تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۳۸۶ - ۱۶:۲۶

علیرضا مختارپور: سال یازدهم هجری فرارسیده بود. شاید آخرین فرستاده خدا در آن روزها بیش از همه به پایان زندگی در این دنیا و نائل شدن به وصال حضرت حق می‌اندیشید.

محمّد بن عبدالله (ص) یک بار سالها پیش در معراج تا نزدیکی آخرین مرتبة لقاء الهی پیش رفته‎ بود امّا به خواست خدا و برای هدایت مردمی که نیازمند وجود مهربان او بودند به میان مردم بازگشت تا غمخوار انسان‎ها باشد و مسیری جاودان برای حرکت قافلة بشریّت به سوی کمال ترسیم نماید، امّا اینک که این رسالت الهی را به خوبی به انجام رسانده بود آماده می‎شد تا این بار سنگین و طاقت‎فرسا را که به منزل رسانده بود بر زمین بگذارد و به آسمانِ وصال دوست پرواز کند.

در روزهای آخر صفر سال یازدهم، محمّد (ص) به تمام این 63 سال زندگی‎اش می‎اندیشید، از یتیم شدن در آستانة ولادت تا از دست دادن مادر در کودکی و تحت سرپرستی پدربزرگش و سپس با فوت عبدالمطلب رشد یافتن در خانة عمویش ابوطالب.

از حُسن خلق و امانتداری و پاکدامنی‎اش که در جوانی به او محمّد امین لقب دادند تا ازدواج با خدیجه و تولّد فرزندانش قاسم، طاهر، طیب، زینب، ام‎کلثوم و فاطمه و پس از مدّتی از دنیا رفتن هر سه پسرش و حتّی بعدها فوت پسر دیگرش ابراهیم.  و از روزی که در مرمّت کعبه، مردم در نصب مجدّد حجرالاسود اختلافشان را با کمک او برطرف کردند.

سالهای منتهی به چهل سالگی را به یاد آورد، دوره‎ای که در هر سال یک ماه برای دستیابی به آرامش روحی در غار حرا در دامنۀ کوه منزل می‎کرد و سرانجام در 27 رجب سال چهلم از زندگی‎اش، پیام رسالت را از جبرئیل امین دریافت کردن و به پیامبری مبعوث شدنش.

چه سالهای سختی بود شروع دعوت و آزار و انکار قریش، و چه دردناک بود مرگ خدیجه و ابوطالب و شکنجة مسلمین، و چه شیرین بود تحمّل این‌همه دشواری به یاد و نام حضرت حق.

به روزی اندیشید که گروه‌هایی از مردم مدینه را به اسلام دعوت کرد و هجرت به مدینه باعث شد تا اولین جامعة اسلامی در آن شهر ظهور کند.

هنوز به روشنی در یاد رسول اکرم (ص) مانده بود که دوران یازده سال پس از هجرت به مدینه سالهایی بود سراسر فتنه و دشمنی از سوی کفّار قریش و منافقین؛ همان‌ها که در ظاهر مسلمان می‎نمودند و در باطن دل به کفر بسته بودند و در جامعة مسلمین اختلاف‎افکنی می‎کردند.

جنگ‌های زیادی میان مسلمین و کفّار روی داد امّا با همة سختی‎ها ارادة خدا آن بود که هشت سال پس از هجرت، رسول اکرم (ص) و مسلمین بدون هیچ جنگ و درگیری به مکّه وارد شوند و کعبه از مکان نگهداری بت‌های دست‎ساز کافران به مرکز توجّه و سپس قبلة مسلمین تبدیل شود.

محمّد بن عبدالله (ص) به سال دهم هجری می‎اندیشید به آخرین حج و به زمانی که نسبت به آیندة مسلمین نگران بود و سرانجام به اراده و دستور خداوند متعال امام مسلمین پس از رسول اکرم (ص) مشخص شد و غدیر خم مکانی شد که سرنوشت بشریّت پس از او در آنجا رقم خورد.

اینک همة آن روز و شب‎های 63 سال گذشته سپری شده و ماه صفر سال یازدهم به انتهای خود و وعدة دیدار او با حضرت حق نزدیک شده بود.

در روزهای آخر علی‌رغم شدّت گرفتن بیماری در مسجد حاضر شد و از مردمی که تمام وجود و عزّت و شرف و آبرویشان را از او گرفته بودند حلالیت طلبید و بارها همگان را به دو میراث الهی که برای آنان باقی گذاشته بود یعنی قرآن کریم و اهل بیت عصمت و طهارت توصیه کرد، و اینک آماده بود تا فرشتگان الهی وجود نازنین آن رحمت جاودانی را در مُلک جاوید الهی مُقام دهند.

رحمت دائم الهی بر او باد که تا همیشة تاریخ حتّی ذکر نامش و درود بر او موجب تکامل وجود انسان‌هاست. اینک بشریت مثل همیشه نیازمند به تعلیمات و یاد و نام آن رسول واپسین الهی است.

ایرانیان ازجمله جوامعی بودند که بزودی اسلام را پذیرفتند و توانستند حقیقت ناب الهی را در کتاب آسمانی قرآن و وجود رسول اکرم (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت دریابند و در طول تاریخ پرچمدار دین خاتم باشند. بدیهی است این اعتقاد در آثار ادبی و فرهنگی و هنری ایرانیان نیز تأثیر جدی برجای گذاشته باشد که تجلّیات آن در هزاران قطعه و قصیده و غزل و مثنوی و آثار منثور ادیبان و متفکّران و هنرمندان ایرانی به وضوح هویداست.

امّا چگونه می‎توان از میان این حجم انبوه آثار ادبی حتّی چند نمونة کوچک را برگزید؟ پس بهتر دیده شد تا به جای انتخاب یک قصیده یا قطعه که تمام صفحات این کتاب را به خود اختصاص می‎داد با مروری بر سروده‎های شعرای فارسی زبان از قرن چهارم تا قرن سیزدهم و تنها دو شاعر از قرن چهاردهم (زیرا آثار شعرای این قرن در این موضوع بسیار فراوان است) تنها برخی ابیات که یکی از نام‌های مبارک آن حضرت در آنها ذکر شده در این کتاب ارائه شود تا خواننده محترم از شمیم عطر آن نام مبارک وجود خویش و جامعه اسلامی را معطّر سازد.

امّا برای خوشه‎چینی از تعالیم آن حضرت که نیاز هر روزه جامعة بشری است صد سخن از رسول اکرم (ص) به انتخاب و ترجمة استاد شهید آیت‎الله مرتضی مطهری که در کتاب سیری در سیرة نبوی آمده نیز در این کتاب منتشر می شود.

امید که هدایت و شفاعت آن مهربان‌ترین انسانها در طول تاریخ شامل حال همه نیازمندان و از جمله نگارندة این سطور باشد تا در روزی که فریادرسی نیست دست کوچکش به دامن لطف آن بزرگوار(ص) برسد. ان شاء الله و الهی آمین.

و من الله التوفیق

ابوالقاسم فردوسی (قرن چهارم و پنجم)

محمّد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و ولی
وزو بر روان محمّد درود
به یارانش بر هر یکی برفزود

 

ابوسعید ابوالخیر (قرن چهارم و پنجم)

یک ذرّه ز حدّ خویش بیرون نشود
خودبینان را معرفت افزون نشود
آن فقر که مصطفی بر آن فخر آورد
آنجا نرسی تا جگرت خون نشود

 

یا رب به محمّد و علی و زهرا
یا رب به حسین و حسن و آل‎عبا
کز لطف برآر حاجتم در دو سرا
بی‎منّت خلق یا علی‎الاعلا

بی‎شک الفست احد ازو جوی مدد
وز شخص احد به ظاهر آمد احمد
در ارض محمّد شد و محمود آمد
اذ قال الله قل هو الله احد

فخرالدین اسعد گرگانی (قرن چهارم و پنجم)

چراغ دین ابوالقاسم محمّد
رسول خاتم و یاسین و احمد

 

ناصرخسرو (قرن پنجم)

گر به خوی مصطفی پیوست خواهی جانْتْ را
پس بباید دل ز ناپاکان و بی‎باکان بُرید

 

جز که زهرا و علی و اولادشان
مر رسول مصطفی را کیست آل؟

گزینم قرآنست و دین محمّد
همین بود ازیرا گزین محمّد
یقینم که من هر دوان را بورزم
یقینم شود چون یقین محمّد
کلید بهشت و دلیل نعیمم
حصار حصین چیست؟ دین محمّد
محمّد رسول خدای است زی ما
همین بود نقش نگین محمّد
به فضل خدای است امیدم که باشم
یکی امّت کمترینِ محمّد

خط خدای زود بیاموزی
گر در شوی به خانة پیغمبر

پیغمبر است پیشرو خلق یکسره
کز قاف تا به قاف رسیده‎ست دعوتش

سنایی غزنوی (قرن ششم)

احمد مُرسَل، آن چراغ جهان
رحمت عالم، آشکار و نهان

 

تکیه بر شرع محمّد کن و بر قرآن کن
زان کجا عروۀ وثقای تو جز قرآن نیست

تا به حشر ای دل ار ثنا گفتی
همه گفتی چو مصطفی گفتی

چنگ در گفتة یزدان و پیمبر زن و رو
کانچه قرآن و خبر نیست فسانه‎ست و هوس

چون دلت پُر ز نور احمد بود
به یقین دان که ایمنی از نار
خود به صورت نگر که آمنه بود
صدف دُرِّ احمد مختار

جز کتاب الله و عترت ز احمد مُرسَل نماند
یادگاری کان توان تا روز محشر داشتن

هر مصالح که مصطفی فرمود
عقل داند که گوش باید کرد

در ره مصطفی نژندی نیست
برتر از قدر او بلندی نیست

صدهزاران ثنا چون آب زلال
از رهی باد بر محمّد و آل

انوری (قرن ششم)

چشم در شرع مصطفی بگشا
گر نه‎ای تو به عقل نابینا

 

شعر نیکو نَبُوَد جز به محلّ قابل
شرع کامل نبود جز به نبیِّ مُرسَل

خاقانی شروانی (قرن ششم)

از خشکسال حادثه در مصطفی گریز
کانکه به فتح باب ضمان کرد مصطفی
شاهنشهی است احمد مُرسَل که ساخت حق
تاج ازل کلاهش و درع ادب قبا
چون نوبت نبوّت او در عرب زدند
از جودی و اُحُد صلوات آمدش صلا

 

گرچه همه دلکشند از همه گل خوبتر
کو عرق مصطفاست وین دگران خاک و آب
احمد مُرسل که کرد از تپش و زخم تیغ
تخت سلاطین زگال گرده شیران کباب

کانجا که محمّد اندر آمد
دعوت نرسد پیمبران را

سرمة دیده ز خاک در احمد سازند
تا لقای ملک العرش تعالی بینند

احمد مُرسَل که هست پیشرو انبیا
بود پسِ انبیا دولت او را مدار

رسول کائنات احمد،
شفیع خلق ابوالقاسم
جمال جوهر آدم
کمال گوهر هاشم

از مصاف بولهب فعلان نپیچانم عنان
چون رکاب مصطفی شد ملجأ و منجای من
قاسم رحمت ابوالقاسم رسول‎الله که هست
در ولای او خدیو عقل و جان مولای من

زبان ثناگر درگاه مصطفی خوشتر
که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا

هر قلم مِهر نبی ورزم و دشمن دارم
تاج و تختی که مسلمان شدنم نگذارند

نظامی گنجوی (قرن ششم و هفتم)

تختة اول که الف نقش بست
بر در محجوبة احمد نشست
احمد مُرْسَل که خِرَد خاک اوست
هر دو جهان بستة فتراک اوست

 

وگر طارم موسی از طور بود
سراپردة احمد از نور بود

محمّد کآفرینش هست
خاکش هزاران آفرین بر جان پاکش

محمّد کازل تا ابد هرچه هست
به آرایش نام او نقش بست

کنت نبیّاً چو عَلَم پیش بُرد
ختم نبوّت به محمّد سپرد

دماغ دردمندم را دوا کن
دواش از خاک پای مصطفی کن

نظامی بدین بارگاه رفیع
نیارد به‎جز مصطفی را شفیع

شمسۀ نُه مَسند هفت اختران
ختم رُسُل، خاتم پیغمبران

ای ختم پیمبران ِ مُرسَل
حلـوای پسین و مِلح اوّل
ای حاکم ِ کشور کفایت
فرماندة فتوی ولایت

ای کنیت و نام تو مؤیّد
بوالقاسم و آنگهی محمّد

عطار نیشابوری (قرن ششم و هفتم)

جاوید در متابعت مصطفی گریز
تا نور شرع او شودت پیر و مقتدا

 

خواجة دنیا و دین گنج وفا
صدر و بدر هر دو عالم مصطفی

باز نامد کس ز پیدا و نهان
در دو عالم جز محمّد زان جهان

صدهزاران جان و دل تاراج یافت
تا محمّد یک شبی معراج یافت

خواجگی هر دو عالم تا ابد
کرد وقف احمد مُرسَل اَحَد

طریق مصطفی گیر و دگر نه
حقیقت را بجز او راهبر نه

شعله‎ای زد نور پاک مصطفی
کرد روشن هم زمین و هم سما

یا رسول‎الله بس درمانده‎ام

باد در کف خاک بر سر مانده‎ام

هر که حق را با رسول او شناخت
غیر راه از باطن خود دور ساخت

کمال‎الدین اسماعیل (قرن ششم و هفتم)

ای کرده خاکپای تو با عرش همسری
ختم است بر کمال تو ختم پیمبری

 

مولوی (قرن هفتم)

بود در انجیل نام مصطفی
آن سر پیغمبران بحر صفا

 

نام احمد این‎چنین یاری کند
تا که نورش چون نگهداری کند
نام احمد چون حصاری شد حصین
تا چه باشد ذات آن روح‎الامین
دست را اندر احد و احمد بزن
ای برادر وا رَه از بوجهل تن
از درمها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد برمی‎زنند
نام احمد نام جمله انبیاست
چونکه صد آمد نود هم پیش ماست
گر نبودی کوشش احمد تو هم
می‎پرستیدی چو اجدادت صنم
بهر این بو گفت احمد در عظات
دائماً قرّةُ عینی فی الصّلوة
احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل
تا ابد بیهوش مانَد جبرئیل

بین که لولاک ما خلقت چه گفت
کانِ عشق است احمد مختار

بیاموز از پیمبر کیمیایی
که هر چت حق دهد می‎ده رضایی

چون محمّد یافت آن مُلک و نعیم
قُرصِ مَه را کرد او در دم دو نیم
با محمّد بود عشق پاک جفت
بهر عشق او را خدا لولاک گفت
زان محمّد شافع هر داغ بود
که ز جز شه چشم او مازاغ بود
زین سبب فرمود حق صلّوا علیه
که محمّد بود محتالٌ‎‎الیه

جامه سیه کرد کفر، نور محمّد رسید
طبل بقا کوفتند، مُلک مُخَلّد رسید

به امر موتوا من قبل ان تموتوا ما
کنیم همچو محمّد غزای نفس جهود

صحابیان که برهنه به پیش تیغ شدند
خراب و مست بُدند از محمّد مختار
غلط، محمّد ساقی نبود جامی بود پُر
از شراب و خدا بود ساقی ابرار

من بندة قرآنم اگر جان دارم
من خاک درِ محمّد مختارم
گر نقل کند جز این کس از گفتارم
بیزارم از او وز این سخن بیزارم

زان سبب فرمود یزدان والضّحی
والضّحی نور ضمیر مصطفی
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
مرگ پیش از مرگ امن است ای فتی
این‎چنین فرمود ما را مصطفی
باش کشتیبان درین بحر صفا
که تو نوح ثانی‎ای ای مصطفی
که اکابر را مقدّم داشتن
آمده‎ست از مصطفی اندر سُنَن

که دریا را شکافیدن بُوَد چالاکی موسی
قبای مَه شکافیدن ز نور مصطفی باشد

گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زرّ و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی

در تیره شب چون مصطفی می‎رو طلب می‎کن صفا
کان شه ز معراج شبی بی‎مثل و بی‎اشباه شد

چنانکه کرد خداوند در شب معراج
به نور مطلق بر مصطفی سلام علیک

بنواخت نور مصطفی آن اُستن حنّانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنّانه شو، حنّانه شو

آن روح که بسته بود در نقشِ صفات
از پرتو مصطفی روان شد بر ذات
آن دم که روان گشت ز شادی می‎گفت
شادی روان مصطفی را صلوات

ناگاه برویید یکی شاخ نبات
ناگاه بجوشید چنین آب حیات
ناگاه روان شد ز شهنشه صدقات
شادی روان مصطفی را صلوات

سعدی شیرازی (قرن هفتم)

محمّد سیّد سادات عالم
چراغ و چشم جمله انبیا را

 

محال است سعدی که راه صفا
توان رفت جز بر پی مصطفی

خدایا گر تو سعدی را برانی
شفیع آرد روان مصطفی را

خلاف پیمبر کسی ره گزید
که هرگز به منزل نخواهد رسید

پیمبر کسی را شفاعت‌گرست
که بر جاده شرع پیغمبرست

نگین ختم رسالت پیمبر عربی
شفیع روز قیامت محمّد مختار

ماه فرو مانَد از جمال محمّد
سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمّد
وعده دیدار هرکسی به قیامت
لیله اسری شب وصال محمّد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمّد
عرصه گیتی مجال همّت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمّد
وان‌همه پیرایه بسته جنّت فردوس
بو که قبولش کند بلال محمّد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نِعال محمّد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمّد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
پیش دو ابروی چون هلال محمّد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمی‌گیرد از خیال محمّد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمّد بس است و آل محمّد

امید رحمتست آری خصوص آن را که در خاطر
ثنای سیّد مُرسَل نبی محترم گردد
محمّد کز ثنای فضل او بر خاک هر خاطر
که بارد قطره‌ای در حال دریای نعم گردد
چو دولت بایدم تحمید ذات مصطفی گویم
که در دریوزه صوفی گرد اصحاب کرم گردد

اگر تو حکمت آموزی به دیوان محمّد رو
که بوجهل آن بود کو خود به دانش بوالحکم گردد

امیرخسرو دهلوی (قرن هفتم)

مست شو ای هوشیار لیک نه زین باده خور
از قدح مصطفی باده احسان طلب

 

آن را که چو مصطفی دلیل است
در قافله از بلا نترسد

فخرالدین عـراقـی (قرن هفتم)

در آینه مصطفی چه بیند؟
جز حُسن و جمال ذات والا
تو عاشق روی حق ؟ بیا گو
بنگر رخ خوب مصطفی را

 

مصطفی گفت و یاد می‎گیرند
در جهان مؤمنان نمی‎میرند

نقل کن از وبال کفر به دین
مصطفی را دلیل مطلق بین
خاتم انبیا، رسول هدی
صاحب جبرئیل، امین خدا
قصد و مقصود و آخر و اول
اولین خلق و آخرین مُرسَل

اوحدی مراغه‎ای (قرن هفتم و هشتم)

گر بایدت به حضرت ایزد وسیلتی
بهتر ز مصطفی و نکوتر ز آل نیست

 

ابوالقاسم که شد عالم طُفیلش
فلک دهلیز چاووشان خیلش

آنکه از اصطفا بر افلاکند
در ره مصطفی کم از خاکند

این خطابت نیاید اندر گوش
تا نبخشی به مصطفی دل و هوش
لهجة او اگر بیابی باز
راه یابی به کارخانة راز

عاشقی خیز و حلقه بر در زن
دست در دامن پیمبر زن

راه خود کس به خود ندید آنجا
ز محمّد توان رسید آنجا

میم احمد چو از میان برخاست
به یقین خود اَحَد بماند راست

خواجوی کرمانی (قرن هفتم و هشتم)

سیّد اولین رُسُل، مُرسَل آخرین زمان
صاحب هفتمین قِران خواجة هشتمین سرا

 

شاه‎نشان قدسیان تخت‎‎نشین شهر قدس
ای شه ملک اصطفا وی لقب تو مصطفی

ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی
وی سرو راستان قد رعنای مصطفی
آیینة سکندر و آب حیات خضر
نور جبین و لعل شکرخای مصطفی
معراج انبیا و شب قدر اصفیا
گیسوی روزپوش قمرسای مصطفی
ادریس کو معلّم علم الهی است
لب بسته پیش منطق گویای مصطفی
عیسی که دیر دایر علوی، مقام اوست
خاشاک روب حضرت اعلای مصطفی
بر ذروة دنا فتدلّی کشیده سر
ایوان بارگاه معلّای مصطفی
وز جام روح‎پرور مازاغ گشته مست
آهوی چشم دلکش شهلای مصطفی
خیّاط کارخانة لولاک دوخته
دراعة ابیت به بالای مصطفی
شمس و قمر که لؤلؤ دریای اخضرند
از روی مهر آمده لالای مصطفی
خالی ز رنگ بدعت و عاری ز زنگ
شرک آیینة ضمیر مصفّای مصطفی
کحل‎الجواهر فلک و توتیای روح
دانی که چیست؟ خاک کف پای مصطفی
قرص قمر شکسته برین خوان لاجورد
وقت صلای معجزه ایمای مصطفی
روح‎الامین که آیت قُربت به شأن اوست
قاصر ز درک پایة ادنی مصطفی
گو مه به نور خویش مشو غرّه زانکه او
عکسی بود ز غرّة غرّای مصطفی
بر بام هفت منظر بالا کشیده‎اند
زیر چار صفّه رایت آلای مصطفی
خواجو گدای درگه او شو که جبرئیل
شد با کمال مرتبه مولای مصطفی

محمود شبستری (قرن هفتم و هشتم)

احد در میم احمد گشت ظاهر
در این دور اول آمد عین آخر
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است

 

سیف فرغانی (قرن هفتم و هشتم)

گو تنگ چشم عقل نبیند جمال عشق
هرگز ندید سایة پیغمبر آفتاب

 

عَلَوی سبط مصطفی باشد
گر حسینی بُوَد و گر حسنی

بر شه‌ره شرع مصطفی رو
نه در پی رهزنان معقول

همچو پیمبر نظر نکرد به دنیا
دیده‎وری کو به آخرت نگران بود

سلمان ساوجی (قرن هشتم)

ز رحمت انبیا را آفریده
وز ایشان مصطفی را برگزیده

 

محمّد عالِم علم یقین است
محمّد رحمةٌ‌للعالمین است

شیخ کمال خجندی (قرن هشتم)
ز ما ای صبا با محمّد رسان
خدا را درودی که آن را سزاست

مرد تا روی نیارد ز دو عالم به خدا
مصطفی‎وار گزینِ همه عالم نشود

شاه نعمت‎الله ولی (قرن هشتم و نهم)

خوش رحمتی است یاران صلوات بر محمّد
گوییم از دل و جان صلوات بر محمّد
گر مؤمنی و صادق با ما شوی موافق
کوری هر منافق صلوات بر محمّد
در آسمان فرشته مهرش به جان سرشته
بر عرش حق نوشته صلوات بر محمّد
صلوات اگر بگویی یابی هرآنچه جویی
گر تو ز خیلِ اویی صلوات بر محمّد
ای نور دیدة ما خوش مجلسی بیارا
می‎گو خوشی خدا را صلوات بر محمّد
مانند گُل شکفتیم دُرّی لطیف سُفتیم
خوش عاشقانه گفتیم صلوات بر محمّد
والله که دیدة من از نور اوست روشن
جان من است و من تن، صلوات بر محمّد
گفتیم از دل و جان با عارفان کرمان
شادی روی یاران صلوات بر محمّد
بی‎شک علی ولی بود پروردة نبی بود
ختم همه علی بود صلوات بر محمّد
خوش گفت نعمت‎الله رمزی ز لی‎مع‎الله
خوش گو به عشق الله صلوات بر محمّد

 

احد است و محمّد و احمد
از ازل هست و بود تا به ابد

جامی (قرن نهم)

هرچه جز شرع و دین به هم بر زن
دست در دامن پیمبر زن

 

سلیمی جرونی (قرن نهم)

محمّد آنکه در مُلک نکویی
بُوَد صد بار به از هرچه گویی

 

محمّد فضولی (قرن دهم)

غیر از درت پناه نداریم یا نبی
جز تو امیدگاه نداریم یا نبی
تا برده‎ایم سوی تو ره جز طریق تو
رویی به هیچ راه نداریم یا نبی
در امر و نهی هرچه به ما حکم کرده‎ای
حق است و اشتباه نداریم یا نبی
بر لطف توست تکیه نه بر طاعتی که ما
داریم گاه و گاه نداریم یا نبی
ملک وجود منتظم از فیض عدل توست
غیر از تو پادشاه نداریم یا نبی

 

محتشم کاشانی (قرن دهم)

سلطان بارگاه رسالت که می‎نهد
بر خاک‎پاش ناصیة انور آفتاب
شاه رُسُل وسیلة کُل هادی سُبُل
کز بهر نَعت اوست بر این منبر آفتاب
یثرب حرم، محمّد بطحایی آن که هست
یک بنده بر درش مه و یک چاکر آفتاب
یا سیّد الرّسل که سپهر وجود را
ایشان کواکب‎اند و تو دین‎پرور آفتاب

 

اهلی شیرازی (قرن دهم)

ما را چراغ دیده، خیال محمّد است
خرّم دلی که مست وصال محمّد است

 

عرفی شیرازی (قرن دهم و یازدهم)

صدرنشـین شه پیغمبـری
جوهریان را به گُهر جوهری

 

صائب تبریزی (قرن یازدهم)

سخن رسید به نعت رسول حق صائب
ببوس خاک ادب را که جای درویشی است

 

ملامحسن فیض کاشانی (قرن یازدهم)

پیروی رسول حق دوستی حق آورد
پیروی رسول کن دوستی خدا طلب
شرع سفینة نجات آل رسول ناخدات
ساکن این سفینه شو دامن ناخدا طلب

 

به خاک درگه آل نبی پی‎برده‎ام چون فیض
برای خود ز جنّت آستانی کرده‎ام پیدا

چون پیروی نبی و آلش کردیم
ز اسرار حقایق همه آگاه شدیم

وحشی بافقی (قرن یازدهم)

احمد مُرسَل که چرخ از شرف پای او
با همه رفعت کند پایة بطحا طلب
وحشی اگر طالبی بر در احمد نشین
کام از آنجا بجوی نام از آنجا طلب

 

چو احمد را تجلّی رهنمون شد
نه هر کس را بُوَد روشن که چون شد

محمّد شبرو اسری بعبده
زمان را نظم عقد روز و شب ده
محمّد جمله را سرخیل و سردار
جهان را سنگ کفر از راه بردار

سیلای نسفی (قرن یازدهم و دوازدهم)

رسول هاشمی یعنی محمّد
به مخلوقاتِ ذاتِ او سرآمد
به درگاه الهی دست بردار
درین مقصد محمّد را شفیع آر

 

جان داده است تشنه لبان را حدیث او
آب حیاتِ خضر کلام محمّد است

سرگشته آسمان به هوای محمّد است
خورشید پاسبانِ سرای محمّد است
رضوان اگرچه بر در جنّت نشسته است
بر کف گرفته کاسه گدای محمّد است
نُه اطلس سپهر که افلاک نام اوست
یک پرده‎ای ز پرده‎سرای محمّد است
هر عضو من ز درد به فریاد آمدست
اِستاده منتظر به دوای محمّد است
ای دل بیا به جا که مسیحادم آمدست
ای غم برو ز سینه که جای محمّد است

دل در برم چو کعبه دیار محمّد است
همچون مدینه سینه حصار محمّد است
آن نکهتی که تازه دماغ بهشت ازوست
بوی گلِ همیشه بهارِ محمّد است
ایجاد آسمان و زمین با طفیل اوست
وینها همه برای نثار محمّد است
در باغ شبنمی که به رخسارة گل است
از قطره‎های گرم عِذار محمّد است
رضوان ز باغبانی فردوس فارغ است
بر هر گُل زمین که قرار محمّد است

والشّمس والضّحی گُلِ روی محمّد است
واللیل تار سنبل موی محمّد است
خورشید می‎کند قدح ماه پُر ز شیر
از بس که در سراغ سبوی محمّد است
در باغ شبنمی که به رخسارة گل است
از قطره‎های آب وضوی محمّد است

بیدل دهلوی (قرن دوازدهم)

محمّد شه محفل قدس ذات
محیط خم هستی کائنات
کمالش برافکند بر روی ذات
ز اسم محمّد نقاب صفات

 

بر غفلت انفعال و به آگاهی انبساط
بر هر که هر چه می‎رسد از مصطفی رسید

حزین لاهیجی (قرن دوازدهم)

سلطانِ رُسُل احمدِ مُرسَل که ز نعتش
شأن دگر افزوده رقم را و قلم را

 

پی مصطفی گیر اگر می‎روی
ره راست اینست اگر بگروی

صباحی بیدگلی (قرن دوازدهم و سیزدهم)

محمّد شافع امت، قسیم دوزخ و جنّت
حبیب حضرت عزّت، شه دین خسرو دنیا

 

قاآنی (قرن سیزدهم)

سرور عالم ابوالقاسم محمّد آنکه چرخ
با وجود او بُوَد چون ذرّه پیش آفتاب

 

احمد محمود ابوالقاسم محمّد عقل کُل
مخزن سرّ الهی رازدار هشت و چهار

اقبال لاهوری (قرن سیزدهم و چهاردهم)

در جهان زی چون رسول انس و جان
تا چو او باشی قبول انس و جان

 

حمد بی‎حد مر رسول پاک را
آن که ایمان داد مشت خاک را

در دل مسلم مقام مصطفی است
آبروی ما ز نام مصطفی است
شکوِه‎سنجِ سختی آیین مشو
از حدود مصطفی بیرون مرو
طرح عشق انداز اندر جان خویش
تازه کن با مصطفی پیمان خویش
هست دین مصطفی دین حیات
شرع او تفسیر آیین حیات
هر که عشق مصطفی سامان اوست
بحر و بر در گوشة دامان اوست

مقام خویش اگر خواهی درین دیر
به حق دل بند و راه مصطفی رو

می‎ندانی عشق و مستی از کجاست؟
این شعاع آفتاب مصطفی است

عصر ما، ما را ز ما بیگانه کرد
از جمال مصطفی بیگانه کرد

در عجم گردیدم و هم در عرب
مصطفی نایاب و ارزان بولهب

ادیب الممالک فراهانی (قرن سیزدهم و چهاردهم)

محمّد چراغِ خِرَد گستران
خداوند و سالار پیغمبران

 

تا نداری از محمّد رنگ و بو
از درود خود میالا نام او          

 

صد سخن از کلمات پیامبر اکرمص
به انتخاب و ترجمة استاد شهید مرتضی مطهری

 

استاد شهید مرتضی مطهری در سال 1346 در مقاله‎ای که در کتاب «محمّد خاتم پیامبران (ص)» منتشر شد می‎نویسند که نویسنده‎ای از ایشان خواسته تا 100 جمله از پیامبر گرامی اسلام (ص) را برای درج در کتاب با موضوع حکمت ادیان انتخاب و ترجمه کنند. این 100 جمله ارزشمند به انتخاب و ترجمة استاد است.

1. هر چه فرزند آدم پیرتر می‏شود، دو صفت در او جوانتر می‏گردد: حرص و آرزو.
2. دو گروه از امّت من هستند که اگر صلاح یابند، امّت من صلاح می‏یابد و اگر فاسد شوند، امّت من فاسد می‏شود: علما و حُکّام.
3. شما همه شبان و مسؤول نگاهبانی یکدیگرید.
4. نمی‏توان همه را به مال راضی کرد امّا به حُسن خُلق، می‏توان.
5. ناداری بلاست، از آن بدتر، بیماری تن، و از بیماری تن دشوارتر،  بیماری دل.
6. مؤمن، همواره در جستجوی حکمت است.
7. از نشر دانش نمی‏توان جلو گرفت.
8. دل انسانی همچو پَری است که در بیابان به شاخة درختی آویزان باشد، از وزش بادها دائم در انقلاب است و زیر و رو می‏شود.
9. مسلمان آن است که مسلمانان از دست و زبان او در آسایش باشند.
10. رهنمای به کار نیک، خود کنندۀ آن کار است.

11. هر دل سوخته‏ای را عاقبت پاداشی است.
12. بهشت زیر قدمهای مادران است.
13. در رفتار با زنان، از خدا بترسید و آنچه دربارة آنان شاید، از نیکی دریغ ننمایید.
14. پروردگار همه یکی است و پدر همه یکی. همه فرزند آدمید و آدم از خاک است. گرامی‏ترین شما نزد خداوند، پرهیزکارترین شماست.
15. از لجاج بپرهیزید که انگیزه آن، نادانی و حاصل آن، پشیمانی است.
16. بدترین مردم کسی است که گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد و باز از او بدتر کسی است که مردم از گزند او در امان و به نیکی او امیدوار نباشند.
17. خشم مگیر و اگر گرفتی، لَختی در قدرت کردگار بیندیش.
18. چون تو را ستایش کنند، بگو ای خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمی‏دانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه می‏گویند قرار مده.
19. به صورت متملّقین، خاک بپاشید.
20. اگر خدا خیر بنده‏ای را اراده کند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار می‏دهد.

21. صبح و شامی بر مؤمن نمی‏گذرد مگر آنکه بر خود گمان خطا ببرد.
22. سخت‏ترین دشمن تو، همانا نَفس أمّاره است که در میان دو پهلوی تو جا دارد.
23. دلاورترین مردم آن است که بر هوای نفس، غالب آید.
24. با هوای نفس خود نبرد کنید تا مالک وجود خود گردید.
25. خوشا به حال کسی که توجّه به عیوب خود، او را از توجّه به عیوب دیگران باز دارد.
26. راستی به دل آرامش می‏بخشد و از دروغ، شک و پریشانی می‏زاید.
27. مؤمن آسان اُنس می‏گیرد و مأنوس دیگران می‏شود.
28. مؤمنین همچو اجزاء یک بنا، همدیگر را نگاه می‏دارند.
29. مَثَلِ مؤمنین در دوستی و عُلقة به یکدیگر، مَثَلِ پیکری است که چون عضوی از آن به درد بیاید، باقی اعضا به تب و بی‎خوابی دچار می‏شوند.
30. مردم مانند دندانه‏های شانه، با هم برابرند.

31. دانش‌جویی بر هر مسلمانی واجب است.
32. فقری سخت‏تر از نادانی، و ثروتی بالاتر از خردمندی، و عبادتی والاتر از تفکّر نیست.
33. از گهواره تا گور، دانشجو باشید.
34. دانش بجوئید گرچه به چین باشد.
35. شرافت مؤمن در شب زنده‏داری و عزّت او در بی‎نیازی از دیگران است.
36. دانشمندان، تشنة آموختن‏اند.
37. دلباختگی، کر و کور می‏کند.
38. دست خدا با جماعت است.
39. پرهیزکاری، جان و تن را آسایش می‏بخشد.
40. هر کس چهل روز به خاطر خدا زندگی کند، چشمة حکمت از دلش به زبان جاری خواهد شد.

41. با خانوادة خود بسر بردن، از گوشة مسجد گرفتن، نزد خداوند پسندیده‏تر است.
42. بهترین دوست شما آن است که معایب شما را به شما بنماید.
43. دانش را به بندِ نوشتن در آورید.
44. تا دل درست نشود، ایمان درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود، دل درست نخواهد بود.
45. تا عقل کسی را نیازموده‏اید، به اسلام آوردن او وَقعی نگذارید.
46. تنها به عقل می‏توان به نیکیها رسید. آن که عقل ندارد از دین تهی‏ است.
47. زیان نادانان، بیش از ضرری است که تبهکاران به دین می‏رسانند.
48. هر صاحب خردی از امّت مرا چهار چیز ضروری است: گوش دادن به علم، به خاطر سپردن، و منتشر ساختن دانش، و بدان عمل کردن.
49. مؤمن از یک سوراخ، دوبار گزیده نمی‏شود.
50. من برای امّت خود، از بی‌تدبیری بیم دارم نه از فقر.

51. خداوند زیباست و زیبایی را دوست می‎دارد.
52. خداوند، مؤمن صاحبِ حِرفه را دوست دارد.
53. تملّق، خوی مؤمن نیست.
54. نیرومندی به زور بازو نیست، نیرومند کسی است که بر خشم خود غالب آید.
55. بهترین مردم، سودمندترین آنان به حال دیگرانند.
56. بهترین خانة شما آن است که یتیمی در آن به عزّت زندگی کند.
57. چه خوب است ثروت حلال در دست مرد نیک.
58. رشتة عمل، از مرگ بریده می‏شود مگر به سه وسیله: خیراتی که‏ مستمر باشد، علمی که همواره منفعت برساند، فرزند صالحی که برای والدین‏ دعای خیر کند.
59. پرستش کنندگان خدا سه گروهند: یکی آنان که از ترس، عبادت‏ می‏کنند و این عبادت بردگان است، دیگر آنان که به طمع پاداش، عبادت‏ می‏کنند و این عبادت مزدوران است، گروه سوم آنان که به خاطر عشق و محبت، عبادت می‏کنند و این عبادت آزادگان است.
60. سه چیز نشانة ایمان است: دستگیری با وجود تنگدستی، از حق خود به نفع دیگری گذاشتن، به دانشجو علم آموختن.

61. دوستی خود را به دوست ظاهر کن تا رشته محبت محکمتر شود.
62. آفت دین سه چیز است: فقیه بدکار، پیشوای ظالم، مقدّس نادان.
63. مردم را از دوستانشان بشناسید، چه، انسان همخوی خود را به دوستی می‏گیرد.
64. گناهِ پنهان، به صاحب گناه زیان می‏رساند، گناهِ آشکار، به جامعه.
65. در بهبودی کار دنیا بکوشید اما در کار آخرت چنان کنید که گوئی فردا رفتنی باشید.
66. روزی را در قعر زمین بجویید.
67. چه بسا که از خودستایی، از قدر خود می‏کاهند و از فروتنی، بر مقام خود می‏افزایند.
68. خدایا! فراخترین روزی مرا در پیری و پایان زندگی کرامت فرما.
69. از جمله حقوق فرزند بر پدر این است که نام نیکو بر او بگذارد و نوشتن به او بیاموزد و چون بالغ شد، او را همسر انتخاب کند.
70. صاحب قدرت، آن را به نفع خود به کار می‏برد.

71. سنگین‏ترین چیزی که در ترازوی اعمال گذارده می‏شود، خوشخویی است.
72. سه امر، شایستة توجّه خردمند است: بهبودی زندگانی، توشه آخرت، عیش حلال.
73. خوشا کسی که زیادی مال را به دیگران ببخشد و زیادی سخن را برای خود نگاهدارد.
74. مرگ، ما را از هر ناصحی بی‏نیاز می‏کند.
75. اینهمه حرص حکومت و ریاست و اینهمه رنج و پشیمانی در عاقبت!
76. عالِمِ فاسد، بدترین مردم است.
77. هر جا که بدکاران حکمروا باشند و نابخردان را گرامی بدارند، باید منتظر بلایی بود.
78. نفرین باد بر کسی که بار خود را به دوش دیگران بگذارد.
79. زیبایی شخص، در گفتار اوست.
80. عبادت، هفت گونه است که از همه والاتر، طلب روزی حلال است.

81. نشانة خشنودی خدا از مردمی، ارزانی قیمتها و عدالت حکومت‏ آنهاست.
82. هر قومی شایستة حکومتی است که دارد.
83. از ناسزا گفتن، بجز کینة مردم، سودی نمی‏بری.
84. پس از بت پرستیدن، آنچه به من نهی کرده‏اند، درافتادن با مردم است.
85. کاری که نسنجیده انجام شود، بسا که احتمال زیان دارد.
86. آن که از نعمت سازش با مردم محروم است، از نیکی‌ها یکسره محروم خواهد بود.
87. از دیگران چیزی نخواهید گرچه یک چوب مسواک باشد.
88. خداوند دوست ندارد که بنده‏ای را بین یارانش، با امتیاز مخصوص ببیند.
89. مؤمن، خنده‏رو و شوخ است، و منافق، عبوس و خشمناک.
90. اگر فال بد زدی، به کار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردی، فراموش کن و اگر حسود شدی، خوددار باش.

91. دست یکدیگر را به دوستی بفشارید که کینه را از دل می‏برد.
92. هر که [شبی را] صبح کند و به فکر اصلاح کار مسلمانان نباشد، مسلمان نیست.
93. خوشرویی کینه را از دل می‏برد.
94. مبادا که ترس از مردم، شما را از گفتن حقیقت باز دارد.
95. خردمندترین مردم، کسی است که با دیگران بهتر بسازد.
96. در یک سطح زندگی کنید تا دلهای شما در یک سطح قرار بگیرد. با یکدیگر در تماس باشید تا به هم مهربان شوید.
97. هنگام مرگ، مردمان می‏پرسند از ثروت چه باقی گذاشته؟ فرشتگان می‏پرسند: از عمل نیک چه پیش فرستاده؟
98. منفورترین حلالها نزد خداوند، طلاق است.
99. بهترین کار خیر، اصلاح بین مردم است.
100. خدایا مرا به دانش، توانگر ساز و به بردباری، زینت بخش و به‏ پرهیزکاری، گرامی بدار و به تندرستی، زیبایی ده.