تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۸۸ - ۱۱:۴۷

به ماه رمضان، ماه توبه نزدیک می شویم، کم کم مردم هیجان وحس وحال جالبی پیدامی کنندمثل زمانیکه می خواهندمهمانی بروند.

چه سلیقه خوبی داریم ماایرانی‌ها: وقت مهمانی که می شود لباس‌های کثیف راعوض می کنیم ازناپاکی دوری می کنیم ودوست داریم زیباوتمیزنزدعزیزانمان به مهمانی حاضرشویم.با کمال میل و اشتیاق،بدن راشستشو می دهیم وآب زلال هم هیچگاه نمی‌گوید چون کثیف هستی نمی شویمت.

بلکه با نهایت لطافت وآرامش ممکن جسم و جانمان را پاک می سازد... پس از دستور مهاجرت توسط پیامبر،نخستین خانواده‏اى که عازم‏هجرت به شهر یثرب شدند خانواده ابوسلمه بود، ابوسلمه که ازآزار مشرکین به تنگ آمده بود، قبلا نیز یک بار به حبشه هجرت‏ کرده بود پس از این رخصت، همسرش ام‌سلمه را (که بعدها به همسرى رسول خدا (ص)  درآمد) با فرزندش سلمه‏، برداشت تا به سمت‏یثرب حرکت کند.

قبیله ام سلمه که همان بنى مغیره بودند همینکه از ماجرا با خبر شدند سر راه ابو سلمه آمده و گفتند: «ما نمی‌گذاریم این زن ‏را با خود ببرى.» ابو سلمه هر چه کرد نتوانست آنها را قانع کندکه همسرش را همراه خود ببرد و بالاخره ناچار شد ام سلمه را بافرزندش سلمه نزد آنها گذارده و خود به تنهائى از مکه خارج‏شود.

 از آن‌سو قبیله ابو سلمه-که بنى عبد الاسد بودند- وقتى‏شنیدند فرزند ابو سلمه در قبیله بنى مغیره است، پیش آنها آمده‏گفتند: «ما نمی‌گذاریم فرزندى را که به ما منتسب است درمیان شما بماند» و پس از کشمکش زیادى که کردند دست‏سلمه را گرفته و همراه خود بردند.

 ام‌سلمه نقل کرده‌است: «این ماجرا نزدیک به یک سال طول‏کشید و در طول این مدت،کار روزانه من این بود که هر روز صبح از خانه بیرون می‌آمدم و در محله ابطح مى‏نشستم و تاغروب در فراق شوهر و فرزندم گریه میکردم، تا بالاخره روزى‏یکى از عموزادگانم از آنجا گذشت و چون وضع رقت‏بار مرامشاهده کرد پیش بنى مغیره رفت و به آنها گفت: «این چه رفتارناهنجارى است؟چرا این زن بیچاره را آزاد نمى‏کنید؟

چرا‏ میان او و شوهر و فرزندش جدایى انداخته‏اید؟» اعتراض او سبب شد تا مرا رها کرده گفتند: «اگر میخواهى‏پیش شوهرت بروى آزادی» بنى عبد الاسد نیز با اطلاع از این جریان سلمه را به من‏بازگرداندند و من هم سلمه را برداشته با شترى که داشتم تنها به سوى مدینه حرکت کردم، بخاطر تنهایى و طول راه ترسناک‏ وخائف بودم، ولى هر چه بود از توقف در مکه آسانتر بود، باخود گفتم: اگر کسى را در راه دیدم با او می‌روم .

چون به تنعیم (دو فرسخی مکه) رسیدم به عثمان بن‏ابی طلحه-که در زمره مشرکین بود- برخوردم او از من پرسید: «اى دختر ابا امیه به کجا می‌روى؟» گفتم: «به یثرب نزد شوهرم» پرسید: «آیا کسى همراه تو هست؟» گفتم: «جز خداى بزرگ و این فرزندم سلمه دیگر کسى‏همراه من نیست.»

عثمان فکرى کرد و گفت: «نمى‏شود تو را به این‌حال ‏واگذارد» این جمله را گفت و مهار شتر مرا گرفته بسوى مدینه‏ براه افتاد و بخدا سوگند تا امروز همراه با مردى جوانمردتر وکریمتر از او مسافرت نکرده بودم، زیرا هر وقت‏بمنزلگاهى‏می‌رسیدیم شتر مرا می‌خواباند و خود به سویى می‌رفت تا من پیاده‏شوم و چون پیاده می‌شدم می‌آمد و افسار شتر مرا بدرختى‏مى‏بست و خود بزیر درختى و سایبانى به استراحت ‏مى‏پرداخت، تا دوباره هنگام سوار شدن که مى‏شد می‌آمد و شترمرا آماده می‌کرد و به‌نزد من می‌آورد و می‌خواباند و خود به یک‌سو می‌رفت تا من سوار شوم.

 چون سوار مى‏شدم نزدیک می‌آمد ومهار شتر را مى‏گرفت و راه می‌افتاد. به همین ترتیب مرا تا مدینه‏آورد و چون به‏«قباء»رسیدیم به من گفت: «برو به سلامت، وارداین قریه شوکه شوهرت ابا سلمه در همین جا است. این را گفت و خودش از همان راهى که آمده بود به سوى مکه‏ بازگشت.»

بد نیست‏بدانید که این عثمان بن ابی طلحه از خاندان‏ابى طلحه عبدرى است که منصب کلید دارى خانه کعبه با آنها بود و در جنگ احد نیز او و پدر و عمو و برادرانش به همراه ‏مشرکان به جنگ با مسلمانان آمده بودند و در همان جنگ پدر وبرادرانش به دست مسلمانان کشته شدند.

اما خداوند این توفیق را به او داد که تا سال فتح مکه زنده بماند و اسلام را اختیارنموده و به اسلام مشرف شود، حتى در داستان ورودرسول‌خدا(ص) ـ به مسجد الحرام و باز کردن درخانه کعبه بوسیله آن حضرت حضور یافت و کلید خانه را که دردستش بود به رسول خدا تقدیم کرد. بر طبق برخى ازروایات پس از انجام این مراسم عباس بن عبد المطلب نزدرسول‌خدا‌(ص) آمده و تقاضا کرد که کلید خانه را به او بدهند و این افتخار نصیب او گردد

 رسول خدا (ص) نیز بنا بدرخواست او این کار را کرد، ولى بدنبال آن‏این آیه شریفه نازل شد: «ان الله یامرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها...» خداوند به شما دستور می‌دهد که امانتها را به اهل آن واگذار کنید.» پیغمبر خدا‌(ص) دستور داد کلید خانه را به‏عثمان بن ابى طلحه باز
گردانند.

برگرفته از کتاب درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام نوشته حجت الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

همشهری جمعه