صحبت با شاعران همیشه دلچسب است و اگر خوش‌صحبت هم باشند، دلچسب‌تر می‌شود.

همشهری آنلاین _ شقایق عرفی‌نژاد:  «عبدالجبار کاکایی» یکی از آنهاست. او علاوه بر شاعری، ترانه‌سرا هم هست. کاکایی سال‌ها پیش شهرش، ایلام، را ترک کرده و ساکن تهران شده و در این شهر درس خوانده و کار کرده است. می‌گوید: «محصول هدفی که دنبال کرده‌ام حدود ۳۰ یا ۴۰ جلد کتاب است که تعدادی شعر و تعدادی ترانه است و حضور در محافل آموزش شعر و ترانه و در مطبوعات.» او حالا ساکن خیابان بهار است و در گفت‌وگویی که می‌خوانید از زندگی در این خیابان و محله گفته است.

  دوست دارید چه چیزی درباره شما بدانیم یا چه چیزی لازم است در مورد شما بدانیم؟
من هم در حوزه شعر کار می‌کنم و هم ترانه. در حوزه شعر تعهدات اجتماعی‌ام را انجام می‌دهم، ولی احساسات درونی‌ام را در ترانه‌هایم پیدا می‌کنید. بیشتر یک شاعر اجتماعی هستم. وقتی شعر می‌گویم غالباً برگرفته از تأثیری است که مردم، اجتماع و نیازها و مطالبات اجتماعی بر من گذاشته است. یعنی آنچه معمولاً در بیرون گفته می‌شود و در فضای مجازی هم می‌بینیم، در شعرهایم نمود دارد. ترانه‌هایم اما بیشتر الهام‌گرفته از خاطرات شخصی خودم هستند. این دو مسیر را در ۱۰ سال اخیر دنبال کرده‌ام.


  بیشتر از طریق شعرهایتان بشناسیمتان یا ترانه‌هایتان؟
هر دو بخشی از شخصیت من هستند. هر دو را بر اساس حقیقت وجودی خودم و نگاهم به دنیا سروده‌ام. کم پیش می‌آید که شعری بگویم که زبان حال خودم نباشد. بیشتر با احساسات و نیازهای درونی خودم شعر می‌گویم.


  این روزها را چطور می‌گذرانید؟ برای شاعران هم خانه‌نشینی سخت است؟
برای همه دوران سختی است و به تبع آن، برای من هم سخت است. سنت غلط رایجی درباره شاعری در ذهن مردم وجود دارد که شاعران نیاز به خلوت و دور از جمع بودن دارند و دوست دارند در تنهایی شمع روشن کنند و شعر بگویند. ولی واقعاً این‌طور نیست. بخشی از حیات ادبی من در مراوده، گفت‌وگو و حضور در میان مردم شکل می‌گیرد. شاید بتوانم بگویم یکی از لذت‌بخش‌ترین لحظات زندگی من زمانی است که سوار مترو هستم یا با اتوبوس رفت‌و آمد می‌کنم یا در خیابان پیاده‌راه می‌روم. البته امروز پیاده‌روی در خیابان‌هایی که فقر مردم در آن مشهود است، سخت است. صحنه‌هایی می‌بینیم که کم‌کم دارد برای همه ما تبدیل به عادت می‌شود. مثل کسانی که سر در سطل‌های زباله می‌کنند یا دستفروشی افراد مسن. اینها آدم را اذیت می‌کند. بنابراین، شعر برای من الهام‌گرفته از حضور در اجتماع است.


  کمی‌به عقب برگردیم. از رفتن ورود به دنیای شعر بگویید. چطور این اتفاق افتاد؟ شما سمت شعر رفتید یا شعر سمت شما آمد؟
من نمی‌توانم از طرف شعر حرف بزنم. ولی نیاز من به شعر سال‌ها پیش شکل گرفت. سال ۶۱ که بمباران شهرها شروع شد، در ایلام زندگی می‌کردم؛ یعنی دومین شهری که بعد از دزفول مورد حملات شدید قرار می‌گرفت. ۱۵ ساله بودم و در زندگی‌ام تجربه شنیدن صدای گلوله را هم نداشتم، اما به یکباره شهرم زیر بمب‌های سنگین زیر و رو شد. احساس می‌کردم آخر دنیاست. در این شرایط چیزی که به ذهنم می‌رسید، این بود که احساساتم را بیان کنم. از آنجا که شهرمان محروم بود و امکانات نداشت، شعر در آنجا مرسوم بود. به‌خصوص که در سنت خانوادگی و موروثی ما هم شاعری وجود داشت. به همین خاطر شروع به نوشتن کلماتی با الهام از غزلیات سعدی کردم. کم‌کم این نوشته‌ها سر از روزنامه دیواری مدرسه درآورد. بعد هم دبیران ادبیات احضارم می‌کردند که «چرا زیر این شعر نوشته‌ای سعدی؟ ‌» سعدی چنین شعری ندارد. ناگفته نماند چون شعرهایم در قالب شعرهای سعدی بود، زیرش می‌نوشتم سعدی علیه‌الرحمه! چون اعتماد به نفس نداشتم. اما رفته‌رفته اسمم را زیر شعرهایم نوشتم. بعد هم که به دانشگاه تربیت معلم تهران رفتم و ادبیات فارسی خواندم. مدتی بعد اجتماع شعرا را در تقاطع حافظ و سمیه پیدا کردم؛ یعنی حوزه هنری. در اینجا با شعرایی مثل قیصر امین‌پور آشنا شدم و کم‌کم شعر را جدی گرفتم.


  از آمدنتان به تهران بگویید. شهری که حتماً خیلی متفاوت از ایلام بوده است.
دوران تهران‌نشینی من مصادف با همان روزهای جنگ شهرها بود و موشکباران. خانه ما نزدیک فرودگاه مهرآباد بود و صدای موشک را می‌شنیدیم. اما بهترین و نخستین اتفاق در تهران برای من آشنایی با محافل ادبی بود. رفته‌رفته به خریدن کتاب علاقه‌مند شدم و تمام دستمزدم را خرج خریدن کتاب می‌کردم. تهران آغاز آشنایی من با استادان ادبیات، مثل دکتر کامل احمدنژاد، دکتر علی‌محمد سجادی، دکتر پورنامداریان، دکتر دهقان و دکتر مظاهر مصفا، بود. تهران اصولاً در سرنوشت ادبی و ذوقی من نقش زیادی داشت. من به شهرم، ایلام، علاقه نوستالژیک دارم، اما شخصیت من در شعر در تهران و در مراوده با دوستان تهران‌نشین شکل گرفت.


  کی به محله بهار آمدید؟
سال ۸۲. من در محله قلهک ساکن بودم، بعد به پیروزی رفتیم و سال ۸۲ این آپارتمان را در بهار شمالی خریدم که پولش هم به سختی جور شد. جای خوبی است. در این خیابان شاعران زیادی زندگی کرده‌اند، از خود ملک‌الشعرای بهار گرفته تا فروغ فرخزاد که در همین خیابان ساکن بود. روبه‌روی خانه ما هم مؤسسه دل‌آواز متعلق به استاد شجریان قرار دارد. دیواربه‌دیوار خانه ما هم خانه تیمور بختیار واقع شده که از سرشناسان پیش از انقلاب است و بعد هم‌ ترور شد. خیابان ما هم به همین اسم بختیار است.


  جز اینکه شاعرانی در این خیابان زندگی می‌کرده‌اند، دیگر چه ویژگی‌هایی دارد؟
تمام نیازهای زندگی آدم، اعم از فرهنگی و معنوی تا نیازهای مادی، در این راسته بهار تأمین می‌شود. گاهی اوقات دوستانی که به ملاقاتم می‌آیند می‌گویند بعد از این دیگر بهار یکی از پاتوق‌های ما خواهد بود. برای من هم جایی است که دیگر نمی‌خواهم از آن جابه‌جا شوم. آرامش خوبی در این محله دارم. مرکز خیلی از حوادث اجتماعی و سیاسی در نزدیکی همین‌جا و در میدان هفتم‌تیر است. مسجد الجواد(ع) هم اینجاست که ویژگی‌های تاریخی زیادی دارد. علاوه بر آن، یک مسجد بی‌گنبد و مناره است که جزء نوآوری‌هایی است که در تهران صورت گرفته است. پارک‌های اینجا و عکاسخانه شهر که سر خیابان ماست از ویژگی‌های خوب این خیابان هستند.


  ویژگی‌های منفی هم در این خیابان وجود دارد؟
 یکی از مشکلاتی که اهالی هم از آن ناراضی‌اند، تجاری شدن منطقه است که به کوچه‌ها هم سرایت می‌کند. ساختمان‌ها یکی بعد از دیگری تجاری می‌شوند و در نتیجه رفت‌وآمدها دشوار می‌شود. به‌ویژه در هفتم‌تیر که یک میدان پرنظارت است و ماشین‌ها و تاکسی‌ها در بیشتر موارد به داخل کوچه‌ها هدایت می‌شوند و اجازه توقف داخل میدان را ندارند. وقتی هم به کوچه‌ها می‌آیند مقابل پارکینگ منازل توقف می‌کنند. خیلی از تاکسی‌ها در همین کوچه‌ها و مقابل خانه توقف می‌کنند تا برای جابه‌جایی مسافر در نوبت باشند.


  با نهادهایی مثل‌سراهای محله در ارتباط هستید؟
گاهی از مقابل ساختمانشان رد می‌شوم و آن را می‌بینم. ولی هنوز آشنایی پیدا نکرده‌ام که امیدوارم شرایطش فراهم شود. من با فرهنگسرای ارسباران ارتباط خوبی دارم و پاتوق خوبی هم برای تربیت ترانه‌سرا و شاعر ایجاد شده بود. اگر در محله خودمان هم این پاتوق در یکی از مراکز فرهنگی برپا می‌شد، اتفاق خوبی بود. خیابان بهار و بهار شیراز و خیابان‌های اطراف محله‌هایی فرهنگی‌اند و گنجایش ایجاد چنین پاتوق‌هایی را دارند.


  فکر می‌کنید این پاتوق‌ها مثل فرهنگسراها وسراهای محله چه تأثیری می‌توانند در پیشرفت فرهنگ عمومی‌ داشته باشند؟
تولید فرهنگ و فرآورده‌های هنری در درازمدت و کوتاه‌مدت تأثیر خودش را دارد. به نظرم این فرهنگـــــسراها باید سطح آثار هنری‌شان را در حد جامعه پایین بیاورند تا عموم مردم بتوانند از اجراها و برنامه‌های هنری استفاده کنند. نمی‌توان گفت این فرهنگسراها مراکز تخصصی هنری هستند. جای نمایشگاه‌های تخصصی نقاشی و جلسه‌های نقد و بررسی کتاب و فیلم به‌صورت تخصصی نیستند. می‌شود مردم را جذب کرد و برنامه‌هایی اجرا کرد که تأثیرش را در درازمدت یا کوتاه‌مدت روی جامعه بگذارد. خانواده‌ای که پاتوقشان این مراکز فرهنگی است و کتاب می‌خوانند یا در شب‌های شعر شرکت می‌کنند، طبیعتاً در زندگی‌شان هم متفاوت عمل می‌کنند و شهروند بهتری هستند.