یاسر هدایتی: سرپیچی از ولایت معصوم در امر ولایی‌اش،‌ در قاموس اندیشه شیعی جایی ندارد. امام‌شناسی شیعه یعنی ولی‌شناسی و ولی‌معصوم سرپرست هرسویی شیعه است؛‌سوی دنیا و عقبی.

اندیشه شیعی،‌ شناسای معرفت مطلقی است که در آن معتقد ابتدا باید سرپرست مأذون به واسطه پیامبر(ص) از خدایش را بشناسد؛ بدون هیچ‌گونه تقلید و تحجر زدگی و بلکه به تحقیق و سپس در حوزه عمل دل سپرده بلکه سرسپرده ولی باشد و این شه‌شناسی و سرسپردگی است که آتش ایمان می‌خوانندش و صدالبته که سیاووشان می‌خواهد که به قول حضرت عطار:
مرد می‌باید که باشد شه‌شناس / گر ببیند شاه را درصد لباس

تاریخ خونبار شیعه اما در سیر خود گواه این را دارد که از این دست مردمان شه‌شناس حتی در عصر معصوم بسیار کم بوده‌اند و چه بسا با دیده دوبین خود شه‌شناسی که هیچ ،پاری از اوقات شیطان را در لباس شاه نیز بازنشناخته‌اند که شلاق زور و نوازش زر و وزش تزویر نیز همیشه همراه این بازنشناسی بوده است. یکی از موقف‌های نمودناک این عدم درک صحیح از ولایت و اجتهاد در برابر نص وجود امام در همان سده نخستین اسلام در میان سال‌های 40تا50 هجری بوده است؛ آنگاه که بعد از شهادت حضرت امیر(روحی‌فداه)، برومند‌ترین فرزند ایشان، آن معروف فریقین به شبیه‌ترین فرد به پیامبر(ص) در صورت و سیرت به امامت و خلافت مسلمین رسید.
نوشتار حاضر درنگی است در بخشی از سیره حضرت حسن(سلام‌الله علیه) که منتهی به صلح شد و لی ناشناسی آنانی که خود را مسلمان می‌دانستند؛ مردمانی که از فرط ظلمت، عزت آفتاب را نمی‌شناختند.

«... منم فرزند بشیر، منم فرزند نذیر. منم فرزند آن کس که به اذن پروردگار مردم را به سوی او می‌خواند. منم پسر چراغ تابناک هدایت. من از خاندانی هستم که خدای تعالی پلیدی را از ایشان دور کرده و به خوبی پاکیزه‌شان فرموده. من از آن خاندانی هستم که خداوند دوستی ایشان را در کتاب خویش واجب دانسته و فرموده است [(ای پیامبر) بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی‌کنم جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل‌بیتم) و هرکس کار نیکی انجام دهد. بر نیکی‌اش می‌افزاییم. چرا که خداوند آمرزنده و سپاسگزار است.] پس نیکی در این آیه دوستی ما خاندان است.»

این بیان شیوا و جزیل پایان خطبه‌ای است که سبط اکبر، امام حسن‌مجتبی(ع) در بامداد آن شبی که حضرت امیر(ع) دنیای سخیف مردم را به ایشان واگذارد و به حبیب آسمانی خود پیوست، بیان فرمودند؛ خطبه‌ای که شیخ مفید در الارشاد‌ از ابومخنف از ابی‌اسحاق سبیعی و دیگران روایت کرده است. شیخ مفید در ادامه در الارشاد می‌نویسد که مردم پس از شنیدن این خطبه با هیجانی بسیار به سمت حضرت شتافتند و در حالی که می‌گفتند: ( حسن(ع)) «چه‌اندازه محبوب است نزد ما و چقدر حق او بر ما واجب است» با حضرت به خلافت مسلمین بیعت کردند.

و این آغازی به ظاهر خوش در دوران خلافت حضرت بود که البته فرجامی به غایت تلخ با خود داشت. آنچه از این آغاز تا فرجام صلح حضرت با معاویه در تاریخ اسلام آمده، به‌رغم تعابیر و تحلیل‌های متفاوت اما بن‌مایه‌ای واحد دارد. این بن‌مایه واحد نااهلی مردمان بود و بیعت شکنی چندباره به ظاهر مسلمانان ( و دردناک‌تر برخی شیعیان) نسبت به اهل بیت(ع) به واسطه زر و زور و تزویر معاویه و نهایتا شد آنچه شد. اما آنچه در این جستار مقصد توجه واقع شده اعتراض ولی ناشناسان مغرض و گاه جاهل به حضرت و پاسخ‌های درخور امام(ع) به آنان است.

نکته‌ای که پیش از هرچیز باید به آن توجه داشت این است که در تحلیل سیره ائمه و تاریخ صدر اسلام ‌اکنون نیز بسیاری بدون توجه به معرفت‌شناسی بحث امامت در شیعه و صرفا با نگاهی تاریخی به نقد صلح حضرت و نتایج منبعث از آن می‌پردازند و طبعا به همین خاطر در تحلیل‌هایشان فرسنگ‌ها از حقیقت دور می‌شوند.

در این میان البته باید توجه داشت که عدم فهم ضرورت صلح حضرت در تاریخ شیعه در فواصل مختلف به‌رغم روشنگری‌های خود حضرت باز در زمان ائمه دیگر نیز مطرح بوده است. به عنوان مثال ما در کتاب علل الشرایع با روایتی از سدیر، از شیعیان برمی‌خوریم که نقل می‌کند؛ زمانی همراه پسرم با حضرت باقر(ع) روبه‌رو شدیم و آن حضرت جهت نکته آموزی گفته‌اند: آنچه درباره شیعه بودن به آن اعتقاد داری، شرح بده تا اگر اغراق در آن باشد از آن جلوگیری کنیم و اگر نقصی داشته باشد تو را راهنمایی کنیم. سپس خود حضرت باقر(ع) اینگونه می‌گویند که هرکس به آن علم ودانشی که نزد پیامبر خدا بوده و بعد نزد حضرت علی نهاده معتقد باشد مومن و کسی که منکر آن باشد کافر خواهد بود و بعد از علی(ع) نیز حسن(ع) همین مقام را دارد. سدیر از حضرت می‌پرسد؟ چگونه امام حسن این منزلت را دارد در صورتی که مقام خلافت را به معاویه واگذار کرد. حضرت باقر جواب می‌دهند؛ آرام باش! زیرا امام حسن(ع) به وظیفه خویش آشناتر بود. اگر این عمل را انجام نمی‌داد وضعیت بسیار بزرگ و خطرناکی به وجود می‌آمد... . با مداقه در همین روایت و بعضا روایاتی از این دست می‌توان چند نکته مهم را غیر از آنچه گفته شد، استخراج کرد.

اولین و مهم‌ترین نکته‌ای که مستفاد از این روایات می‌شود، همان اصل موضوعه توجه داده شده در مقدمه این نوشتار است؛ اصلی که فصل الخطابی مستقل و گزاره‌ای بنیادی در معرفت‌شناسی آموزه امامت در اندیشه شیعه است. اینکه امام معصوم به عنوان ولی ماذون از والی مقدس حِکماً و حُکماً به آنچه انجام می‌دهد اشراف تام دارد. با این احتساب تحلیل هرگونه رفتاری در سیره ائمه باید مبتنی بر روشی کلامی باشد. به عبارت دیگر پیش فرض مطلوب، صحت اصلی و مطلوب‌‌ترین وجه بودن رفتار و گفتار ولی ا‌ست که باید مقدمه هرگونه تحلیلی باشد. از طرف دیگر این مسئله دلیلی نیست براینکه سعی و تلاش بلیغ برای فهم نداشته باشیم. تأکید بر تلاش برای فهمی از سر معرفت و نه استفهام ‌انکاری و نه حتی در مقام پرسنده بلکه فقط و فقط در مقام جوینده معنا برای پیروی در اینجا مسئله‌ای بسیار مهم است، و در حدیث ذکر شده نیز ما واگویه حضرت باقر(ع) را در باز بودن این عرصه به اندازه سطح درک مخاطب شاهد هستیم.

از طرف دیگر بایداشاره کرد متأسفانه عدم توجه و درک این موضوع در زمان حیات خود امام‌مجتبی‌(ع) نیز صحنه‌های ناگواری را رقم زده است. این که برخی به خاطر مطامع سیاسی و نگره جاهلی به حضرت اعتراض می‌کردند؛ مانند خوارجی که وارد سپاه امام‌حسن(ع) شده بودند تا صرفا با معاویه بجنگند بی‌اعتقاد به برحقی امام و همین‌طور عراقیانی که صرفا به براندازی سیادت شامیان می‌اندیشیدند و نه تثبیت خلافت علوی و برخی نیز از سر دلسوزی و دینداری‌ای بدون درک درست از شأن امام معصوم و فهم مأذون بودن ایشان حتی به خود اجازه می‌دادند با اعتراضی خشن به ملامت سیاست حضرت بپردازند، همه از زشتی‌های به‌جا مانده از آن‌بی درکی‌ است.

اما احتجاجاتی که در این میان از خود حضرت نیز منقول است حجت موجهی است بر آنچه در این نوشتار به عنوان محور بحث آمده است؛ یعنی ولی‌شناسی و سرسپردگی به حقیقت ولایت امام معصوم و تلاش برای فهم عقلانی اثر وضعی آنچه قطعا حق است. ازجمله شیخ طبرسی در کتاب الاحتجاج خود به نقل از سلیم‌بن‌قیس هلالی، احتجاجی از حضرت را در مقابل معترضین و ملامت‌گران حضرت به صلح با معاویه در مجلسی که خود معاویه نیز حضور داشته است، اینگونه نقل می‌کند: (سعی شده تا ترجمه‌ای روزآمد از متن عربی داشته باشیم) ای گروه مردمان، معاویه این‌چنین گمان می‌کند که من او را به خلافت سزاوارتر از خود می‌دانم و به همین خاطر با او صلح کردم. معاویه دروغ می‌گوید. من در کتاب خدا و به زبان رسول برگزیده اولی‌ترینم به مردم و قسم به خداوند که اگر مردم همراهی و پیروی و وفاداری داشتند هر آینه آسمان، باران خود را بر آنها احسان می‌کرد و زمین برکت خود را برایشان ظاهر می‌گردانید.

و هرگز من در امر خلافت طمع معاویه‌وار نداشته‌ام... چرا که پیامبر(ص) فرموده‌اند: هرگاه امت، امر ولایت خود را به جاهل واگذار کند در حالی که در میان مردم مردی در کمال علم‌ بود و او را برخلافت برنگزینند پیوسته روزگار آنها میل به پستی و نابودی دارد؛ تا جایی که کارشان به جایی می‌رسد که از زوال و فسادکاری به بت‌پرستی نیز روی می‌آورند. آنگونه که بنی‌اسرائیل هارون را که پیامبر خدا و افضل از همه بنی‌اسرائیل بود رها کردند و گوساله‌پرستی پیشه کرد... من از کمی پیرو (وفادار) گوشه‌نشین شدم... پیامبر نیز که مردم را به خدا می‌خواند، وقتی قریش قصد کشتن پیامبر را کردند، به غار فرار کرد و اگر پیامبر نیز یاران و پیروان راستینی پیدا می‌کرد به غار پناه نمی‌برد، همچنان که اگر من نیز یارانی داشتم هرگز با تو پیمان صلحی نمی‌بستم... .

با توجه به استدلال مطرح شده در این فراز از سخنان حضرت و همین‌طور دیگر بیانات اجتجاجی ایشان که در کتب مختلف(1) حدیثی و تاریخی نقل است می‌توان انواع استدلالات امام را بر واقعیت آنچه بر حضرت گذشت بازشناخت و البته این توجه را که حضرت در بسیاری از این بیانات امام مفترض الاطاعه بودن خود را گوشزد می‌کند و بعد به بیان مصلحت آشتی‌نامه با معاویه می‌پردازد؛ مسئله‌ای که با توسع معرفتی آن می‌توان آن را در عصر غیبت نیز در توصیف جامعه منتظر بازشناخت و در درجه اول از هرگونه کژتابی معرفتی در اندیشه امام‌شناسی شیعه جلوگیری کرد(2).

پی‌نوشت:
1) نمونه اینگونه استدلال‌ها را می‌توان علاوه بر الارشاد شیخ مفید در الاحتجاج طبرسی و وسایل الشیعه و بحارالانوار به تفصیل مشاهده کرد. از جمله مشابهت‌هایی که حضرت در این دست روایات به عنوان مثال مطرح می‌کند داستان خضر(ع) و موسی(ع) است. آنجا که در قرآن داستان ارتباط این دو پیامبر الهی در قالب روایی آمده و اینکه عدم آگاهی بر حکمت اعمال خضر، باعث شد تا موسی تنها با تکیه بر ظاهر اعمال، قضاوت و اعتراض کند حال آنکه خضر نبی به حکم خداوند ماذون از اعمالی بود که موسای کلیم از سرّ و حکمت آن بی‌خبر بود و تنها باید به تبعیت ولایت خضر به آن اعمال دل می‌سپرد که نشد.
2) نکته قابل توجه دیگر در احتجاجات ارجاع امام‌مجتبی(ع) به حضرت مهدی(عج) در جریان توضیح آنچه در مصالحه با معاویه رفته بوده است؛ به عنوان مثال ایشان در حدیثی منقول از ابوسعید در الاحتجاج ضمن بیانات حکیمانه‌ بسیاری اینگونه می‌گویند که آیا نمی‌دانید که هیچ یک از ما خاندان نیست مگر اینکه بیعتی از سرکش و طاغی زمانه وی برگردنش خواهد بود غیر از قائم‌آل‌محمد(عج) که عیسی(ع) پشت‌سر او نماز خواهد خواند... . این قائم از نهمین فرزندان برادرم حسین(ع)... خواهد بود؛ یا در حدیثی دیگر منقول از زیدبن وهب‌الجهنی حضرت بعد از پیش‌بینی‌ها درباره ظلم و جور حکومت اموی و به ویژه معاویه می‌فرمایند: روزگار به این منوال خواهد بود تا اینکه خدا مردی را در آخرالزمان که روزگار سختی است مبعوث می‌کند و او را به وسیله ملائکه خود تایید و انصار و یاران وی را نگاهداری می‌کند و با آیات و معجزات، یاری‌گر پیروزی اوست و وی را بر زمین ظاهر و مسلط کرده تا مردم خواه‌ناخواه مطیع و منقاد او شوند. او زمین را بعد از اینکه پر از ظلم و ستم شده باشد پر از عدل و داد و نور و برهان خواهد کرد... .