تاریخ انتشار: ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ۰۷:۴۰

سعید جعفریان-محمدرضا دوست‌محمدی: قسمت سوم اسپایدرمن هم اکران شد این بار این پدیده همه‌گیر قرار است با دنیا چه کار کند؟

اگر توی دنیای واقعی، هر روز انفجارهای بیشتری  رخ می‌دهد، آدم‌های بیشتری ناپدید می‌شوند، زندگی‌های بیشتری نابود می‌شود، سرعت تکثیر تروریست‌ها بالاتر می‌رود و مانورهای نظامی‌ آمریکا، زمین را به جای ناامن‌تری تبدیل می‌کند، در دنیای سینما این روزها همه چیز در امن و امان است.

مرد عنکبوتی دوباره پیدایش شده و سینما را به هم ریخته. رکوردها دارند مثل چی جابه‌جا می‌شوند و مردم می‌روند ببینند اسپایدرمن شگفت‌انگیز این‌بار چی برایشان رو می‌کند.

ماجرا البته به همین‌جا ختم نمی‌شود. اسباب‌بازی‌ها و عروسک‌ها و لباس‌های مرد عنکبوتی روی هوا فروش می‌روند و بازی ویدئویی‌اش مثل فیلم دارد رکورد می‌زند. این روزها اسپاید ی تمام صنعت سرگرمی‌سازی دنیا را تسخیر کرده است.

شاید شما هم جادوی مرد عنکبوتی را دور و بر خودتان دیده باشید. مثلا توی نگاه بچه 8-7 ساله‌ای که با ذوق و حسرت از پشت شیشه مغازه به عروسک اسپایدرمن زل زده یا یکی از بچه‌های فامیل که خوره فیلم است و تمام دیالوگ‌های پیتر پارکر را حفظ کرده. اسپایدرمن حالا چیزی بیش از یک شخصیت کتاب‌های مصور یا قهرمان یک فیلم است. این مخلوق نیویورکی بامزه خیلی بیشتر از اینها توی دل مردم دنیا جا باز کرده؛ آن‌قدر که دیگر تبدیل به یک پدیده فرهنگی شده.

در این مجموعه، سعی کردیم درباره این پدیده حرف بزنیم. اینکه اصلا مرد عنکبوتی از کجا آمده و چطور می‌شود تحلیلش کرد، شخصیت‌های داستان‌هایش چه ویژگی‌هایی دارند و اتفاقات این دنیای فانتزی و کاملا آمریکایی را چطور می‌شود به حوادث دنیای واقعی ربط داد.   سعید جعفریان

اسپایدرمن از کجا پیدایش شد؟
قصه درست از همین جا شروع شد؛ از وقتی که استن‌لی (سرپرست نویسندگان مارول) تصمیم گرفت یک تکان اساسی به کمپانی بدهد و یک ابرقهرمان جدید با مشخصات جدیدتری سفارش بدهد.

این شد که اسپایدرمن، محبوب‌ترین ابرقهرمان تمامی دوران‌ها (رای‌گیری سال 2001، بی‌بی‌سی)، در دهه 60 به دنیا آمد. آن زمان اغلب ابرقهرمان‌هایی که یک زمان توی آسمان ویراژ می‌دادند، به حاشیه رفته بودند؛ سوپرمن دندان‌هایش ریخته بود، بتمن توی سیاهی گم شده بود و فروش مردان X هم آب باریکه‌ای بود که مارول را سرپا  نگه می‌داشت.

اما حضور اسپایدرمن، کل صنعت کمیک استریپ را از مرگ حتمی نجات داد. قصه جوان چلمن خوش‌قلبی به اسم پیتر پارکر که با نیش یک عنکبوت جهش یافته از رادیواکتیویته، تبدیل به اسپایدرمن می‌شود، دل همه نوجوان‌های دنیا را تسخیر کرد. فروش خیره‌کننده آن (3 میلیون نسخه) که یک رکورد تکرار نشدنی است، هوشمندی استن‌لی و تیم همکارش را کاملا نشان داد. اما ایده اولیه اسپایدرمن فقط با انتخاب اسمش آغاز شد.

استیو دیتکو، یکی از طراحان اصلی کاراکتر اسپایدرمن می‌گوید: «آن چیزی که استن‌لی روی کاغذ به من نشان داد، هیچ ربطی به اسپایدرمن امروزی نداشت. او دوست داشت که اسم این قهرمان جدید «هاوک‌من» باشد؛ موجودی که قدرتش را پس از یک انفجار هسته‌ای از موشکی که به او متصل بود به دست می‌آورد.

اما ما به سرعت فهمیدیم که این ابرقهرمان را قبلا کمپانی دی‌سی (رقیب کمپانی مارول و خالق سوپرمن و بت‌من) خلق کرده است. این شد که استن‌لی تصمیم گرفت به مرد مورچه‌ای و زنبوری (دو تا از ابرقهرمان‌های قدیمی کارول)، حشره‌ای جدید  اضافه کند (اما از لحاظ تکنیکی عنکبوت حشره نیست!).

این شد که چند وقت بعد لی، با طرح جدیدش برگشت؛ موجودی که از توی دست‌هایش تار بیرون می‌آمد و پرش‌های بلندی داشت اما قیافه‌اش هنوز طراحی نشده بود. آن 5 صفحه‌ای را که استن به من داده بود، به خانه بردم و به بچه‌هایم نشان دادم، ‌دیدم که خوشحالی از سر و رویشان می‌بارد.

این شد که مطمئن شدم این کاراکتر بدجوری می‌ترکاند. اولین چیزی که من به این کاراکتر اضافه کردم، لباسش بود؛ حیاتی‌ترین بخش یک کاراکتر. من تقریبا می‌دانستم که او باید چه شکلی باشد.

 به عنوان مثال چون می‌دانستم که قدرت چسبندگی دارد و از دیوار راست به راحتی بالا می‌رود، بنابراین هیچ کفش یا پوتینی که در آن احساس سنگینی باشد، برایش طراحی نکردم. همچنین مچ‌بندهایی را باید برایش می‌گذاشتم که جایی که آن تارها را به در و دیوار می‌زند، مشخص نباشد. من مطمئن نبودم که استن‌لی با ایده پوشاندن صورت این کاراکتر کاملا موافق باشد اما این کار را کردم چون آن قیافه چلمن را  می‌بایست پشت یک ماسک پسرانه جذاب قایم می‌کردم؛ این به اسرارآمیزتر بودن یک کاراکتر کمک می‌کرد...».

موفقیت شخصیت پیتر پارکر و فروش افسانه‌ای آن باعث شد که کمپانی مارول به فکر تولید گونه‌های متعددی از اسپایدرمن‌ها بیفتد؛ گونه‌هایی که هر کدامشان داستان‌های متفاوتی را در کمیک بوک‌های مختلف دنبال می‌کردند و هر از گاهی به داستان‌های دوستان دیگرشان سرک می‌کشیدند اما هیچ‌کدامشان نتوانستند به اندازه پیتر پارکر محبوبیت به دست بیاورند و معروف شوند؛ جوانی که از وقتی قدرت عجیب و غریبش را به دست آورد، آن را برای مقابله با دزدها و جنایتکارها به کار گرفت و همیشه در تردید باقی ماند. باقی اسپایدرمن‌ها اغلب خشن‌تر به نظر می‌رسیدند و هیچ‌کدامشان حاضر نبودند به خاطر عشق، قدرتشان را کنار بگذارند.

بالاروندگان از دیوار راست
دوستان اسپایدرمن بیش از 30 گونه‌اند. اینها چند تا از معروف‌ترین‌ها هستند:
  اسپایدرمن 2099: یک اسپایدرمن فضایی که مربوط به سری مارول 2099 می‌شود. اسم اصلی او «میگوئل اوهارا» است. او قدرتش را از یک آزمایش ژنتیکی خطرناک به دست آورده است. اسپایدرمن 2099 هنوز زنده است.

اسپایدرمن 2211: با نام اصلی مکس بورن. او اسپایدرمن سال 2211 است؛ موجود مطلقی که بیش از آنکه نجات‌بخش باشد، شرور است. 2211، اولین بار در سری 2099 ظاهر شد؛ در حالی که به جنگ دختر خودش، رابین می‌رفت که بعد از یک تزریق سری، تبدیل به یک نوع جن (hobgoblin) شده بود. اسپایدرمن 2211 بعدها توسط یک گونه جدید از بن‌پارکرها (نوه‌های عموی پیتر پارکر) کشته می‌شود.

   ونوم: اسپایدرمنی سیاه که از لحاظ ظاهری هیچ تفاوتی با پیتر پارکر ندارد؛ به جز اینکه کاملا مشکی و زهردار است. او که به شیوه مشابه پارکر با گزیده شدن از نیش یک عقرب، به این صورت درآمده است، قصد دارد جای پارکر را بگیرد اما گابلین جدید امانش نمی‌دهد و نفسش را می‌برد.

4 - عنکبوت خونین: این اسپایدرمن مخوف توسط تسک مستر یکی از دشمنان آینده پیتر پارکر ایجاد شده است. تسک مستر که خودش تحت نظر راسکول قرمز کار می‌کند، می‌خواهد ارتشی از این عنکبوت‌های خونین به راه بیندازد تا پیتر پارکر را نابود کند.

در اسپایدرمن3 چه می‌گذرد
پیترپارکر- اسپایدرمن همه فن حریف- سرانجام می‌تواند تعادلی بین زندگی عنکبوتی‌اش به عنوان یک ناجی و زندگی معمولش به عنوان پارکر عاشق مسلک برقرار کند. نیویورک آرام است و دلپذیر اما این آرامش را طوفان حضور مرد شنی بر هم می‌زند؛ سوپر نامردی که مولکول‌هایش به وسیلة یک آزمایش بیولوژیک تبدیل به شن شده و می‌تواند خودش را به هر شکلی دربیاورد. پارکر در می‌یابد که «مرد شنی» ربط مستقیمی به قتل عمو بن دوست داشتنی‌اش دارد.

او تصمیم می‌گیرد که هر طور شده دخل این نامرد تازه وارد را بیاورد، اما مشکل اساسی او در این راه این است که مادة سیاه اسرارآمیزی روی بدنش در حال شکل‌گیری است که جنبه‌های تیرة وجود او را بیرون می‌ریزد؛ ماده‌ای که باعث می‌شود پارکر دوستانش را برنجاند و تنهایی را ترجیح بدهد.

پارکر در می‌یابد که سرچشمه این ماده مرموز را باید در حضور ادی‌بروک – عکاس جوان روزنامة باگل- جست‌وجو کند؛ فردی که بعدها پارکر می‌فهمد  همزاد سیاه اوست که برای بدی خلق شده است. در این میان هری‌آزبورن - صمیمی‌ترین دوست پیتر- هم تصمیم گرفته که تبدیل به جن سبز دوم بشود و انتقام قتل پدرش را از پارکر بگیرد؛ پارکری که میان این همه جنگ، از درون و بیرون محاصره شده است.

کارگردان فیلم چه کسی است؟
سام ریمی، زمانی که پدرش دوربین سوپر 8 یکی از دوستانش را به‌طور اتفاقی به خانه‌شان آورد، عاشق فیلمسازی شد. کارگردان فعلی هیولای هالیوود، اولین فیلم‌هایش را در همان بچگی به همراه بروس کمپل (یکی دیگر از کارگردان‌های معروف و سازنده فیلم) ساخت.

اولین فیلم کوتاهی که برایش خرج قابل‌توجهی (حدود 10000 دلار) کرده بود «درمیان چوب‌ها» نام داشت که یک فیلم ترسناک و خشن بود. ریمی جوان، این فیلم کوتاه 32 دقیقه‌ای را در چندین سینمای محلی به نمایش گذاشت و از فروش آن 000/350 دلار به جیب زد.

او در ادامه راهش یکی از معروف‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای وحشت (حداقل در ایران!) یعنی «کلبه وحشت» را ساخت؛ فیلمی که تقریبا از تمام کلیشه‌های رایج در سینمای وحشت استفاده می‌کرد و گاهی حتی بعضی از آنها را هم هجو کرده بود. این فیلم، اسم ریمی را بر سر زبان‌ها انداخت و او را محبوب کرد.

فیلم بعدی‌اش «کرایم ویو»، یک شکست مطلق بود. همین شد که او در بازگشتی دوباره به ژانر وحشت، «کلبه وحشت 2» را کارگردانی کرد و با این فیلم دوباره فروشی عالی را تجربه کرد. در همین زمان بود که  اسپیلبرگ به او لقب «استعداد مطلق فرداها» را داد و برارد نیلی در نقدی او را «هیچکاک آینده» معرفی کرد.

علاقه مفرط ریمی به کمیک بوک‌ها باعث شد که او بعد از ساخت «سایه» ، فیلم «مرد تاریک» را بسازد؛ ابر قهرمانی که خود ریمی به تنهایی خلق کرده بود. این فیلم اولین فیلم پرخرج واقعی او بود که با استقبال تقریبا خوبی هم مواجه شد. اما ریمی که انگار نافش را با وحشت بریده بودند، «کلبه وحشت 3» را ساخت؛ فیلمی که ترکیب عجیب و غریبی از وحشت و کمدی بود و این ترکیب نامتقارن و تجربی، ریمی را بار دیگر بر سر زبان‌ها انداخت.

این بود که پیشنهاد یک بلاک باکستر (یک فیلم پرخرج رده A) واقعی به او شد؛ ساخت ادامه فیلم بتمن تیم برتون با نام بتمن همیشگی. اما ریمی که کلا با بتمن مشکل داشت و همیشه به این شخصیت معترض بود، پیشنهاد را رد کرد تا جوئل شوماخر پشت دوربین برود و بدترین بتمن تاریخ سینما را بسازد.

تا اینکه در اواخر سال 99، ریمی برای ساخت فیلم «اسپایدرمن» دعوت شد؛ ابرقهرمانی که ریمی در تمام عمر عاشقش بود و دوست داشت آن قدر پول جمع کند تا خودش بتواند آن را بسازد! با اکران اسپایدرمن در سال 2002 و فروش عجیب و غریب 800 میلیون دلاری‌اش در سراسر جهان، ریمی یکباره به کارگردانی به‌شدت معروف و محبوب بدل شد که کمپانی‌ها برای استخدامش سرودست می‌شکستند اما او در استخدام سونی پیکچرز باقی ماند تا اسپایدرمن 2 را بسازد؛ فیلمی که همپای اولی فروش کرد و ریمی را در جایگاهش بیشتر تثبیت کرد. ریمی حالا با اسپایدرمن 3 به گیشه‌ها حمله کرده است؛ فیلمی که می‌گویند جزو  پرخرج‌ترین فیلم‌های  تاریخ سینما هم هست.این یعنی اینکه پیش‌بینی اسپیلبرگ کاملا درست از آب درآمده است.

دور وبری‌های آقای عنکبوت
تمام شخصیت‌هایی که در قصه‌های اسپایدرمن رو می‌شوند را می‌توان به دو دسته کلی تقسیم کرد؛ دوستان و دشمنان. مطمئن باشید غیر از این نیست.

البته گفتیم شخصیت؛ آدم‌های گذری را کلا نمی‌توان درباره‌شان اظهارنظر کرد. در بیشتر مواقع آن نفری که مثلا توی واگن قطار شهری نیویورک نشسته و اسپایدرمن را درحال وول‌خوردن میان ساختمان‌های بلند شهر می‌بیند را هم می‌توان جزء دوستان او حساب کرد.

دوستان اسپایدرمن افرادی هستند که یا از هویت واقعی او (پیتر پارکر) مطلع هستند یا اینکه با وجود چنین ابرقهرمانی که شهر را از بدی پاک می‌کند شدیدا موافقند. دشمنان او هم طبیعتا موجوداتی نیمه‌دیوانه هستند که وجود اسپایدرمن مانع بزرگی است برای کارهای شرارت‌بار آنها.

چیزی که این وسط مهم است ای

ن است که ترتیبی که فیلم‌های اسپایدرمن برای روکردن دشمنان درست کرده است، لزوما همان ترتیبی نیست که توی کمیک‌بوک‌ها آمده است. اینجا چندتا از دوستان و دشمنان استاد را می‌بینیم. سعی کرده‌ایم آنهایی را انتخاب کنیم که توی فیلم‌ها بوده‌اند یا در فیلم اسپایدرمن -3 خواهند آمد.

این فهرست می‌توانست خیلی طولانی‌تر از این حرف‌ها باشد. اما با توجه به فیلم‌ها و با توجه به فضای صفحات از این کار صرف‌نظر کردیم.

دوستان
خاله می: خاله دوست داشتنی پیتر پارکر که هیچ وقت نمی‌فهمد که خواهرزاده او در حقیقت همان اسپایدرمن حقیقی است که او را از دست دکتر اختاپوس نجات داده است. خاله می بعد از مردن والدین پیتر و کشته شدن شوهرش، عمو بن، ‌تنها قوم و خویش پیتر محسوب می‌شود و این باعث شده است که این دو به هم بسیار نزدیک شوند.
گویین استیسی: بهترین آشنای دوران دبیرستان پیتر؛ تنها کسی که قبل از عنکبوت شدن پارکر به او اعتماد به نفس می‌داد. گویین استیسی در یک جنایت کاملا تراژیک توسط جن سبز (green goblin) کشته می‌شود و پیتر را تنها می‌گذارد.

ماری جین واتسن: دوست و همکار گویین استیسی؛ او  بعد از مرگ استیسی به روحیات پارکر علاقه‌مند شده است و قصد دارد به شیوه خودش پیتر را از این سادگی بچه‌گانه نجات دهد. پدر ماری جین، یک نویسنده و استاد دانشگاه شکست خورده است که زندگی را به کام خانواده‌اش تلخ کرده است.

به همین خاطر ماری همیشه سعی کرده روی پای خودش بایستد و از پیتر هم همین را می‌خواهد. او که از هویت اصلی پیتر پارکر بی‌اطلاع است، آن قدر روی کارهایی که می‌خواهد اصرار می‌کند که پیتر مجبور به انتخاب بین هویت انسانی و هویت قهرمانی‌اش می‌شود.

 پیتر به خاطر عشق به ماری جین، پیراهن عنکبوتی‌اش را دور می‌اندازد و به او می‌پیوندد اما در حادثه‌ای دوباره آن را به تن می‌کند و اینجاست که ماری جین هویت واقعی او را می‌شناسد و بیش از پیش عاشقش می‌شود. آنها بعدها با هم ازدواج می‌کنند و صاحب چند فرزند می‌شوند.

جی. جان جیسون: سردبیر آتشین مزاج روزنامه دیلی باگل که پیتر پارکر را به عنوان عکاس استخدام می‌کند و همیشه دوست دارد  داغ‌ترین خبرها از اسپایدرمن را توی روزنامه‌اش درج کند. او یکی از بزرگ‌ترین منتقدان اسپایدرمن است و این کار را برای فروش بیشتر روزنامه انجام می‌دهد اما توی دلش اسپایدرمن را شدیدا دوست دارد. او به خاطر عکس‌های فوق‌العاده‌ای که پارکر از اسپایدرمن (یعنی خودش!) می‌گیرد، ‌حسابی هوایش را دارد.

دشمنان
 جن سبز (green goblin): اسم اصلی او نورمن آزبورن است. او که در یک خانواده ثروتمند به دنیا آمده است، پدری بازرگان و الکلی داشت که او را از اجتماع منزوی کرده بود. آزبورن بعدها با تنها عشق زندگی‌اش امیلی ازدواج می‌کند و صاحب پسری به اسم هری می‌شود اما مرگ امیلی، آزبورن را بیشتر از گذشته منزوی می‌کند.

آزبورن بعد از مرگ زنش ساعت‌های بسیار زیادی به کار و مطالعه می‌پردازد تا اینکه نهایتا سرمی را اختراع می‌کند که هوش و قدرت بدنی را به شدت افزایش می‌دهد. آزبورن بعد از خوردن آن سرم سبز می‌شود و چهره‌اش به هم می‌ریزد، هوش او هزاران برابر می‌شود و قدرتش هم به همین میزان زیاد می‌شود، جنونی سراسر وجودش را می‌گیرد؛ او دیوانه شده است و می‌خواهد پادشاه دنیا شود اما پیتر پارکر جلوی او درمی‌آید و بعدها او را می‌کشد.

دکتر اختاپوس: اتو اکتاویوس، روان‌شناس یاغی که به خیال خودش به دنبال برقراری صلح و امنیت است، با اختراع دست‌هایی مکانیکی که به نخاعش متصل می‌شود، دچار جنون می‌شود و آسایش شهر را به هم می‌زند.

درحقیقت بعد از اتصال دست‌ها به نخاعش، این دست‌ها هستند که او را هدایت می‌کنند. او بعد از این اختراع، اسم خودش را به دکتر اختاپوس تغییر می‌دهد و به سرقت از بانک‌ها و موزه‌ها می‌پردازد تا با پول آن هسته‌ای نورانی را اختراع کند که قدرت جذب فلزات را از فواصل میلیون کیلومتری داشته باشد.

پیتر پارکر که بارها با دکتر اختاپوس برخورد کرده و از او شکست خورده است، در نبرد نهایی به هر ترتیبی هست ماری جین را از دست او نجات می‌دهد و او را می‌کشد. پارکر بعدها پی می‌برد که ذات اکتاویوس خوب و پاک بوده است و این دست‌ها بوده‌اند که او را به جنون کشانده بوده‌اند.

هری آزبورن: یادگار نورمن آزبورن از همسرش امیلی، درحقیقت بهترین دوست دوران دبیرستان پیتر پارکر هم هست. بعد از کشته‌شدن نورمن آزبورن (یا همان جن سبز) به دست اسپایدرمن (یا همان پیتر پارکر)، هری کینه عجیبی از اسپایدرمن به دل می‌گیرد. او این حس انتقام را با پیتر پارکر درمیان می‌گذارد و از او برای کشتن اسپایدرمن قول می‌گیرد اما پارکر از این قول سر باز می‌زند. بعدها که هویت پارکر توسط دکتر اختاپوس برای هری‌ آشکار می‌شود، با خوردن سرم پدرش تبدیل به جن سبز دوم می‌شود و به جنگ پیتر می‌رود.

تمام هویت یک ملت
آمریکایی‌ها انگار در قرن بیستم خودشان را درست و درمان پیدا کردند. ایالات متحده‌ای که خسته از جنگ‌های فرسایشی استقلال و انفصال و تعقیب و گریزهای بی‌پایان قومیت‌ها و فرهنگ‌ها در آستانه قرن بیستم رنگ ثبات را به خود دیده بود، با علم‌کردن شهرهای مدرنی مثل نیویورک در شرق و لس‌آنجلس در غرب و سرمایه‌گذاری عجیب و غریب روی زمینه‌های علمی و فرهنگی، به دنبال هویتی مستقل می‌گشت که آمریکا را به‌عنوان کشوری دارای شخصیت و فرهنگ معرفی کند.

یکی از پارامترهایی که هر قومیت یا فرهنگی را دارای هویت و شاید تاریخ می‌کند، اسطوره‌ها و افسانه‌ها و قهرمان‌هایش هستند؛ چیزهایی که در حقیقت تبدیل به پلی می‌شوند که روزمرگی افراد را به تاریخ پشت سرشان گره می‌زنند و احساسی از اصالت و تعصب به آنها می‌دهند؛ چیزی که فرهنگ آمریکا از آن کاملا بی‌بهره بود. 400 سال تاریخ در مقابل تاریخ قطور انبوهی از کشورهای دیگر، آن‌قدر کوچک بود که آمریکایی‌ها نمی‌دانستند خودشان را باید به کجای این تاریخ نحیف وصل کنند!

این شد که در قرن بیستم وقتی که کاملا خودشان را پیدا کردند، دست به کار شدند و به جای اینکه توی تاریخشان به دنبال افسانه‌ها و اسطوره‌ها بگردند، خودشان آنها را ایجاد و به فرهنگ جامعه تزریق کردند.

یکی از مهم‌ترین اسطوره‌سازی‌های آمریکایی، کمیک‌بوک‌ها یا داستان‌های مصوری بودند که با خلق ابرقهرمان‌هایی دست‌نیافتنی یک‌جورهایی سعی در پرکردن این خلأ کاملا آمریکایی داشتند.

ناجیان دنیا
الگو و قالب  اصلی یک ابر قهرمان درست و درمان را در آن زمان کمپانی دی سی کامیکس با روکردن شخصیت سوپرمن در سال 1938، ایجاد کرد.

سوپرمن که توسط دو طرفدار زیر 20 سال داستان‌های عامه‌پسند  علمی و تخیلی خلق شده بود، فانتزی قدرت بی‌حد و حصر را نمایش می‌داد.

این بیگانه عجیب و غریب در هیات انسان طوری تصویر شده بود که انگار تنها ناجی آمریکایی‌ها از مصیبت‌ها و بلایایی است که قرار است سرشان بیاید. او می‌توانست سریع‌تر از گلوله پرواز کند و با چشمان مجهز به اشعه، داخل ساختمان‌ها را دید بزند و اجسام سنگین را مثل کاه از روی زمین بکند.

سیگل یکی از خالقان سوپرمن بعدها گفت: «ناگهان به ذهن من رسید که کاراکتری مثل سامسون، هرکول و همه مردان قوی‌ای که می‌شناختم را توی یک قالب بریزم». و این‌طوری بود که یک اسطوره کاملا قرن بیستمی خلق شد؛ ابرقهرمانی که در شروع دغدغه زندگی آمریکایی را داشت اما بعد از شروع جنگ سرد، آن روی سکه شنل‌قرمزی هم پیدا شد؛ سوپرمن در کمیک‌های آن زمان ناگهان تبدیل به منجی همه آدم‌های روی کره زمین شد؛ غول بیابانی‌ای که برای «حقیقت، عدالت و شیوه زندگی آمریکایی» می‌جنگید؛ همان چیزهایی که سیاستمدارانشان توی بوق کرده بودند.

با جواب‌دادن تئوری سوپرمن، دی‌سی کمیک دومین ابرقهرمانش را رو کرد؛ بتمن، شوالیه سیاه‌پوش شهر گاتهام که قدرت چندان خارق‌العاده‌ای نداشت اما با هوش فوق‌العاده و با تکیه بر ابزار‌های پیشرفته‌ای که می‌ساخت، شهر را  آرام می‌کرد و خلافکارها را می‌فرستاد هلوفدانی.

نسل قهرمان‌پرست
این وسط ناشرها هم متوجه شدند که با انتشار این جور کمیک‌‌بوک‌ها پول زیادی می‌توان به جیب زد. در ضمن آنها کشف کردند که با دخالت دادن دشمن‌های حقیقی آمریکا در آن زمان، می‌توان این پول را چندین برابر کرد، پس ابرقهرمان‌هایشان را به جنگ آدم‌های شرور و واقعی فرستادند؛ به جنگ هیتلر، مائو و استالین.

در زمان جنگ سرد هم بیشتر مصیبت‌ها را در بلوک شرق تصویر کردند تا هم خوب بفروشند و هم حس خود تحویل‌گیری آمریکایی را تقویت کنند! اما رغبت مردم برای خواندن و دیدن  کارهای به این تابلویی یواش یواش فروکش کرد. جو ترسناک بعد از جنگ جهانی و جنگ سرد و همچنین افول اقتصادی عجیب و غریب آمریکا کار خودش را کرده بود و اقبال عمومی بیشتر به سمت کمیک بوک‌های تیره و تاره جنایی رفته بود.

بعد از این افول موقتی پهلوان پنبه‌ها، کمپانی مارول با هوشمندی عجیب و غریبی در دهه 60، نسل جدیدی از ابرقهرمان‌ها را رو کرد که به شدت مورد استقبال قرار گرفت. اعضای مارول فهمیده بودند که برای احیای ابرقهرمان‌هایشان باید بیشتر از داستان، روی شخصیت‌پردازی آنها کار کنند و آنها را به مدل انسان نزدیک‌تر کنند. به این ترتیب برعکس فرمول‌های قدیمی، ابرقهرمان‌های مارول، به شکلی انسانی در قالب موجوداتی نگران و مردد در مورد قدرت خودشان شکل گرفتند.

تولد مرد عنکبوتی
بزرگ‌ترین، محبوب‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین ابرقهرمان مارول که از همین فرمول پیروی  می‌کرد، اسپایدرمن بود که در سال 1962 از وسط کمیک‌بوک‌ها بیرون پرید و همه را با تارهایش تسخیر کرد. شخصیت پیتر پارکر به جای این که مثل سوپرمن همه کارها را راس و ریس کند، سعی می‌کرد فقط کارهایش را درست انجام بدهد و کسی که همچین توقع کوچکی از خودش دارد مطمئنا اشتباه می‌کند.

 این جور نقطه ضعف‌های ظریف که توی شخصیت پارکر کاشته شده بود، آن قدر شخصیتش را جذاب کرده بود که نه تنها نوجوان‌های پریشان آن دوره و زمانه را وادار به همذات‌پنداری می‌کرد، بلکه بزرگترهایشان را هم دیوانه کرده بود. این فرمول استثنایی با معرفی یک شخصیت بدمنفور مثل جن سبز که خود او هم ناخواسته بد شده بود، به چنان جذابیتی رسید که به نظر می‌رسید تا ابد جواب می‌دهد. اسپایدرمن به همراه هالک، مردان ایکس و 4 شگفت‌انگیز دیگر ابرقهرمان‌های مارول موج عظیمی را تشکیل دادند که تا آن زمان سابقه نداشت. اینها فقط ابرقهرمان نبودند.

آنها ابرقهرمان‌های مارول بودند؛ اگر یکی از این کمیک‌بوک‌ها را می‌خریدید، مجبور می‌شدید بقیه را بخرید.  هر کدام از ابرقهرمان‌ها گاه‌گداری به داستان‌های دیگر هم سر می‌زدند و نهایتا جهانی خلق شد که بعدها به «جهان مارول» معروف شد.

موفقیت مارول در حقیقت صنعت کمیک بوک را از مرگی زودرس نجات داد و به اوجی رساند که هنوز روی قله آن سوار است. اما آنها هیچ‌وقت از بازتولید و به روز کردن ابرقهرمان‌هایشان غفلت نمی‌کنند.

اگر می‌بینید در فیلم اسپایدرمن 3 (که از کمیک‌های مارول اقتباس شده است)، اسپایدرمن جنبه‌های منفی زیادی دارد و درعین‌حال شعار «قدرت مسئولیت می‌آورد» را سر می‌دهد (همان شعاری که بوش در ابتدای ریاست جمهوری‌اش می‌داد) بدانید که مغزهای متفکر مارول بیکار ننشسته‌اند؛ آنها در حقیقت دارند همان شعارهای تابلوی سوپرمنی را در قالبی جدید عرضه می‌کنند. آنها روی شقیقه‌تان را نشانه گرفته‌اند، درست همان‌جا را!

جای خالی «هوخشتره»
حتما شما هم در بین دوستان و آشنایان، با نمونه‌های اعجاب‌انگیزی از عشاق اسپایدرمن  برخورد کرده‌اید؛  پسر کوچولوهایی که علی‌رغم روان نبودن زبانشان، حاضرند سی‌دی اسپایدرمن رابرای شما مو به مو تعریف کنند؛ پسر کوچولوهایی که صفحات دفتر نقاشی‌شان را اسپایدرمن‌های مختلف پر کرده‌اند؛ این جادوی عجیب چیست؟

وقتی برای پسر برادرم تصویری از اسپایدرمن می‌کشم و بعد از آن در برق چشمانش می‌بینم که فکر می‌کند عجب عموی بزرگی دارد(!) از خودم می‌پرسم این جادوی عجیب چیست؟

جذابیت شخصیت اسپایدرمن مدیون کارکرد چند کلید حیاتی در طراحی شخصیت آن است که به طور خلاصه به چند تا از کلیدها اشاره می‌کنیم که پایان همه‌شان به این ختم می‌شود: «ای کاش من یک اسپایدرمن بودم.»

 کلید اول: قدرت؛ عدم محدودیت در انجام کار و قوی بودن یکی از آرزوهای کودکان و به طور کلی‌تر انسان‌هاست. 

کلید دوم: توانمندی‌های اساسی؛ از دیوار صاف بالا رفتن، پرواز کردن و غلبه بر جاذبه زمین از دیگر آرزوهایی است که انسان از کوچکی با آن درگیر بوده و هست و خواهد بود.

کلید سوم: خوش‌رنگ بودن؛ رنگ قرمز که در تقابل رنگ آبی تضادی عجیب ایجاد می‌کند، از اولین رنگ‌های مورد علاقه انسان و پرانرژی‌ترین رنگ‌هاست، رنگی که کودکان از همان چند ماهگی به طرفش متمایل می‌شوند و فوق‌العاده دوستش دارند.

کلید چهارم: انسان بودن کاراکتر؛ اسپایدرمن یک موجود فضایی نیست، یک انسان است که به خاطر نیش عنکبوتی به قابلیتی جدید دست یافته و فرق ظاهری او یک لباس مخصوص است. پس این امکان که من هم اسپایدرمن بشوم وجود دارد.

کلید پنجم: طراحی  چهره‌ای مرموز با چشمانی سفید و بزرگ که با خط ضخیم مشکی، بهتر خودشان را نشان می‌دهند.

شاید بسیاری از این کلیدها هر روزه از کنار مسئولان فرهنگی جامعه ایرانی- اسلامی ما عبور می‌کنند و بدون توجهی خاص به آنها، باز این سؤال بنیادی را از خود می‌پرسیم که این هیولاهای غربی چه از جان فرزندان ما می‌خواهند؟! و چه بسیارند شخصیت‌ها و قهرمان‌هایی که در فرهنگ کهن و ذهن‌های خلاقه ما ایرانیان در حال خاک خوردن هستند و منتظر فرصتی تا از این صندوقچه تاریک بیرون بیایند و با قدری رنگ و لعاب جدید و دور از تعصبات نادرست، همراه با واقع‌نگری تبدیل به ابرقهرمان‌هایی شوند جذاب‌تر، ‌تودل‌بروتر و ماندگارتر. تا امثال من بگویند پس ای کاش من یک «هوخشتره» بودم!