فریدون صدیقی: دختر تابان چون خورشید که از ترک بام‌های گلی، خانه‌ها را نور می‌دهید و گرما می‌بخشید مرحمت بفرمایید شاخه‌ای نور هم بر این یکی ویرانه ببخشید که هنوز آوار تاریکی و در انتظار بازسازی است.

نام دختر تابان، نرگس، نرگس کلباسی است و مثل همه دختران عزیزتر از جان خیرخواهی و ایثار آنان نه به ارتفاع دماوند که به عمق ژرف‌ترین دریاهای عالم است. چرا؟ چون عشق به امیدبخشی، قلمرو سلطنت آنان است اما دریغ و درد که ما مردان اغلب نمی‌خواهیم باور کنیم که آنان توانا چون خورشید هستند و هر سرمایی را گرما می‌بخشند.

نرگس کلباسی پس از زلزله سرپل‌ذهاب در آبان ماه سال گذشته سراسیمه خود را به محل رساند؛ ویرانی، همه خاکستر و زندگی، همه سوگ بود. او بدون گرفتن عکس سلفی به عادت‌ دیرین، سر به‌زیر اما سرشار از عشق و امید در روستای «امام عباس علیا» پای لت دیواری پناه گرفت. آنچه مانده بود کشته‌ها و آوار بود.

بازماندگان چنان درهم شکسته بودند که به‌قولی نه بر مردگان، بر زندگان باید گریست. نرگس ماند و ماند تا اکنون‌ها و در همین ایام ساخت ۸۰ خانه را به پایان رساند و تحویل بازماندگان داد؛ بی‌صدا، بی‌هیاهو تا ما یادمان بیاید عشق به نیکوکاری، سن و سال ندارد. اراده و ایمان به ساختن، روز و شب ندارد. چرا؟ چون رنج تلخ است ولی ثمره‌اش شیرین است، چون ما قرار است به زندگی ارزش بدهیم، اعتبار و هستی بدهیم و خود خاموشی، یعنی بی‌فروغ زیستن است.

و راستی که نرگس‌ها چه بسیار و چه بیشمارند به تعداد همه دخترانی که ایرانی هستند. آنان چون همه عشاق جهان، همه حرفشان یک جمله بیش نیست؛ خدمت به همنوع یک وظیفه است و همین است که ما باور کرده‌ایم دختران عموما دلسوزتر از پسران هستند. من قناری دختری دیدم که دانه در دهان برادرش می‌گذاشت و من قفس را دیدم از این همدلی به شوق آمد و در گشود تا هردو به آسمان برسند!  

بعد از این دیگر
هراسان و ناامید نیستم
روزهای بیهوده خود را
با چیزهایی که به من دادی
عوض کردم

سال‌های دور و دیر یعنی هزار سال پیش که روزگار آرام و رام و بی‌کژومژ می‌گذشت و عاشقی با نامه لای کتاب پا پیش می‌گذاشت، آری در همان روزگار، نرگس کوچه‌ ما در سنندج نامش جیران بود. ۸ سال داشت که مادرش سر زا رفت و او مادر ۲بچه کوچک‌تر از خود شد؛ سهراب ۶ ساله و منیژه ۴ ساله. درواقع جیران کدبانوی خانه شد. پدر، سحر می‌رفت درِ دکان نجاری را باز می‌کرد تا در و تخته برای گذران زندگی بسازد. وقتی می‌آمد همه شوق آغوش بچه‌ها و بوسیدن پیشانی بلند جیران بود و بعد رو به قبله می‌کرد و بغضش را فرومی‌داد.

همین‌جوری‌ها بود که روز و شب در پی روزگار می‌دویدند تا بچه‌ها بزرگ‌تر شدند تا جیران با ۲چشم میشی و گونه سرخ و صورتی کشیده، کم‌کم به سن شکوفه  رسید و خواستگارها پیدا کرد اما نپذیرفت تا خواهر و برادر به مأوایی برسند و آنگاه اگر عمری بود خودش گل‌به‌سر شود. لابد جیران بر این باور بود که مسئولیت‌پذیری و دلبندی اسارت شیرینی است و او در بند همین ۲کلمه ماند تا خواهرش منیژه معلم شد و سپس گل‌به‌سر و برادرش سهراب کارمند ثبت‌احوال، و سالی نگذشته عیالوار شد. من خبر ندارم بعدها جیران آیا گل‌به‌سر شد یا نه اما می‌دانم و باور دارم او با نفس خواهر و برادر و پدرش نفس می‌کشید؛ یعنی جان می‌بخشید و نفس می‌ستاند مثل باران که زمین را سبز، درخت را شکوفه و قناری را عاشق می‌کند.

وقتی که شب باران می‌بارد
بارانی شیرین که بوی گل می‌دهد
انگار هزار لب دعا می‌خواند
انگار هزار عاشق نجوا می‌کند

حالا و اکنون که آذر است باید یک ماهی صبر کرد تا به دی رسید که گل نرگس شهلا شود، زرد و زیبا و معطر یا سبز و صورتی و نارنجی و حتی قرمز. نرگس شهلای ما در سال ۱۹۹۲ رتبه نخست جشنواره جهانی گل در هلند را از آن خود کرد. حالا و اکنون خانم نرگس کلباسی باید باور کند گرچه فصل نرگس ۴۵روز زمستانی است اما او یعنی نرگس کلباسی عمر بلند و تاریخی دارد؛ او که پیش از اینها در سریلانکا و در هند خادم و خیر برای کودکان نابینا، کودکان زیر ۵سال رها شده و ‌کم‌جان بوده است.

حالا و اکنون خانم نرگس ۲۹ساله عزیز و ارجمندما! مرحمت بفرمایید، شما مادر، شما وزیر امور کودکان ما باشید. اصلا تاج سر ما باشید که با اشاره‌ای بیش از ۱۲۲‌میلیارد و ۴۴۴ میلیون تومان پول به حسابتان ریخته می‌شود تا روستای ویران راآباد کنید از بس که شریف، جان‌نثار و امین هستید تا دل‌های شکسته را بند بزنید به زندگی که زیر آوار گمشده بود.

راست این است وقتی از شما و امثال شما دختران جهانی ایران مثل زنده‌یاد مریم میرزاخانی ریاضیدان می‌نویسم می‌خواهم بروم روی نیمکتی تنها زیر برگ‌ریزان پاییز، ‌ های‌های گریه کنم. به‌خاطر بی‌کفایتی خودم و مردانی چون خودم که این‌همه عمر بی‌حاصل و دیگر هیچ، اما شما که در ۱۱سالگی مادر و در ۱۶ سالگی پدر از دست داده‌اید حالا در این جایگاه بی‌تکلف، بی‌ریا و تظاهر اما جهانی هستید و من و ما با میلیاردها میلیارد تومان و غیرتومان درآمد حلال و گاه حرام و پولشویی و... به‌کجا قرار است برسیم که چه بشود ما که به نفسی بندیم.

خانم نرگس کلباسی! چقدر فکر کردن به امثال شما حال آدم را خوب می‌کند؛ مثل شنیدن زمزمه رود، مثل صدای بنان، مثل دیدن فیلم مهمان مامان مهرجویی، مثل سووشون‌خوانی سیمین خانم دانشور، مثل آیدا در آینه‌خوانی شاملوی بزرگ، مثل گنجشکی که پرواز را به بچه‌هایش یاد می‌دهد.
به رنگ صورتی
به رنگ آبی آسمانی
رویاهایم
در بال‌های پرندگان
پرواز می‌کنند

برچسب‌ها