محمدرضا در اوایل جوانی که برای تحصیل به مدرسه له‌روزه سوئیس رفته بود، عاشق یکی از مستخدمه‌های مدرسه شد و پس از برقراری ارتباط، دخترک را حامله کرد.

به گزارش همشهری آنلاین،محمدرضا با کمک فردوست با پرداخت پول از آن دخترک خواست‌ تا سقط جنین و مدرسه را ترک کند. رضاشاه پس از بازگشت محمدرضا از سوئیس به ملکه مادر سفارش کردکه برای جلوگیری از رابطه محمدرضا با زنان ناباب، یک خانمی برای او به دربار بیاورند. درباریان برادرزاده ساعد مراغه‌ای را که زن مطلقه‌ای به نام فیروزه بود با پرداخت ماهانه سیصد تومان به دربار آوردند و تا ازدواج محمدرضا و فوزیه با او بود.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

خیانتی که منجر به طلاق شد


شاه پس از ازدواج با فوزیه همچنان به روابط نامشروع خود ادامه می‌داد و همین امر موجب شد تا «ملکه فوزیه از ماجراهای عاشقانه او خشمگین» شود. شاه با حضور فوزیه، عاشق دختری به نام «پری دیوسالار» شد. او که هنوز به تشریفات اسکورت مبتلا نشده بود، با یک دستگاه اتومبیل به منزل دخترک می‌رفت.با شیطنت «ارنست پرون» موضوع به اطلاع فوزیه رسید. پرون، فوزیه را سر قرار برد و وقتی محمدرضا از خانه دیوسالار بیرون آمد، او را مشاهده کرد. فوزیه نیز به تلافی خیانت شاه با تقی امامی دوست شد که اختلافات شاه و فوزیه از آن پس شدت گرفت و سرانجام منجر به طلاق شد.

ازدواج ناکام با ثریا در سال ۱۳۲۹


شاه با تداوم حکومت پهلوی‌ها و لزوم داشتن ولیعهد ناچار شد در سال۱۳۲۹ با ثریا ازدواج کند، اما این ازدواج پس از ۷ سال ثمری برای دودمان پهلوی نداشت و ثریا نیز از دربار رانده و مطلقه شد. پس از جدایی شاه از ثریا، زندگی عشقی شاه رونق گرفت و به قول ویلیام شوکراس، شاه یک بار دیگر الواطی‌هایش را از سر گرفت.


معشوقه‌ای به‌نام پروین غفاری


شاه در این دوره از زندگی‌اش «حتی آپارتمان‌هایی در تهران دست و پا کرد تا بتواند با زنان جوان خلوت کند.» معروف‎ترین معشوقه شاه در این دوره، پروین غفاری بود. پروین غفاری،«۱۷-۱۶ساله، مو بور، زیبا و بلندقد»، دختر میرزاحسین غفاری‌همدانی، یکی از کارمندان مجلس شورای ملی بود.
فردوست یک روز در باشگاه افسران با او و مادرش آشنا شد و چون سلیقه شاه را می‌دانست او را به شاه معرفی کرد. سرانجام با دلالی فردوست، ترتیب ملاقات وی با شاه در سرخه حصار داده شد. پروین غفاری کم‌کم به دربار راه یافت و در حال و هوای ملکه شدن، از شاه حامله شد. اما شاه او را مجبور کرد تا توسط پروفسور عدل، دوست شاه، سقط جنین کند. شاه پس از بهبود پروین، خانه‌ای در خیابان کاخ، نزدیک کاخ مرمر، برای او خرید تا به او نزدیک‌تر باشد.

سرانجام پس از مدتی پروین از چشم شاه افتاد و از دربار رانده شد. پروین غفاری پس از پیروزی انقلاب اسلامی خاطرات خود را در کتابی به نام «تا سیاهی...» منتشر کرد. او در این کتاب نشان می‌دهد که «شاه چقدر موجود جلفی بوده، تا آنجا که خود به تنهایی در خیابان‌ها به‌دنبال شکار دختران می‌افتاده است.» شاه، کار را به حدی رسانده که چندبار از دیوار خانه پروین بالا رفته است. او دوره بعد از طلاق فوزیه را چنین ترسیم می‌کند: «در تهران آن روزگار شایع بود که برای شب‌های تنهایی او دخترانی زیبا را شکار کرده و به دربار می‌برند. حتی نام دختری ایتالیایی به نام «فرانچیسکا» در لیست معشوقه‌های شاه بود.»

 در هوس ستاره‌های سینمای آمریکا

شاه در این دوره علاوه بر مراوده با میهمانداران موطلایی اروپایی به عشق دختران آمریکایی نیز مبتلا شده بود. «در مسافرت‌هایش به آمریکا هم زن‌های متعددی را می‌دید که دولو به او معرفی می‌کرد.» شاه کم‌کم عاشق ستاره‌های سینما و ملکه‌های زیبایی می‌شد و با هزینه‌های سرسام‌آور به مراد می‌رسید. ارتشبد فردوست که خود یکی از دلالان فساد محمدرضا بود، می‌گوید: «در مسافرت شاه به نیویورک من ۲ نفر را به محمدرضا معرفی کردم، یکی گریس کلی بود که در آن زمان آرتیست تئاتر بود و ۲ بار با او ملاقات [کرد] و محمدرضا به وی یکسری جواهر به ارزش حدود یک میلیون دلار داد. این زن بعدا همسر پرنس موناکو شد... نفر دوم یک دختر آمریکایی ۱۹ساله بود که ملکه زیبایی جهان بود... چندبار با محمدرضا ملاقات کرد و به او نیز یکسری جواهر داد که حدود یک میلیون دلار ارزش داشت.» معروف‌ترین معشوقه شاه در این دوره «گیتی خطیر» بود که در آستانه ازدواج با فرح «حدود یک میلیون تومان پول نقد و همین حدود جواهر به او داده شد و راهی رم شد.»

گیلدا چگونه به دربار راه یافت؟

گیلدا، دختر سرلشکر آزاد، یکی از افسران نیروی هوایی اصفهان بود. در سفری که شاه به اصفهان رفت سخت شیفته او شد و او را با خود به تهران آورد. مادر محمدرضا، داستان گیلدا را چنین تشریح می‌کند: «در سال۱۳۵۱ سرلشکر آزاد برای اینکه «خودش را به محمدرضا نزدیک کند»، از دخترش استفاده کرد. او را هنگام سفر محمدرضا به اصفهان با خود آورد و در هواپیما کنار محمدرضا نشاند و محمدرضا را خام خودش کرد. محمدرضا چنان شیفته او شد که «نمی‌توانست در برابر خواهش‌های او نه بگوید»، شاه نام او را به‌خاطر موهای طلایی‌اش، طلا گذاشت.