به‌هم مربوط مى‏شوند و شرط این لذت هم، همان پذیرش سریع آن چیز و عدم حضورهر میلى براى تغییر یا بهبود است. یک دوست، شخصى نیست که طرف بتواند به آن اعتمادکند و در یک حالت و رفتار معین عمل نماید و خواسته‏هاى مشخصى را برآورده سازد و یاداراى توانایى‏هاى مفید و یا کیفیت‏هاى قابل قبولى باشد و عقیده‏هاى قابل پذیرشى داشته ‏باشد بلکه او، کسى است که داراى تصور و خیال خاص خود است و با همدردى، شادى، وفادارى و علاقه‏اش، به روابط دوستانه بعد تازه‏اى مى‏دهد.

یک دوست‏نمى‏تواند جایگزین کس دیگرى شود و درواقع در جهان، میان مرگ یک دوست وبازنشستگى یک شخص از شغلش تفاوت بارزى وجود دارد. رابطه دوست با دوست‏دراماتیک است و سوداگرایانه نیست، مثال کراوات یکى از این موارد آشنا است، نه فایده‌مندی آن در یک رابطه‌ای خاص. درواقع‏حقیقت دوستى کمتر از حقیقت دیگر تجربه‏ها نیست.

البته تجربه‏هاى دیگرى هم‏چون‏میهن‏پرستى و تجربه گفت وگو هم وجود دارد که هرکدام، حاکى از یک حالت ‏محافظه‏کارانه به عنوان شرط لذت بردن از آنهاست.

به هرحال همواره فعالیت‏هایى هم وجود دارد-‌نه الزاما روابط انسانى- که ما به علت وجود پاداش، به آن‌ها نمى‏پردازیم، بلکه به علت شادى و لذتى که ایجاد مى‏کنندبه آن‌ها رو می‌آوریم. و این هم نمونه دیگرى است از گرایش و خلق و خوى محافظه‏کارانه.

 مثلا‌، اگرماهیگیرى را درنظر بگیرید، فعالیتى است که فقط به منظور سود ناشى از گرفتن ماهى صورت‏نمى‏گیرد، بلکه در بسیارى از مواقع ماهیگیر این کار را به خاطر نفس خود ماهیگیرى انجام‏مى‏دهد-‌و البته فرد ماهیگیر هم کمتر دست‏خالى به خانه بازمى‏گردد- و در این حالت این‏فعالیت، یک تشریفات محسوب مى‏شود و البته یک گرایش محافظه‏کارانه. البته در بسیارى ازموارد دیده مى‏شود که برخى ماهیگیران در به کار بردن لوازم مفیدتر و بهتر براى ماهیگیرى وروش‏هاى جدیدتر براى آن، اهمیت بیش از اندازه مى‏دهند. در صورتى که اگر امر مهم در این‏جا لذت بردن از مهارت ماهیگیرى است، نباید در مورد به کار بردن یا نبردن بهترین لوازم‏براى ماهیگیرى نگران باشیم و حتى به گرفتن یا نگرفتن ماهى آن‏قدر اهمیت بدهیم.

پس دریک کلام، تمام فعالیت‏هاى ناشى از آشنایى با انجام یک کار-‌و نه موفقیت در عمل آن- جزو علائم‏گرایش محافظه‏کارى است.

البته امروزه مى‏توان گفت که مدگرایى یا عشق به مد که همان لذت سرکش در تغییر - به‏خاطر نفس خود تغییر- است، یک فعالیت‏ فراگیر ضد محافظه‏کارى است؛ ولى بازمى‏گویم که در عین حال، هنوز موقعیت‏ها و فعالیت‏هایى‏وجود دارند که در آن‌ها هنوز گرایش‏هاى محافظه‏کارانه حرف اول را مى‏زنند، یعنى در هرجایى که ثبات سودمندتر از بهبود باشد، یقین باارزش‏تر از تفکر، خطاى مقبول برتر از حقیقت مباحثه‏اى، و بیمارى رنج‏آورتر از بهبودى، و در نهایت قانون‏مدارى بهتر از خطر عدم قانون‏باشد، گرایش محافظه‏کارانه مناسب‏تر از دیگر گرایش‌ها مى‏شود.

این را هم باید در نظر گرفت که در اکثر فعالیت‏ها، تمایزی میان پروژه موردنظر و ابزارمورد استفاده براى آن دستاورد، وجود دارد. البته این، یک‏تمایز مطلق نیست،بلکه معمولا پروژه‏ها توسط ابزار در دسترس، کنترل مى‏شوند و در مواقع‏نادرى ابزارها با پروژه ویژه‏اى تناسب دارند و چیزى که در یک موقعیت، یک پروژه ‏محسوب مى‏شود، در موقعیت دیگرى بسان ابزار قلمداد مى‏شود. البته یک استثناء هم در این‏میان وجود دارد، که آن هم شاعر شدن است.

به طورکلى گفته مى‏شود که گرایش ما در مقابل ابزارها نسبت به پروژه‏ها محافظه‏کارانه‏تر است و به عبارتى دیگر، معمولا ابزار نسبت به پروژه‏ها کمتر مورد ابداع و نوآورى قرارمى‏گیرند. چون -به غیر از موارد نادر- ابزارها براى تناسب با یک پروژه معین طراحى نشده‏اندکه سپس به گوشه‏اى پرتاب شوند، بلکه آن‌ها براى یکسرى از پروژه‌‏ها‌یی طراحى شده‏اند. این امرقابل فهم است، چون اکثر ابزارها براى مهارت‏هاى مورد استفاده به کار مى‏روند و مهارت، از آشنایى و روش انجام کار جدانشدنى است.

اکثر ابزارها، نسل‏ها بدون تغییر مانده‏اند، برخى دیگر البته داراى تغییر و تبدیل‏قابل‏توجهى بوده‏اند و انبوه ابزارها هم توسط ابداعات جدید گسترده‏تر شده‏اند و توسط طرح‏هاى نوین پیشرفت کرده‌اند. آشپزخانه‏ها، کارخانه‏ها، محل کار‌، ساختمان‏ها و ادارات حاکى‏از ترکیب مشخصى از تجهیزات تازه ابداع شده و مورد آزمایش هستند. وقتى کارى در جریان است یا پروژه‏اى در دست احداث- مانند دایرکردن یک شرکت،کراوات‌بستن، فروش‌ماهى، بیمه یک مشترى، بسته‏بندى یک کنسرو و...- ما آن پروژه را یک‏موقعیت تلقی می‌کنیم.

این در حالى است که باید در مورد ابزارى که مورد استفاده قرار مى‏دهیم‌‌‌، محافظه‏کار باشیم. درواقع اگر پروژه بزرگ باشد، آن را به فردى مى‏سپاریم که داراى دانش‏لازم در آن زمینه باشد و از او انتظار داریم که از افراد زیردستى استفاده نماید که کارشان را به‏خوبى بلد هستند و در کاربرى انواع ابزارها مهارت دارند. در چنین حالتى پیشنهاد ما این‏است که براى انجام این کار اصلاح، تغییر و تبدیلی در کل ابزارهاى موجود شکل بگیرد و در چنین شرایطى ما از طراح این انتظار را نداریم که بگوید: من باید بروم و یک تحقیق‏اساسى را صورت بدهم که 5سال کار مرا به جلو بیاندازد.

همچنین این انتظار را هم نداریم که‏فرد زیردست داراى ابزار ناکافى براى این بخش از کار خود باشد‌، ولى حتى اگرچنین پیشنهادهایی صورت گیرد و دنبال شود، نمى‏تواند درستى یک گرایش محافظه‏کارانه رادر کل ابزارهاى مورد استفاده، از بین ببرد. درواقع این قضیه واضح است که اگر گرایش‏ها درمورد ابزار محافظه‏کارانه نباشد‌، هیچ کارى صورت نمى‏گیرد و هیچ بخشى از امور هم مورددادوستد قرار نمى‏گیرد. مثلا هنگامى که خانه شما در حال سوختن است، شما هیچ‌گاه با یک ایستگاه تحقیق‏جلوگیرى از آتش، تماس نمى‏گیرید تا یک وسیله برقى جدید را طراحى کند. مگر این که شما یک دیوانه باشید بلکه در این صورت‌، به دنبال ماشین آتش‏نشانى مى‏روید.

یک ‏موسیقى‏دان به دنبال بهبود موسیقى موردنظرش است ولى همواره با خود مى‏اندیشد که این‏کار سخت است و یا هنگامى که یک عمل مهم در شرف انجام است‌، یک کارگر ترجیح ‏مى‏دهد که از ابزارى استفاده نماید تا از ابزارداخل کیفش آشناتر باشد تا این که داراى ‏طرحى جدید و نو باشد و از کاربرد آن خبرى ندارد. پس بدون شک، زمان و مکان در مورداین امور و ابداع و عمل بهبود و اصلاح ابزار مورد استفاده، اساسى است ولى همه این‏ موارد موقعیت‏هایى براى اجراى یک گرایش محافظه‏کارانه هستند.

اصولاً نداشتن یک گرایش محافظه‏کارانه در مورد یک روال کارى، وضوحا احمقانه‏است. البته موقعیت‏هاى استثنایى هم رخ مى‏دهد که منجر به تقدیر از عمل ضدمحافظه‏کارى- ابداع و تغییر- مى‏شود ولى این میل محافظه‏کارى نسبت به اصلاح‏طلبى در مورد روال کارى‏مناسب‏تر است.

شما یک ملاقات عمومى را درنظر بگیرید و به تصویب قوانین و بحث‏و جدل‏ها در مجلس عوام یا روش دادگاه‌های مدنى بنگرید‌، بعد متوجه مى‏شویدکه مزیت این مناسبت‏ها در این است که آن‌ها ثابت و آشنا هستند و انتظارات معینى را ‏برآورده مى‏سازند. اگر آن‌ها در یک حالت مناسب شکل بگیرند، مى‏توانند از برخوردهاى‏نامربوط جلوگیرى کنند و انرژى انسانى را محفوظ بدارند. آن‌ها محصول تفکر و انتخابند، هیچ‏چیز مقدسى هم در مورد آن‌ها وجود ندارد.آن‌ها مستعد تغییر و بهبودى هستند- البته اگر گرایش ما در مورد آن‌ها محافظه‏کارانه نباشد- و اگر در مورد آن‌ها بحث کنیم و آنهارا در هر موقعیتی تغییر دهیم‌، به سرعت ارزششان را از دست مى‏دهند و در شرایط نادرى، معوق کردن آن‌ها مفید است.

 قوانین یک بازى را درنظر بگیرید، این‏ها محصول انتخاب و تفکرند وموقعیت‏هایى هم وجود دارد که بهتر است آن‌ها را از دید تجربه جارى بنگریم، ولى نه بادید و گرایشی محافظه‏کارانه با آن‌ها مواجه شویم و نه همه آن‌ها را در همزمان دردیگ جوشان تغییر قرار دهیم، بنابراین نباید آن‌ها را با سردرگمى، تغییر و بهبود دهیم.

اما آیا مى‏توانیم گرایش محافظه‏کارى را در زمینه سیاست هم تعبیر نماییم؟ و در این‏مورد تنها چیز جالب، قابل فهم بودن این گرایش در هر سرى از موقعیت‏ها نیست، بلکه‏قابل فهم بودنش در شرایط معاصر داراى اهمیت است.درواقع نویسندگانى که این پرسش را مطرح مى‏کنند و توجه ما را به اعتقاداتى در موردجهان، انسان‏ها و کل جهان هستى جلب مى‌کنند‌، به ما مى‏گویند که گرایش محافظه‏کارانه در سیاست زمانى تعبیر و تفسیر مى‏شود که ما آن را انعکاسی از این عقاید بدانیم.

براى مثال، گفته مى‏شود که محافظه‏کارى در علم‏سیاست همتاى مناسب میل کلی محافظه‏کارانه در مورد رفتار انسانى است.مثلا گفته مى‏شود که فرد اصلاح‏طلب در زمینه اخلاقى و مذهبى نمى‏تواند در زمینه‏سیاسى محافظه‏کار باشد چرا که این مستلزم تناقض است. چون مى‏گویند محافظه‏کارى درسیاست همان نگهدارى عقاید مذهبى معین است. میل ‏محافظه‏کارى در علم سیاست مستلزم واقعى بودن نگهدارى این عقاید توسط ما و یا واقعى‏نگه داشتن آن‌ها نیست‌، بلکه این میل با هر ایده‏اى درباب جهان هستى و گیتى و یا هر رفتارانسانى مرتبط است. پس، چیزى که گرایش محافظه‏کارى را در علم سیاست قابل فهم ‏مى‏سازد، ربطى به قانون طبیعى یا نظم آینده نگر و اصول اخلاقى یا مذهب ندارد،بلکه مرتبط باشیوه زندگی و همراه با ایده حکومت‌داری است.

این حکومت‏دارى همان تبدیل رؤیاى امر خصوصى به حالت و روش زندگى‏عمومى است‌، بنابراین، علم سیاست عرصه رویارویى فعالیت‌‌ ‏هایى است که‏در آن دولت به درک امور کارى‏اش مى‏پردازد. البته من دراین جا نمى‏خواهم این سبک مجلل علم سیاست را نقادى کنم که در آن حکومتدارى به‏عنوان مزایده مسلط براى خرید منابع انرژى انسانى و تمرکز آن‌ها در یک جهت ‏مجزا درک مى‏شود، چرا که این موضوع اصلاً غیرقابل فهم نیست...

‌‌هدف من این است که بگویم یک‏درک کاملا متفاوت از دولت وجود دارد و این امر قابل فهمى است که در برخى موارد حتى‏براى شرایطمان، بسیار مناسب است. اما سرچشمه گرایش محافظه‏کارانه در دولتدارى پذیرش شرایط جارى حالات انسانى نهفته است. مانند: گرایش به انتخاب‌‌‌‏هایمان و احساس شادى در انجام آنها، تنوع اقدامات خطیری که با هیجان دنبال‏مى‏شود،‌، قابلیت تغییرپذیرى و عدم حضور هر طرح بزرگى و...

اصولا تصویر یک حاکم مانند تصویر سرداوری است که کارش نظارت بر قوانین بازى‏است ولى خودش‏در آن شرکت نمى‏کند. حال، افراد داراى این گرایش، از عقاید خود دفاع مى‏کنند که نشانگر همان‏دیدگاه صحیح دولتى در مقابل شرایط جارى حالات انسانى و پذیرش ایده‏هاى کلى است.آن‌ها مدعى هستند که در بازى آزاد انتخاب انسانى، ارزش مطلقی وجود دارد‌، چون «مالکیت خصوصى» علامت انتخاب یک «حق طبیعى» است و این امر تنها در لذت بردن ازتنوع ایده‌ها و فعالیت ناشى از رفتار مناسب و عقاید حقیقى، وجود دارد....

اصولا محافظه‏کار بودن دولت، انعکاسى از محافظه‏کارى شناخته شده در قوانین رفتارى‏است و حکومتداری محافظه‏کار همان ایجاد یک «خط تراز» براى حالت‏هاى رفتارى است که‏به واسطه برخورد عقاید خسته‏کننده شکل مى‏گیرند تا ابزارى براى جبران افراد صدمه‏دیده از رفتار‌های مغایر، ایجاد شود و گاهى براى تنبیه افرادى که بدون توجه به قوانین از عقاید و علایق خود پیروى مى‏کنند، شکل مى‏گیرد و در نتیجه نیرویی مناسب براى ایجاد قدرت‏داور و حاکم به وجود مى‏آید.

پس‌، ‌حکومتداری مانند یک فعالیت محدود و ویژه است، البته نه ‏مانند مدیریت یک مؤسسه بلکه به صورت قانونى که به داورى میان افراد مى‏پردازد. این‏قوانین به افراد عینى و واقعى مربوط نیستند بلکه به فعالیت‏ها مربوط مى‏شود. این فعالیت‏ها هم به صحت و سقم ‏اخلاقى مربوط نیست و براى خوب یا بهتر ساختن آدم‏ها طراحى نشده و برحسب تباهى‏طبیعى بشر، حتمى نیستند ولى به علت گرایش مفرطشان، واجد صلح و شادى ‏هستند.

پس، گرایش محافظه‏کارى در علم سیاست، حاکى از دیدگاه کاملا متفاوتی از ‏حکومتداری است. فرد داراى این گرایش‌، آن را به عنوان عملکردی به حساب مى‏آورد که ‏هیجان را به هیجانى دیگر بدل و آن را تقویت مى‏کند ولى وارد فعالیت‏هایى مى‏شود که در آن افراد پرهیجان به اعتدال قدم برمى‏دارند و به آرامش توصیه می‌کنند.

البته دولتی با چنین مشخصه‌ای، نباید در مقام عامل یک آینده‏نگرى بى‏خطر و یا نگهبان قانون‏اخلاقى و یا علامت نظم الهى، درنظر گرفته شود. حکومتداری یک فعالیت ثانویه است وهمچنین به عنوان فعالیت ویژه‌ای در نظر گرفته مى‏شود که به راحتى با دیگر فعالیت‏هاترکیب نمی‌شود .

 from “Rationalism in politics and other essays

برچسب‌ها