احمدرضا حجارزاده: شهره سلطانی چهره ناشناخته‌ای در جمع بازیگران نیست. او فعالیت هنری‌اش را از سال‌های دور و سنین نوجوانی، در مقام بازیگر و کارگردان آغاز کرده که تا امروز ادامه یافته است. با این‌حال، سلطانی مدتی است در سینما و تلویزیون کم‌کار شده و به تئاتر رو آورده است.

 این بازیگر سال گذشته در نمایش «بعضی وقت‌ها خوبه آدم چشماشو ببنده» به کارگردانی سیاوش تهمورث بازی داشت. شهره سلطانی این شب‌ها، با نمایش «آخرین حکایت فرهاد» در تالار حافظ به عرصه کارگردانی بازگشته؛ نمایشی که قابلیت جذب و جلب رضایت مخاطبان خاص و عام را دارد. اجراهای این نمایش از هشت آذر ماه در این سالن شروع شده و تا نیمه دی‌ماه ادامه دارد. ما در نخستین شب اجرا به تماشای کار نشستیم اما سلطانی تأکید می‌کند اجرای اولشان اشکالات کوچکی داشته که حالا رفع شده و بهتر است یک‌بار دیگر کار را ببینیم. شبی دیگر راهی تالار حافظ شدیم تا هم دوباره آخرین حکایت فرهاد را ببینیم هم پای حرف‌های کارگردانش بنشینیم. برای ما مصاحبه با هنرمندی متواضع و قابل‌احترام، همیشه خوشایند است، حتی اگر بیشتر آن حرف‌ها، گلایه باشد.

  • متن نمایشنامه چگونه انتخاب شد و به دست‌تان رسید؟

طی یکی دو سال اخیر، هفت متن را برای اجرا به مرکز هنرهای نمایشی دادم که هر هفت مورد رد شد.

  • و هیچ‌کدام از آنها اصلاحیه نخوردند؟

خیر، حتی اصلاحیه نخوردند. به هرحال، شرایط طوری مرا هدایت کرد که سراغ متن بی‌دردسرتری بروم. احساس کردم متون چاپ‌شده مرکز هنرهای نمایشی از ممیزی‌های آنها مستثنی است. از متونی که مرکز چاپ می‌کند، نمایشنامه‌های بسیاری را خوانده‌ام. خیلی‌هایشان خوب و زیبا بوده‌اند. در جست‌وجوی چیزی که با تفکر و نگرشم هماهنگ باشد، بالاخره به این متن رسیدم. این متن را از کتابی انتخاب کردم که یکی از نمایشنامه‌نویسان همان کتاب هدیه داده بود. ابتدا شروع کردم متن ایشان را خواندم؛ نوشته آقای علی اصغری با نام «خشت خام» که بسیار زیبا بود. گفتم نمایشنامه‌های دیگر کتاب را هم بخوانم. رسیدم به متن آقای مهدی میرباقری. همه جا گفته‌ام و باز هم تأکید می‌کنم این متن نه‌تنها انتخاب من که اعتقاد من است. متن را به مرکز ارائه دادم و قبول شد.

  • نمایشی که اکنون توسط گروه شما اجرا می‌شود، با متن اصلی چقدر تفاوت دارد؟آیا مجبور شدید صحنه‌های زیادی را تغییر دهید؟

خیلی چیزها با متن اصلی فرق دارد. مثلاً کودکی که ابتدا وارد می‌شود، در واقع‌ رؤیا و ذهنیت پدر است که به متن اضافه کردم. شخصیت «فرزاد» کاملاً عوض شد. در متن اصلی، او فرزند کوچک خانواده بود و دو صحنه بیشتر بازی نداشت ولی با اجازه نویسنده، او را پسر بزرگ خانواده قرار دادم. بهتر دیدم در دوماهگی از روی تخت افتاده و در نتیجه مشغله پدر و مادری که مجبورند کار کنند، به این بچه کم‌توجه‌ شده باشد. فرزاد عوض شد، دیالوگ‌ها هم تغییر کرد و جمله‌هایی را خودم اضافه کردم. وقتی آقای میرباقری اجرای کامل نمایش را دیدند، گفتند کاش من هم فرزاد را اینگونه دیده بودم؛ یعنی از نتیجه تغییر و اتفاقات راضی بودند. به هرحال من نگاه خودم را به متن داشتم. اگر قرار بود متن اصلی کار شود، زمان نمایش، به دو تا سه ساعت می‌رسید. از کلیات آن حذف کردم ولی چیزهایی را هم افزودم.

  • آیا به رسم این روزهای کارگردانان تئاتر، می‌شود گفت متن را دراماتورژی کرده‌اید؟

هیچ‌وقت دلم نخواسته بگویم من دراماتورژ یا طراح هستم اما واقعاً روی این کار طراحی شده. الان این نمایش، یک اتفاق دیگر است. من نسبت به نمایشنامه اصلی، شخصیت‌ها را به تناسب نگاهم هدایت کردم ولی دوست ندارم خودم را دراماتورژ بدانم. این واژه دیگر خیلی لوث شده و معنی‌اش تغییر کرده. دراماتورژ معنی دارد. نمی‌شود یکسری تغییرات ساده را دراماتورژی دانست. با احترام به همه دراماتورژهای حرفه‌ای این رشته مثل آقایان محمد چرم‌شیر، علیرضا نادری و بزرگانی مثل آنها، نمی‌دانم چرا تازگی‌ها فکر می‌کنیم این عنوان، به‌کار تشخص می‌دهد. برخی‌ها چهار تا کلمه را برمی‌دارند، خیال می‌کنند دراماتورژی کرده‌اند. من خجالت می‌کشم از این عنوان استفاده کنم. بنابراین فقط می‌گویم این یک نگاه جدید به نمایش آخرین حکایت فرهاد است؛ نگاه و اندیشه‌ای مختص به من. شنیده‌ام در جشنواره تئاتر فجر چند گروه دارند همین متن را کار می‌کنند. یکی از آنها گروه آقای راسخ راد بود که با آقای هاتفی(بازیگرشان) آمدند و اجرای ما را دیدند. امیدوارم برای آنها اتفاق خوبی بیفتد و با شرایط نمایش ما مواجه نشوند.

  • منظورتان چه شرایطی است؟ برای اجرای آخرین حکایت فرهاد مشکلی داشتید؟

بله. یکی از مشکلات آن بود که مجبور شدم کارم را در این سالن، همزمان با یک گروه دیگر و در این ایام اجرا کنم. همه اینها به نمایش لطمه می‌زند ولی کار دیگران باید به سلامت روی صحنه برود.

  • نام نمایشنامه از ابتدا همین بود یا آن هم تغییر کرده؟

نه، البته خیلی دوست داشتم نام نمایش را تغییر بدهم چون حس می‌کردم آخرین حکایت فرهاد، ذهنیتی به تماشاچی می‌دهد که او را به سمت اسطوره‌ها می‌برد. گرچه چندان هم بی‌ربط نیست و کارکرد نمادین دارد. عشق ناکامی که اینجا مطرح می‌شود، می‌تواند عشق نافرجام همه فرهادها باشد. برای آنکه این ذهنیت را از تماشاچی بگیرم و فکر نکند می‌آید و یک قصه تکراری می‌بیند، می‌خواستم نام نمایش عوض شود ولی نویسنده ما دوست داشت با همین نام کار شود. من هم به ایشان احترام گذاشتم چون گفتند «اسم نمایش امضای من است و امکان دارد تغییر نام، روی سابقه کارم تأثیر بگذارد». این نمایش، یک کار مدرن و امروزی و اصلاً یک قصه امروزی است. برای آنکه اسم نمایش، تماشاچی را گمراه نکند، پوستری طراحی کردم که تماشاچی بداند این نمایش نمی‌تواند قصه آن فرهاد مشهور باشد. در حقیقت با دادن کد و نشانه‌هایی به تماشاگر گفتم قصه این نمایش، تکراری نیست. هرچند به لحاظ نماد و تمثیل‌ها، شاید تکراری باشد ولی این اجرا از نمایش آخرین حکایت فرهاد، روایت جدید من از آن نمایشنامه است که فقط هم موضوع عشق در آن مطرح نمی‌شود.

  • از این نظر کار شما امتیاز ویژه‌ای دارد چون در نمایش‌تان به دغدغه‌ها و موضوعات اجتماعی امروز پرداخته‌اید.

دقیقاً. خب من خیلی به عشق اعتقاد دارم و خیلی هم احترام می‌گذارم به تمام عاشق‌ها و عشق‌های دنیا ولی اینجا مسئله فقط طرح‌کردن یک عشق نبوده بلکه مطرح‌کردن یک مشکل اجتماع بوده که ما به‌شدت در جامعه امروز با آن مواجهیم و آن، شکاف بین نسل‌هاست؛ اختلاف و تقابل دو نسل یا در واقع چندین نسل.

  • معتقدم موضوع فقدان دیالوگ و رابطه عاطفی بین فرزندان و والدین امروز در این نمایش خیلی خوب و درست ترسیم شده.

امیدوارم اینگونه باشد. من تمام تلاشم را کرده‌ام که اینطور باشد.

  • فکر می‌کنم امروزه این گرفتاری در بیشتر خانواده‌ها وجود دارد که بچه‌ها با پدر و مادرهایشان حرف مشترکی ندارند.

دقیقاً و پدر و مادرها همیشه فکر می‌کنند صلاح بچه‌شان را می‌خواهند که حتماً همینطور است ولی به هرحال ما هم اشتباه می‌کنیم. اینطور نیست که والدین بری و عاری از خطا باشند. گاهی وقت‌ها با محبت‌ها و تلاش‌شان که فکر می‌کنند می‌توانند بچه‌شان را به مسیر درست هدایت کنند، به خطا می‌روند. تلاش کرده‌ام این را نشان بدهم. حالا شما می‌گویید موفق بوده‌ام و از صحبت‌های مخاطبی که به تماشای کار می‌آید، می‌شنوم که راضی از سالن بیرون می‌رود. خوشبختانه در چند روزی که از اجراها می‌گذرد، ندیده‌ام کسی از دیدن این نمایش ناراحت باشد. ممکن است به‌کار ایراد و انتقاداتی بگیرند که کاملاً به آنها حق می‌دهم. برای اینکه کسی نمی‌داند دارم این نمایش را تحت چه شرایطی اجرا می‌کنم. کسی نمی‌داند ایرادی که در دکور نمایش و درها وجود دارد، به این خاطر است که باید سریع جمع شود تا کار بعدی اجرا برود. اینها لطمه‌ها و صدماتی است که به اجرای تئاتر می‌خورد. همین جایگاه نشستن تماشاچی چقدر به‌کار لطمه زده چون اینجا سالن استانداردی نیست.

  • چه شد که در این سالن اجرا رفتید؟آیا برای سالن‌های دیگر درخواست ندادید؟

به ناچار وادارم کردند در این تالار اجرا بروم. اینجا سالن مناسب کار من نیست. از تئاترشهر و خانه‌هنرمندان درخواست سالن کردم و اصرارم این بود در یک Black box اجرا کنم، نه روی سن. خانه‌هنرمندان از اول من را رد کرد ولی وقتی به تئاترشهر مراجعه کردم، آقای موسوی گفتند اگر اصرار دارید، در سالن حافظ اجرا کنید.

  • دلیل خاصی برای عدم‌واگذاری سالن‌های تئاترشهر داشتند؟

خیر، دلیلی نداشتند. گفتند سالن‌ها پر است. درصورتی که وقتی این متن را دادم، خیلی از گروه‌هایی که الان آنجا اجرا دارند، بعد از من متقاضی اجرا در تئاترشهر بودند. شاید فکر کردند نباید آنجا اجرا بروم. دیگر نمی‌خواهم گله کنم چون فایده‌ای ندارد. الان باید تمام تلاشم این باشد که کارم را درست انجام بدهم ولی خیلی حرف ناگفته و گفتنی دارم. بخشی از آنها گفته شده. اگر گوش شنوایی باشد، حرف‌هایم را می‌زنم، شاید اثر کند.

  • خانم سلطانی، در برداشتی که از متن مهدی میرباقری داشتید، نگاه و روایت خودتان را اعمال کرده‌اید ولی انگار با وجود دخل و تصرف در متن، هنوز یک جای کار می‌لنگد. شما در کمترین زمان، بیشترین اطلاعات را در اختیار تماشاگر می‌گذارید. انبوه اسامی شخصیت‌ها و رویدادهایی که در نمایش دیده نمی‌شوند ولی به آنها اشاره می‌شود، تماشاگر را کمی گیج و خسته می‌کند. از طرفی به‌نظر می‌رسد با این تمهید قصد داشته‌اید ریتم و ضرباهنگ نمایش را سرعت ببخشید. موافقید؟

نه چون شما اجرای شب اول را دیدید، این قضاوت را دارید. شب اول قطعاً خطاهایی وجود دارد. در آن اجرا صدای نمایش من هنوز طبقه‌بندی نشده بود. نخستین روز بود که داشتیم در سالن کار می‌کردیم. فقط دو روز قبل از اجرای شب اول، در سالن تمرین کرده بودیم که آنجا هم صدا و اجرا را با افکت و نور نرفته بودیم. بنابراین چنین مشکلاتی اجتناب‌ناپذیر است. تمام اجراهای اول دچار این مشکل می‌شوند. به‌رغم اینکه اعتقاد دارم برای بازیگر بهترین اتفاق و اجرا، اجرای روز اول است ولی برای کلیت کار، نخستین اجرا مناسب نیست. بازیگران هنوز ورود و خروج‌ها را نمی‌دانستند. در آن اجرا یکسری چیزها از دست رفت. در مورد شخصیت‌هایی مثل خسرو و حسین هم که فقط از آنها اسم برده می‌شود، نمی‌توانستم نشان‌شان بدهم چون جایی برای اضافه‌کردن نبود.

  • اصراری ندارم آن شخصیت‌ها حتماً دیده می‌شدند. منظورم آن بود که داستان جذاب خانواده ایرج، خیلی آشفته و نامرتب روایت شده. با وجود این، انگار کارگردانی شما ضعف‌های متن را پوشانده و نمایش را نجات داده. در آخرین حکایت فرهاد، آنچه کار را قابل ِدیدن کرده، کارگردانی است، نه متن.

نمی‌توانم این نظر را تأیید کنم. به هرحال متن آنقدر قشنگ بوده که قدرت لازم را برای کارگردانی داده. بله، خیلی‌ها این حرف را می‌زنند ولی با احترام به حرف شما، آقای میرباقری این متن را خوب نوشته‌اند. شاید اگر می‌خواستم نمایش را در زمان دو ساعت‌ونیمی که نویسنده نوشته و با آن حجم اطلاعاتی که می‌گویید، اجرا کنم، کمی گویاتر بود. من کمی نمایش را فشرده کردم. حدود یک ساعت از نمایش را زده‌ام.

  • یعنی صحنه‌هایی بوده که کامل از نمایشنامه کنار گذاشته‌اید؟

نه، همه صحنه‌ها همین هستند. در اجرا، صحنه‌ها یا پازل‌ها را جابه‌جا کردم. صحنه سوم نمایشنامه، صحنه آخر کار من است یا صحنه چهارم، اینجا صحنه هشتم شده. ضمن اینکه با کات‌های پی در پی توسط نور، نمایش را صحنه به صحنه کردم. درصورتی که در نمایشنامه، آن صحنه، یک صحنه مستقل نیست، بلکه در یک پرده روایت شده.

  • فکر نمی‌کنید اگر همان خط کلاسیک داستانی را پیش می‌گرفتید، الان نمایش دچار این آشفتگی روایی نبود؟

نه، آن موقع، نمایش، دیگر خاص نبود. کار خسته‌کننده‌ای می‌شد.

  • پس معتقدید به هم ریختن پازل‌ها، نمایش شما را جذاب کرده؟

بله، فکر می‌کنم جابه‌جایی صحنه‌ها در کیفیت کار مؤثر بوده ولی برای تعدد اسم‌هایی که مطرح می‌شوند، در اجرای شب اول متأسفانه مواردی از قلم افتاد. حالا در اجرای فعلی، کدهایی در دیالوگ‌ها گذاشته‌ام که مثلاً خسرو در این نمایش کیست؟ به بازیگر نمایشم گفتم تأکید کند که خسرو، شوهر شیرین است و آن شب از روی بالکن افتاده یا حسین، دوست صمیمی فرهاد بوده. وقتی این دیالوگ گفته شود، شما دیگر آدم‌ها را گم نمی‌کنید.

  • این شکل طراحی در تعویض صحنه‌ها چگونه وارد کار شد؟صحنه‌ها مدام با رفت و برگشت نور، عوض می‌شوند و این مسئله، تمرکز تماشاگر را از پیگیری داستان می‌گیرد.

فقط در صحنه اول اینگونه است چون آنجا یک صحنه کامل بود. مثلاً به این شکل بود که فرزاد می‌رفت در دستشویی و زمین می‌خورد، پدر و مادرش می‌دویدند و او را می‌آوردند و... منتها دیگر این صحنه‌ها را قطع کردم. به محض اینکه فرزاد می‌خورد زمین، مادر می‌دود به سمت دستشویی و کات. در واقع همه‌‌ چیز را کمی مونتاژشده دیدم. شاید چون تجربه فیلم و کارگردانی دارم، سعی کردم این لحظه‌ها را تصویری کنم؛ یعنی کار را از آن نگاه همیشگی به تئاتر، خارج کردم. دلم می‌خواهد تئاتر من، نمایشی باشد که همه آن را بفهمند. دوست ندارم بگویم این کار من است. تماشاچی می‌خواهد بفهمد یا نفهمد. دوست دارم کاری انجام بدهم که همه بفهمند. می‌خواهم چیزی به مخاطب برسانم. در برخورد با این نمایش، هر کس با چیزی همذات‌پنداری می‌کند. تماشاگران می‌آیند و می‌گویند ما را یاد فلان‌ خاطره انداختید، ما یاد بچه‌هایمان افتادیم. یک نفر می‌گوید به من یاد دادید با پسرم اینطور رفتار نکنم. اینها را تماشاچیان عام به من می‌گویند.

  • به‌نظرم دلیل همذات‌پنداری تماشاگران این است که از هر قشر، نماینده‌ای در نمایش دارید.

دقیقاً، ضمن اینکه از تجربیات خودم در این نمایش استفاده کرده‌ام. صحنه‌ای که فرهاد و فروغ، کارتن اثاثیه را به هم می‌ریزند و خاطرات‌شان را مرور می‌کنند، از زندگی شخصی‌ام می‌آید. خودم با برادرم چنین رابطه‌ای داشتم. تجربیاتم را به خدمت گرفتم تا تصویر قشنگ‌تری به مخاطب برای درک بیشتر از زندگی ارائه بدهم.