تاریخ انتشار: ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ۱۹:۴۸

روح‌الله رمضانی: این نکته که برخی از فیلسوفان و متفکران در اندیشه ایرانی شاعر نیز بوده‌اند می‌تواند بیانگر ساختار و بافت متفاوت اندیشه در ایران باشد.

این وضعیت که در اندیشه ایرانی نمونه‌های برجسته بسیاری دارد در ساختار اندیشه یونانی و غربی نمونه آنچنانی ندارد. در دوره‌های جدیدتر برخی فلاسفه در غرب به بیان ادبی (به ویژه در شکل نثر) نزدیک شده‌اند؛اما در اندیشه قرون وسطی که تناظر بسیاری با تفکر ایرانی- اسلامی دارد، نمونه‌ای قابل ذکر نیست. از آنجا که دستمایه شاعر احساس است و ابزار کار فیلسوف عقل، پس شاید جدا بودن حساب شاعر از فیلسوف، شدنی تر باشد تا آمیختگی آنها.

اما در اندیشه ایرانی این ترکیب و آمیختگی به شیوه زیبایی عملی می‌شود. این واقعیت نشان می‌دهد که به هر حال شعر نیز در ساختار معرفتی ایرانی جایگاه مهمی دارد. ملامحسن فیض کاشانی یکی از فیلسوفان شاعر و شاعران فیلسوف است که اشعارش هم از معروفیت نسبتا خوبی برخوردار است. او حتی برخی از اشعار مولانا را در کتابی جمع‌آوری کرده است؛ اما آنچه در اینجا همنهاد فیلسوف – شاعر فرا روی ما می‌گذارد نه فیلسوف است و نه شاعر، بلکه نفس ترکیب و آمیختگی است.

کوشش برای آمیختن بافت‌های مختلف و یکی کردن سویه‌های متفاوت و وحدت بخش  به ساخت‌های معرفتی گوناگون از ویژگی‌های بر جسته اندیشه ایرانی در دوران پایانی فلسفه اسلامی است. اندیشه ملامحسن فیض نمونه برجسته‌ای برای این ویژگی است. او شاگرد صدرا و از هم مشربان او هم در فلسفه و هم در علوم تفسیر و حدیث است.

اندیشه‌های فلسفی فیض را می‌توان بویژه در کتاب اصول‌المعارف سراغ گرفت. ملامحسن در این کتاب به شرح دیدگاه‌های بنیادین فلسفه متعالیه می‌پردازد. از ویژگیهای این کتاب این است که در آن مباحث اصول دین با مبانی فلسفه متعالیه همراه می‌شود، به گونه‌ای که هر مبحث فلسفی مبحثی از اصول دین را به عنوان نتیجه خود در پی دارد. به سخن دیگر از یک اصل فلسفی برای اثبات اصلی از اصول دین استفاده می‌شود.

به این صورت فیض در این کتاب در مرزهای فلسفه باقی می‌ماند و در عین حال مباحث اصول دین را هم در تلفیق با فلسفه بیان می‌کند. برای نمونه در باب اول درباره مباحث مربوط به وجود مانند اصالت وجود، وحدت و عدم تکثر آن بحث می‌شود و در بخشی دیگر براساس همین بحث وحدت وجود هرگونه شریکی از حق تعالی نفی می‌شود. یا، برای نمونه‌ای دیگر، در بحث از علت و معلول و سبب و مسبب بحث غایات و فاعلیت خدا را مطرح می‌کند. افزون بر این، بیشتر مباحث فلسفی این کتاب اصطلاحات عرفانی متناظر را در کنار خود دارد.

این اثری است که در عین فلسفی بودن تلاش دارد ساختارهای فکری دیگر ( وحی و عرفان) را نیز در خود حل کند. مرحوم استاد جلال‌الدین آشتیانی در مقدمه‌ای که بر کتاب اصول المعارف نوشته می‌گوید: «سبب تالیف این اثر منیف آن است که مولف علامه – رض- خواسته است بین طریقه حکمت و معرفت حاصل از طریق برهان و فلسفه معهود بین حکمای اوائل و اساتید فن از اعاظم حکمای یونان و بین معارف وارد از طریق شریعت محمدیه و انوار فائض از طریقه ائمه شیعه جمع نماید و اثبات کند که بین اسرار نازل از حق اول به وساطت انبیا و اولیاء و حکمای فائض بر نفوس مستعدین از حکمای الهی تهافت و تناقض وجود ندارد.»

آن مشخصه فلسفه دینی که فلسفه ملامحسن فیض به عنوان یک مثال برجسته  به ما می‌نمایاند تلاش در غلبه بر چندگونگی‌ها و چندگانگی‌های ساختار اندیشه است. یکی از مباحث فلسفه دینی (همچون فلسفه اسلامی، فلسفه مسیحی) تعیین نسبت حقیقت دینی و حقیقت عقلی است.

اندیشمند دینی با دو ساختار مواجه است که هر دو داعیه دار دستیابی به حقیقت‌اند. اما در این زمینه آنچه اندیشه ایرانی (و درست به همین دلیل می‌گوییم اندیشه ایرانی و نه اسلامی) را خاص‌تر و ویژه‌تر می‌کند این است که در آن ساختار سومی هم خودنمایی می‌کند و دعوی حقیقت دارد. این ساختار معرفتی سوم عرفان است. در فلسفه مسیحی عرفان ساختار معرفتی آنچنان جداگانه‌ای نسبت به دین ندارد. عرفای مسیحی همان قدیسان‌اند که کلیسا این لقب را به آنها بخشیده است؛ اما در ساختار معرفتی اندیشه ایرانی عرفان نمودی جداگانه نسبت به دین دارد.

هرچند میان این دو دادوستد‌ها، تعاملات و همپوشانی‌هایی بوده است، اما ستیزی ذاتی همیشه این دو را از هم جدا می‌کرده است و، تا جایی که قدرت در دست نمایندگان دین یعنی فقیهان بوده، تکفیر و از میان برداشتن عرفا هم متداول بوده است  (فیض کاشانی نیز بخاطر گرایشهای باطنی و تاثیراتی که از ابن عربی پذیرفته بود توسط بسیاری از همروزگاران خود تکفیر شد).

پس در اندیشه ایرانی - شاید به دلیل مایه‌های ایرانی و شاید تحت تاثیر تشیع - عرفان خود به عنوان یک مدعی جداگانه در کنار فلسفه و دین مطرح است. فیض کاشانی نیز دارای گرایشهای باطنی بوده و هرچند این مساله، همانطور که گفته اند، با اخباریگری او در تضاد است. او سعی داشته تا در فلسفه‌اش سهمی به گرایشهای باطنی خود بدهد.

«او مثل استاد خود معتقد است که سهم حکمای مشاء و اشراق در کثیری از مباحث عالیه بخصوص مباحث مربوط به نشئات و عوالم نفس بعد از موت و مبلغ علم آنان در مسائل مربوط به خود شناسی و علم آغاز و انجام وجود انسانی و جهات مربوط به عوالم روح بعد از خلع جلباب بدن چندان زیاد و با اهمیت نیست برخلاف عرفای از علمای امت که در بسیاری از مباحث عالیه مربوط به عوالم بعد از موت وجهات مختص نفس انسانی به واسطه حسن متابعت از مقام وحی و تنزیل میدان میدان آنهاست.» 

فیض کاشانی یکی از نمایندگان مرحله‌ای از اندیشه ایرانی است که در آن ساختار‌های سه‌گانه معرفتی(فلسفه، عرفان و دین) به کامل‌ترین شکل ترکیب می‌شوند و این مشخصه ساختار اندیشه ایرانی است که امکان این ترکیب را می‌دهد و در آن متفکر می‌تواند در عین فیلسوف بودن، فقیه، عارف و حتی شاعر هم باشد.